(با نگاهی به دفاعیات خسرو روزبه، نوشته های بیژن جزنی و جزوه ای از راه کارگر)
به کارگران و کمونیستهای جوان
فهرست عنوانها
مقدمه
ناسیونالیسم و”راه شهیدان”
ناسیونالیسم چپ و جنبش زن- زندگی – آزادی
ناسیونالیست چپ، نمونه خسرو روزبه
الف- فغان از عدم اجرای قانون شورای نگهبان در قانون اساسی مشروطیت و قانون اساسی حکومت سلطنتی
ب- ناسیونالیسم عظمت طلبانه خسرو روزبه
پ – سرمایه داری مدل دولتی شاهنشاهی و سوسیالیسم خمس و زکاتی اسلامی خسرو روزبه
ت – خسرو روزبه، جمهوریخواه طرفدار سلسله های پادشاهی ایران
ناسیونالیسم چپ ، نمونه بیژن جزنی
الف- بیژن جزنی و مذهب
ب – بیژن جزنی، ادامه سیاست حزب توده و جبهه ملی با مشی مسلحانه
پ – بیژن جزنی و اسلام سیاسی
ت – خمینی، جناح مترقی روحانیون
ناسیونالیسم چپ، نمونه راه کارگر، شیعه دموکراتیک و انقلابی راه کارگر
جنبش ناسیونال – اسلامی شرقی، بررسی یک نمونه، یک شخصیت – تراب حق شناس روی عنوان کلیک کنید.
مقدمه
این مطلب را برای این مینویسم، زیرا چندی پیش احزاب و عناصر توده ای و فدایی و راه کارگری در سایتها و فیسبوک خود با درج دفاعیات خسرو روزبه، به تجلیل از او و سیاستهای او به عنوان قهرمان پرداخته و اعلام کرده اند که باید از او و مشی او همچنان درس گرفت. برای همین خودم را مجبور دیدم نگاهی به دفاعیات این قهرمان ملیگرای اینها بیندازم تا ببینم چه چیزی در این دفاعیات هست که اینها چنین آن را تبلیغ میکنند. وقتی دفاعیات را مطالعه کردم، از این همه ناسیونالیسم و عقب ماندگی حیرت کردم و بهتر دیدم این را با کارگران و کمونیستهای جوان به اشتراک بگذارم. در ادامه مناسب دیدم آن را با نگاهی به افکار بیژن جزنی که برگرفته از حزب توده میباشد تکمیل کنم. به راه کارگر هم به دلیل دوستی بسیار قویش به مذهب برای چندمین بار اشاراتی کوتاه دارم تا شمه ای از دیدگاهها و سیاست جنبش ملی – اسلامی را به کارگران و کمونیستهای جوان بشناسانم. لینکی هم به یک مقاله قبلیم در بررسی و نقد کتاب “از فیضیه تا پیکار” تراب حق شناس دادم تا با ورژن دیگری از افکار ملیگرایانه در میان ناسیونالیسم چپ آشنا شویم.
همه ما با مواضع حزب توده و اکثریت در حمایت از رژیم و سرکوبگریهایش و دفاعشان از جنگ در سالهای اوائل انقلاب آشنا هستیم. آن مواضع جنایتکارانه از آسمان نیامده بود. آن مواضع ریشه در یک جنبش ناسیونالیستی در ایران داشت که با زبان چپ حرف میزد. من در اینجا با ورژنهای شناخته شده و تند آن مانند حمایت از رژیم اسلامی و یا اشعار تند ناسیونالیستی احزاب و شاعران و نویسندگان و.. این جریانات در مدح میهن و امام و جنگ کاری ندارم. در اینجا نشان میدهم آن مواضع به غایت ارتجاعی در افکار و اوهام ناسیونالیستی و اسلامی گذشته اینها ریشه داشته است که قبلا بیان شده و جزء وجودی ناسیونالیسم استقلال طلب ضد امپریالیستی بود.خمینی و آخوند سعیدی و منتظری و…که برای ناسیونالیسم چپ جناح مترقی روحانیت نامیده میشد، در واقع جناح دیگر جنبش ملی – اسلامی بودند، جناح راست آن.
ناسیونالیسم پرو غرب و ناسیونالیسم استقلال طلب شرقی علارغم اختلافات و تضادها، علارغم تفاوتهای سیاسی و فرهنگی، دارای وجه اشتراکات زیادی میباشند. وقتی پای میهن باشد، از رضا پهلوی تا حزب توده و جبهه ملی و فدایی و..کفش و کلاه میکنند تا از میهن در مقابل دشمنان دفاع کنند. وجه اختلافشان در مدل توسعه میهن میباشد.
بگذارید قبل از اینکه وارد بحث شویم، در باره بزرگی و مبارزه قهرمانانه بسیاری از آن انسانها که در دوره ای به سازمانهای سیاسیی تعلق داشتند که افکارشان در اینجا مورد نقد من هستند چند کلمه ای بگویم. اینها انسانهایی بودند که برای آزادی و رهایی بشریت پا به میدان گذاشتند. میخواستند بشریت از همه رنجهایی که جامعه نابرابر و طبقاتی و بخصوص دولتهای سرکوبگر خونین مانند رژیم سلطنتی و جمهوری اسلامی بر آنها روا داشتند رها شوند. میخواستند همه کودکان شاد باشند و به بازیهای کودکانه مشغول باشند، نمیخواستند ” دختر رحمان از تب 2 ساعته بمیرد” و برای این هدف حتی برای جان خود در بیدادگاههای رژیم شاه و جمهوری اسلامی چانه نمیزدند. سوسیالیسم در بنیاد خود یعنی همین. یعنی عمیق ترین احساس انسانی برای تغییر سرنوشت انسانهای دیگر. قلبشان چون آتش سوزانی برای رهایی بشریت میسوخت و…اما و صد افسوس اما، جای جنبشی که آنها میبایست برای تحقق آرمانهایشان به آن بپیوندند در ایران خالی بود. همین باعث میشد قهرمانی چون خسرو گلسرخی در دفاعیات خود از ادبیات و فرهنگ جنبش ملی – اسلامی استفاده کند و تعلق خاطر خود خود به آن جنبش را بیان کند. صحنه سیاسی اپوزیسیون ایران در زمان رژیم سلطنتی را جنبش ملی- اسلامی و احزاب جبهه ملی و حزب توده و سپس مجاهد و فدایی.. پر کرده بودند. احزاب سیاسی مدعی سوسیالیسم، جناح چپ اجنبش ملیگرایی را تشکیل میدادند. در حالی که بسیاری از آن مبارزین، انگیزه پایه ای شان رهایی بشریت و نابودی استثمار و نابرابری بود، آرمان بالماسکه ای که از جنبش ملی اخذ کرده بودند، انگیزه و آرمان اولیه آنها را تحت الشاع قرار داده بود. استقلال و صنعتی شدن ” میهن” ، آرمانی ملی و تنگ نظرانه ای که آغشته به مذهب و اسلام بود، به درجات مختلف جایگزین آرمان پایه ای اولیه شان شده بود. در سیاست، نه نیت و انگیزه افراد، بلکه جنبشهای سیاسی طبقات مختلف هستند که همه چیز را رقم میزنند. اکثریت آن رهبران و کادرها به معنی پایه ای کلمه سوسیالیست ( نه سوسیالیست طبقه کارگر) بودند. یعنی آن چیزی که آنها را ابتدا به حرکت واداشته بود، تغییر زندگی انسانها و برابری و عدالتخواهی بوده است. آن انگیزه اولیه هر چه بود، اما عنوانهایی مانند فدایی، مجاهد و راه کارگری و….بیان آرمان و انگیزه دیگری، آرمان توسعه صنعتی ایران بود که انگیزه پایه ای و اولیه آنها را میپوشاند و تضعیف میکرد و زیر مجموعه آرمان جنبش ملی قرار میداد. این هم باید گفته شود که حتی انگیزه اولیه همه آنها یکی نبود. برخیها با جنبش ملیگرایانه در سیاست وارد شدند و رشد کردند و یک مصدقی و توده ای و ملیگرا بودند و عنوان سوسیالیست آنها آنقدر عاریه ای بود که میتوانستند به راحتی آن را دور بیاندازند و حرفشان را بزنند. خسرو روزبه، بیژن جزنی، تراب حق شناس و… از این جنس بودند. بیژن جزنی با مشی چریکی یک فدایی بود و در سیاست یک توده ای. در حالی که او بدنبال تز ” نبرد علیه دیکتاتوری شاه” و ” استفاده از تضادها میان جناحهای رژیم سلطنتی برای تحقق ایده اش بود، امیر پرویز پویان، دلیل ترسان بودن جلال ال احمد از انقلاب را این میدانست که انقلاب اینده ایران تنها میتواند انقلاب سوسیالیستی باشد. او با اینکه فقط 25 سال داشت در داستان هنری و خلاقانه ای با عنوان ” بازگشت به ناکجااباد” و “بازگردیم” که نقدی بر افکار مبتذل آل احمد نیز بود، تغییر زندگی انسانها در دهکده مارینو را تنها یا لغو مالکیت خصوصی و پول و…ممکن میدانست. این نشان میدهد که حتی سوسیالیسم او با ” سوسیالیستهای واقعا موجود” شوروی و چین که چیزی جز سرمایه داری دولتی نبودند، متفاوت بود. به نظر من پویان سوسیالیست تخیلی بود که با مشی خرده بورژوازی عاصی میخواست آن تخیل را جامه عمل بپوشاند. او و نمونه هایی نظیر او در جنبش ناسیونال – اسلامی شرقی جایی نداشتند. اما چریکهایی فدایی که او متعلق به آن بود، در این جنبش جا داشتند. بسیاری از این سوسیالیستهای تخیلی پس از انقلاب 57، به رادیکالترین بخش جریان رادیکال – چپ، به جنبش کارگری شورایی و کمونیسم کارگری پیوستند. پس از انقلاب 57 بسیاری از کارگران کمونیست و کمونیستها به صف رادیکال ترین جریانات چپ از جمله جریانات خط 3 و اقلیت فدایی پیوستند اگر روند مبارزه توسط رژیم اسلامی قیچی نمیشد، بسیاری از آنها به جنبش خود، جنبش شورایی کارگران و جریان کمونیستی کارگری میپیوستند.
ما کمونیستها حتما برای هر انسانی که برای عدالتخواهی و مبارزه با استبداد پا به میدان مبارزه گذاشته باشد و مانند بیژن جزنی، حنیف نژاد، شکرالله پاک نژاد و خسرو گلسرخی …که حتی جانشان را در راه مبارزه با استبداد داده اند احترام و ارج قائل هستیم. اما تبلیغ سیاستهای آنها، تبلیغ افکار و سیاستهای ملیگرایانه، استقلال طلبانه و عقب مانده آنها زیر پوشش ارج گذاری از مقاومت و مبارزه آنها، دیگر پیش بردن امر سیاسی، زیر عنوان کلی ” مبارزه و مقاومت” میباشد. البته جریانات فدایی و راه کارگر و کل ناسیونالیسم چپ در این شیوه استاد هستند. خسرو روزبه قهرمان “میهن پرست” و “وطن پرست” این جریانات بوده و هست. کمونیسم کارگری ایران کلمات ارتجاعی، “میهن پرست” و “وطن پرست” که یک زمان ورد زبانشان بود را از ادبیاتشان حذف کرد.. خودشان دیگر نمیتوانند با آن ادبیات اظهار وجود کنند. دیگر تنها توده ایها و عناصر بسیار عقب مانده در میان طیف فدایی و قدیم چپی از این عبارات استفاده میکنند. اما اگر اینها را به حال خود بگذاریم دوباره همان میهن پرستان قدیمی میشوند و این سموم ناسیونالیستی را پخش میکنند. به نظر من تمامی محافل و جریاناتی که در این دوره زیر عنوان پیوند “چپ” با “جنبشهای اجتماعی” جد و جهد میکنند، در واقع مشغول زدودن دستاوردهای کارگر و کمونیسم ایران طی 4 دهه اخیر میباشند. آنها میخواهند چپ ملیگرا را با جنبش کارگری و زنان و دانشجویان پیوند دهند. اینها مشغول پیوند سوسیالیسم خسرو روزبه و رئیس دانا با جنبش کارگری و عمومی هستند.
من در نقدهایم همیشه جایگاه قوی و زننده ناسیونالیسم و مذهب را در جریانات چپ سنتی نشان داده ام. چپ سنتی سنن و فرهنگ خود را از جنبش ناسیونالیستی در ایران و کشورهای جهان سوم و جنبشهای استقلال طلبانه میگرفته است. بقدری این عقب ماندگی و دفاع از فرهنگ خودی در مقابل ” تهاجم فرهنگی” غرب قوی بود که حتی از این منظر هم خود را با آخوندها در این مبارزه متحد میدیدند. آقای شکرالله پاک نژاد با آن شجاعت بی نظیر خود در مبارزه با دیکتاتوری و با آن شکنجه های وحشیانه ای که بر او اعمال شده، در دفاعیاتش در بیدادگاه رژیم شاه از تهاجم فرهنگی و ورود کالاهای مصرفی مینالد و میگوید با تهاجم فرهنگی، هرج و مرج در رابطه جنسی رواج داده میشود. و ما میدانیم دقیقا این هرج و مرج در رابطه جنسی یعنی چه؟ یعنی چرا زن آزادتر از کنج خانه و خانواده به میدان اجتماع پا گذاشته است و دارد سنتها را زیر پا میگذارد. همان مطالبه ای که شورش اعتراضی 15 خرداد 42 از آن مایه میگرفت و مورد پشتیبانی جناحهای مختلف جنبش ملی – اسلامی قرار گرفت. این است داستان نسل مبارز و آزادیخواهی که اسیر افکار و آمال جنبش ملیگرایانه قرار گرفت. امروز کسانی که از آن تاریخ باقی مانده اند و از آن تاریخ دفاع میکنند، از غافله روزگار عقب افتاده اند و بیشتر شبیه اصحاب کهف میمانند. آقای تراب حق شناس یک اعتراف صادقانه در کتاب خود با عنوان ” از فیضیه تا پیکار” دارد. او ضمن شرح دوران فعالیتش در مجاهد، به دوره معلمی خود میپردازد و شرح میدهد که چگونه دانش آموزان دختر را مجبور میکرد در کلاس درس او با حجاب اسلامی در کلاس حاضر شوند و خودش میگوید اگر ما به عنوان مجاهد به قدرت میرسیدیم، همان کارهایی را میکردیم که رژیم جمهوری اسلامی کرده است. حالا مجاهد در آن زمان کجا قرار داشت.؟ فاصله ای میان مجاهد و فدایی و طالقانی و ” روحانیت مبارز” وجود نداشت. همه تلاش میکردند وحدت صفوف جنبش ضد امپریالیستی خود را حفظ کنند.
ناسیونالیسم و “راه شهیدان! ”
شاید هیچ برنامه و سیاستی به اندازه سرود “ای رفیقان، قهرمانان” از سازمان چریکهای فدایی خلق، که جوانان فدایی جمعی و فردی آن را زمزه کرده و میخواندند و در خلسه فرو میرفتند، ناسیونالیسم جریان فدایی و سازمانهای مربوطه، افکار مذهب گونه و تقدیس خون و شهید و میهن را یکجا بیان نکند. این سرود تند ناسیونالیستی و شهیدپرور در راه میهن، هنوز در همه سایتها و صفحات فیسبوکی و اینستاگرامی و…افراد و جریانهایی که از فدایی باقی مانده اند بازنشر میشود.
ای رفیقان، قهرمانان
جان در راه میهن خود میدهیم بی مهابا
از تن ما خون بریزد
از خون ما لاله خیزد
…….
این سرود میهن پرستانه فدایی و جریانهای ملیگرا، بیشتر بدرد تحریک احساسات میهن پرستانه در زمان جنگ میخورد. سرود ای ایران همین خاصیت را دارد. اگر این سرود را به دست یک جوان نسل امروز، یک جوان جنبش زن – زندگی – ازادی بدهیم و نگوییم مال چه جریانی است، فکر میکند سرود متعلق به جریانات مذهبی و ناسیونالیستهای افراطی میهن پرست میباشد. نسل جنبش زن- زندگی – ازادی برای زندگی مبارزه میکند و جان باختن او نه با اراده و علاقه خودش، بلکه توسط دشمنانش صورت میگیرد. اما نسل مجاهد و فدایی، جانباختن و ” شهید شدن” را تقدیس میکرد. برای نسل جوان زندگی، رفاه و شادی ارزش است و برای آن میجنگد و زندگی مقدس او توسط دشمنان زن و زندگی و ازادی، توسط وحوش اسلامی نابود میشود. اما فدایی و مجاهد آماده بودند تا زندگی خود را ” بی مهابا” در راه ” میهن” و ” خلق” فدا کنند.
اگر آن جوانان آزادیخواه و مبارز در فضای غلبه جنبش ملی و اسلامی این سرودها را میخواندند، پخش آن در شرائط امروز که جنبش ملی- اسلامی جایگاهی در میان مردم ندارد، حتی بر علیه انگیزه آزادیخواهی و عدالتجویی اولیه همان جوانانی تلقی میشود که بر علیه دیکتاتوری شوریدند ولی متاسفانه این سرودها را که جنبش ملی سر زبانها انداخته بود، زمزمه میکردند.
اسطوره سازی از “شهدا” فرهنگ و منش جریانات مذهبی و ناسیونالیستی است. بدون حماسه و اسطوره سازی، جنبش آنها دچار زوال میشود. همانطور که اشعار ناسیونالیستی و مذهبی، اشعاری اسطوره ای و حماسی میباشد.
ناسیونالیسم با “شهدا” و “خون شهدا ” زنده است. عبدالله مهتدی، کمونیستهای که در کومه له با شعار زنده باد سوسیالیسم وزنده باد انترناسیونالیسم در جنگ با جمهوری اسلامی جان باخته اند را شهید راه خلق کرد معرفی میکند و بر ” خون” و ستایش از راه “شهیدان” میکوبد تا موجودیت فاشیستی خود را توجیه کند. جریانات مختلف فدایی از اکثریت و اقلیت و راه کارگر… از مشی سیاهکل و چریکی فاصله گرفته اند، اما برای “خون شهدا” هر سال طرفدار مشی چریکی و “حماسه سیاهکل” میشوند. “حماسه سیاهکل” تئوری و سیاست و تاکتیک و استراتزی آنها تلقی میشود. این فرهنگ یکی از عناصر مهم جنبشهای ناسیونالیستی و بخصوص ناسیونالیسم جهان سومی میباشد. با این حساب باید گفت بیچاره پلخانف و زاراسولیچ و دیگر کمونیستهای روسی که با ا ین روشهای جنبش ناسیونالیستی جهان سومی آشنا نبودند، حتما سرشان بی کلاه ماند! آنها بعد از رد جنبش ناردنیکی، علارغم فداکاریهای عظیم خود در دوره خود، دیگر هیچگاه خود را ناردنیک تعریف نکردند و از خودشان در دوره ناردنیکها و مشی آنها تجلیل به عمل نیاوردند. آنها ناردنیسم را کاملا از سابقه سیاسی و مبارزاتی خود حذف کرده بودند تا در خدمت تام و تمام جنبش کارگری سوسیالیستی قرار گیرند. آنها نه تنها به آن نمیپرداختند، بلکه بر علیه آن سابقه و خط بودند، و به عنوان یک مارکسیست و سوسیال دموکرات ( امروز کمونیست)، قد علم کرده بودند ، اما فدایی، فدایی است و سیاهکل، سیاهکل، از اکثریت تا اقلیت همه فدایی هستند. در ایران طرف مدیریت مدرسه رفاه و عضویت در انجمن اسلامی و نهضت ازادی را در کارنامه خود دارد و امروز به عنوان چپ و کمونیست زمان نوشتن زندگینامه و سابقه خود و رفقایش، آن دوره را به عنوان مبارزه برای آزادی و سوسیالیسم در پرونده خود و یاران خود ثبت کرده و میکند. هنوز کتاب “راه حسین” و مزخرفات مذهبی دیگر روی سایت پیکاریهای سابق در تلائلو است.
گرامیداشت یاد جان باختگان شخصیتهای چپ، گرامیداشت خسرو گلسرخی، دانشیان، سپاسی اشتیانی، شکوهی و ابکناری و…. که با رژیم شاه و جمهوری اسلامی مبارزه کرده و در میدانهای نبرد جان باخته اند و یا اعدام شده اند، باید تنها به یاد عدالتخواهی و ازادیخواهی آنها باشد و به هیچ وجه نباید با روشهای آنها در مبارزه و یا جنبه های فکری و سیاسی عقب مانده آنها که تاثیر پذیرفته از جنبش ملی جهان سومی بود، همراه باشد.
گرامیداشت سیاهکل توسط طیفهای مختلف فدایی و راه کارگر، گرامیداشت یک خط مشی و یک سیاست و تفکر میباشد و نه گرامیداشت قهرمانی یک سوسیالیست علی العموم و بطور کلی.
کمونیستها یاد مبارزین سوسیالیست جانباخته را گرامی میدارند. اطمینان دارم با ضعیف شدن سیطره جنبش چپ ناسیونالیستی بر کمونیسم ایران پس از انقلاب 57، با سربرآوردن جنبش کارگری رادیکال و با شکل گیری کمونیسم کارگری، بسیاری از آن جانباختگان به جنبش کارگران، به جنبش کمونیستی کارگری میپیوستند. چنانکه این اتفاق برای بسیاری از رهبران و کادرهای سازمانهای مختلف چپ رادیکال افتاد. بسیاری از آنها کسانی نبودند که “جان خود را بی مهابا در راه میهن فدا کنند”.
ناسیونالیسم چپ و جنبش زن- زندگی – آزادی
مردم ایران، زنان و جوانان با جنبش زن، زندگی، آزادی، آنچه در عمق و بطن جامعه ایران روزانه در جریان بود، آنچه که آرزوها، اهداف و مطالبات مردم است را بیشتر از هر زمان دیگری به سطح جامعه رساندند و برای همه قابل مشاهده ساختند. جنبشهای سیاسی مختلفی برای نفوذ و رهبری این جنبش به تحرک درآمده اند. سه جنبش اصلی، جنبش کمونیستی کارگران، جنبش ملی- اسلامی و جنبش ناسیونالیسم پرو غرب دست اندر کار شکل دادن رهبری خود بر جنبش عمومی مردم میباشند. بیگانه ترین جریان با جنبش مردم ایران، جریان ملی – اسلامی میباشد. این جنبش از نظر سنن و فرهنگ، از نقطه نظر مسائلی که به آن میپرداخته است و یا محور تبلیغات و فعالیتهایش قرار داشته و دارد، بیگانه با خواستها و مطالبات مردم بوده است. تلاش برای وفق دادن خود با موج اخیر مبارزات مردم از جانب این جریان تلاشی ناموفق میباشد و راه به جایی نمیبرد. ناسیونالیست چپ بخشی از جنبش ملی- اسلامی میباشد که در اینجا به آن میپردازم. در این نوشته با رجوع به خسرو روزبه و بیژن جزنی عناصر ملی و اسلامی این جنبش را میشکافم.
در عصر حاضر، از زمان مشروطیت به بعد، طبقات و جنبشهای سیاسی مختلف و احزاب گوناگون در مبارزه کارگران و مردم ایران نقش بازی کرده اند. نقش سه جنبش اصلی در این تاریخ برجسته اند. کمونیسم کارگری، جنبش ناسیونالیسم طرفدار غرب و جنبش ملی اسلامی. قدمت کمونیسم کارگری حتی به پیش از جنبش مشروطیت در تلاش کارگران کمونیست برای سازماندهی کارگران مهاجر ایرانی در قفقاز برای سازماندهی کمونیستی آنها میرسد، اما در برهه های زیادی از تاریخ ایران، این جنبش صاحب سازمان حزبی خود نبوده است، برای همین کارگرن کمونیست آنجا که به دخالت در سیاست برمیگشت، بخصوص در مقاطع حساس، چپ ترین حزب جامعه را برای مبارزه خود انتخاب میکردند و به آن میپیوستند. مثلا از سالهای 20 تا 32 بسیاری از کارگران کمونیست به حزب توده پیوستند و در آن مستحیل و زیر مجموعه حزب توده و جنبش اتحادیه ای شدند. در دهه های بعد از کودتای 28 مرداد و دهه 40 و 50 سازمان و حزبی در ایران وجود نداشت تا کارگران در مبارزه خود در عرصه سیاست به آن بپیوندند و یا نزدیک شوند. سازمانهای چریکی مجاهد و فدایی زمان شاه از نظر سبک کار و سازمان چنان بی ربط و دور از کارگر و فونکسیون جامعه بودند که کارگر و مردم معمولی تنها میتوانستند بسان افسانه ها در باره شان چیزهایی بشنوند. انقلاب 57 گروههای چپ رادیکال مانند فدایی و پیکار و….از خود بیرون داد. کارگر نمیتوانست در سازمان این گروهها فعل و انفعال کند، اما پیشروترین کارگران به این جریانات سمپاتی داشته اند و به اصطلاح هوادار این جریانات میشدند. عضویت کارگر در این جریانات یعنی جدا شدن کارگر از زندگی و مبارزه هر روزه خود و کشیده شدن به فعالیتهایی که ربطی به کار و زندگی او نداشته است. در اینجا فرصت زیادی به پرداختن این رابطه و آن سازمانها نیست. تنها باید روی این تاکید بگذارم که جدا از مشی و شیوه های سازمانی انها، آن گروهها و احزاب چپ، جناح چپ جنبش ناسیونالیستی ایران بوده اند. امروز که کمونیسم کارگری اذهان بخشی از کارگران و کمونیستها را نسبت به ناسیونالیسم چپ روشن کرده است، کارگران و کمونیستهای جوان میتوانند جنبش خود و سازمان حزبی خود را سازمان دهند. برای چنین امری شناخت از جنبشها و سازمانهایی که به نوعی خود را با کارگر و کمونیسم تداعی میکردند و اهداف خلقی و ناسیونالیستی خود را زیر پوشش مارکسیسم و کمونیسم صورت میدادند، ضروری میباشد. کمونیستهای جوان باید به تاریخ خود با حساسیت برخورد کنند و تمایزات آن را بشناسند. اینجا این را هم بیفزایم که بخشی از چپ رادیکال، چپ ترین جناح سوسیالیسم خلقی، در سالهای بعد از انقلاب 57 به مارکسیسم انقلابی پیوست و سپس با کمونیسم کارگری آمدند. سازمان کومه له ، کادرهای برجسته ای از چریکهای فدایی، جناحی از پیکار و رزمندگان و گروههای دیگر این راه را طی کرده اند. (گرایش ناسیونالیستی کرد در کومه له بعدا از جدایی جریان کمونیسم کارگری، کومه له ناسیونالیست را سر و سامان داد و از دل آن جریانات فالانژ و خطرناک و ضد کمونیست سربرآوردند.). اما ناسیونالیسم چپ یک گرایش در جامعه میباشد و تولید و بازتولید میشود، اشکال آن تغییر میکند، ضعیف و قوی میشود و نیرو جمع میکند.
برگردیم به دفاعیات خسرو روزبه
دفاعیات خسرو روزبه، دفاعیات یک ناسیونالیست مبارز میباشد. انتقاد او به رژیم شاه، دفاعی از قانون اساسی مشروطه و اهداف جنبش مشروطیت در مقابل رژیم سلطنتی و دفاع از استقلال اقتصادی و سیاسی و فرهنگی میباشد. چپ رهرو خسرو روزبه، امروز نمیتواند مانند خسرو روزبه حرف بزند. مدرنیسم و آزادیخواهی جامعه چنین اظهار نظراتی را از چپ ملیگرا سلب کرده و آنها به خود جرات نمیدهند تا آن حرفها را تکرار کنند. اما آثارش را همچنان پخش میکنند. خوشبختانه و یا بدبختانه کسی لای آنها را باز نمیکند تا ببیند چه در آن نهفته است. فقط رهرون خسرو روزبه برایش به به و چه چه میکنند. خود این چپ ملی تغییراتی را از سر گذرانده است. تحت فشار جنبش طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه، عقب نشینیهایی کرده است، اما کلا از نظر متد و جهان بینی به همان جنبش تعلق دارند. نه فقط تئوری و سیاست، بلکه کافی است به کینه ورزیها و دوستیهایشان نظری بیندازیم تا ببینیم اینها به همان جنبش ملیگرایی تعلق دارند که در بطن انقلاب مشروطیت متولد شده است. جنبش ملی- اسلامی که در بطن انقلاب مشروعیت متولد شد، همچنان از جنبشهای اصلی سیاسی ایران میباشد. جنبش ناسیونال- اسلامی شرقی تاریخا امیدوار بوده است که مدل سرمایه داری ایران را در تقابل با مدل آمریکایی و غرب، مدل توسعه بخش دیگر طبقه سرمایه دار در ایران، شکل دهد. از خسرو روزبه تا رئیس دانا، از حزب توده تا راه کارگر و رنجبران، از حنیف نژاد تا تراب حق شناس و….به این جنبش تعلق داشته و دارند و آرمانشان شکل دهی یک مدل سرمایه داری در تقابل با مدل غربی بوده است.
در اینجا نگاهی به چند نمونه از شخصیتها، افکار و سنت جنبش ملی – اسلامی میاندازیم.
الف- فغان از عدم اجرای قانون شورای نگهبان در قانون اساسی مشروطیت و قانون اساسی حکومت سلطنتی
چپ ملی – اسلامی در طول تاریخش همیشه با اسلام و بخصوص اسلام نوع شیعه آن وصلت جدانشدنی داشته است. ناسیونالیسم ایرانی و بخصوص جنبش ملی – اسلامی آن با فرقه مذهبی شیعه در هم تنیده است. آقای خسرو روزبه در این راه از همه دیگران پیشرو تر بود و تا آنجا پیش رفت که حکومت سلطنتی را به خاطر عدم اجرای قانون شورای نگهبان در قانون اساسیش به باد انتقاد گرفت. خسرو روزبه مدعی بود که اگر چند تا مجتهد بالا سر مجلس شاهنشاهی بودند و قوانین را برا اساس اسلام چک میکردند، فلان قراداد نفتی اجر نمیشد. نظری تا این اندازه ارتجاعی، امروز توسط رهروان همان جنبش نشر و پخش میشود. فقط سلطنت نبود که با شیعه و آخوند رفیق گرمابه و گلستان بود، جنبش ملی – اسلامی هم در توجیه این ارتجاع کم خدمت نکرده است. به این بخش از دفاعیات خسرو روزبه نگاه کنید:
“معمولا وقتی از کمونیستها صحبت میکنند به جنبه لامذهبی آنها شدیدا تکیه مینمایند و سعی میکنند افکار عمومی را علیه آنان بشورانند و تهییج نمایند، معذلک وقتی پای عمل به میان میاید بین کمونیستها و ضد کمونیستها، بین لامذهبها و طرفداران پرو پاقرص مذهب اختلافی وجود ندارد. اصل دوم متتم قانون اساسی میگوید: “مجلس مقدس شورای ملی که با توجه و تایید حضرت امام عصر عجل اله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلداله سلطانه و مراقبت اسلامیه کثراله امثالهم و عامه ملت ایران تاسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلامو قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی اله علیه واله و سلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام اله برکات وجود هم بوده و هست. لهذا رسما مقرر است در هر عصری از اعصار هیئتی که کمتر از 5 نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند باینطریق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علما که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورا بنمایند. پنج نفر از آنها را یا یا بیشتر بنا به نقاضای عصر، اعضای مجلس شورای ملی بالتفاق یا بحکم قرعه تعیین نموده بسمت عضویت بشناسند تا مواردی که در مجلس عنوان میشود بدقت مذاکره و غورسی نمودهف هر یک از موارد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد ، طرح و رد نمایند که عنوان قانونیست پیدا نکند و رای این هیئت علما در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا ظهور حضرت عجل اله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.”
اصل بیست و هفتم قانون اساسی میگوید:
” …هر یک از این سه منشاء حق انشاء قانون را دارد ولی استقرار آن موقوف به عدم مخالفت با قوانین شرعیه است.”
اصل الحاقی مصوب 18 اردیبهشت نیز صراحت دارد که:
” این اصل شامل هیچیک از اصول قانون اساسی و متمم آن که مربوط به دین مقدس اسلام و مذهب رسمی کشور که طریقه حقه اثنی عشریه میباشد و احکام آن …..نمیگردد و اصول مزبور الی ابد غیر قابل تغییر است.”
اینک از دادرسان محترم سوال میکنم که آیا این اصول به معرض عمل گذاشته شده یا عملا تعطیل گردیده است؟ اصل دوم دو بار روی “در هر عصری از اعصار” تکیه کرده است و مخصوصا صراحت دارد که: ” این ماده تا ظهور حضرت حجت عصر عجل اله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود” و اصل الحاقی در تایید آن در مورد اصول قانون اساسی و متمم آن که مربوط به دین مقدس اسلام و مذهب رسمی کشور است میگوید: ” اصل مزبور الابد غیر قابل تغییر است”. حالا کدامیک از دادرسان محترم میتواند نام این 5 مجتهد و فقیه متدین را که با تشریفات خاص مندرج در اصل دوم متمم در قانون اساسی میبایست انتخاب شده باشند بازگو کنند؟ تازه اگر گفته شود که هموراه چند نفر از مجتهدین و فقها در مجلس شورای ملی شرکت داشته اند، این گفته نمیتواند عیب تعطیل این اصل را بپوشاند. زیرا ترتیب انتخاب این 5 نفر در همان اصل پیش بینی شده است و این اشخاص نباشد ضمن انتخابات عمومی نمایندگان مجلس و با رای افراد ملت انتخاب گردند، بلکه باید علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه، اسامی بیست نفر از علما را که متدین و مطلع از مقتضیات زمان باشند انتخاب کنند و به مجلس شورا معرفی نمایند تا بالاتفاق یا به حکم قرعه پنج نفر یا بیشتر از بین آنان انتخاب شوند. بدین ترتیب پر واضح است که اگر حتی هر دویست نفر نماینده مجلس نیز از علما و فقها باشند، مسئله انتخاب این 5 نفر تامین و غیرضروری نمیکند. گویا در بدو مشروطیت یکی دوبار این هیئت 5 نفری انتخاب شده و از آن پس در طول مدتی بیش از چهل سال اجرای این اصل تعطیل گردیده است. نکته دیگری که در این اصل به چشم میخورد حق وتو این هیئت است و از این حق وتو باید در مواردی استفاده شود که مواد قانون با قواعد اسلام مباینت داشته باشد. از آن جمله میتوان یادآور شد که یک سال پیش هنگام تصویب قانون جدید نفت مسئله ای پیش آمد که از هر جهت جالب بود. در متن قانون پیش بینی شده بود که کمپانیهای نفتی باید مبلغی به عناون سرقفلی بدهند، ولی دریافت چنین پولی با موازین شرعی وفق نمیداد. بجای آن کلمه پذیره را قید کردند و بدین ترتیب با یک کلاه شرعی جالب سر موضوع را به هم آوردند. ولی اگر آن هیئت 5 نفری وجود میداشت، بدلیل اینکه متصف به مندرج در اصل دوم متمم قانون اساسی بودند، هرگز حاضر نمیشدند تسلیم بازی الفاظ گردند و پای کلاه شرعی صحه بگذارند و بدین ترتیب جلوی یکی از موارد مهم سوء استفاده ی کمپانیهای نفع پرست را میگرفتند. ……” از کتاب دفاعیات خسرو روزبه
این پاراگراف طولانی را آوردم تا دهن توجیه کنندگان جنبش ملی – اسلامی را ببندم.
تنها دیکتاتوری خشن شاه و سرکوب هرگونه انتقد لیبرالی و حتی ارتجاعی موجب شد تا چنین حرفهایی به نام انتقاد و آزادیخواهی در میان بخشی از مردم و چپها جا باز کند. همانطور که خمینی و منتظری توانسته بودند میان مردم جا باز کنند.
ب – ناسیونالیسم عظمت طلبانه خسرو روزبه بر سر بحرین و خلیج “همیشه” ” فارس”
خسرو روزبه راه رستگاری و پیشرفت و ترقی صنعتی را در دولتی شدن سرمایه و سرمایه داری دولتی میدانست. جنبش ملی – اسلامی که میخواست مدل سرمایه داری ایران را در تقابل با غرب سازمان دهد، شوروی را الگوی مناسب توسعه سرمایه یافت. خسرو روزبه برای حفظ مرزهای ایران و عظمت ایرانی از عظمت طلبهای بورژواهای مقابل ، یعنی ناسیونالیسم عظمت طلب غرب، عظمت طلب تر و میهن پرست تر جلوه میکند. او در دفاعیات خود مسئله بحرین را پیش میکشد و حکومت شاه را به دلیل تعلل در الحاق بحرین به ایران مورد انتقاد قرار میدهد. بیخود نیست حزب توده و گروههای باقیمانده از آن خسرو روزبه را میهن پرست بزرگ لقب داده اند.
” من اطمینان دارم که شما نیز در باطن و قلب خود به شرافت نظر من با نظر احترام مینگرید که خسرو روزبه وطن فروش نیست…نه حزب توده و نه خسرو روزبه هرگز چنین نظراتی نداشته ایم و ندارند. ما بارها در باره الحاق مجدد بحرین به ایران پاشاری و اصرار کرده ایم و این ما نیستیم که به تمامیت ارضی ایران لطمه زده ایم، بلکه طبقات حاکمه هستند که نخواستند بحرین را به ایران برگردانند….. دولتهای ما در باره بحرین فقط اقدامات سطحی و بلا اثر مینمایند و هرگز حاضر نیستند دست به یک اقدام جدی بزنند. گاهی به مصر حمله میکنند که چرا به جای خلیج فارس گفته اند خلیج عربی، گاهی به هندوستان اعتراض میکنند که چرا از برادر شیخ غاصب بحرین دعوت کرده اند و قس علیهذا. ولی وقتی پای اقدام جدی میرسد کمیت همه لنگ میشود. بانک ملی در تقویم خود بحرین را جزء کشورهای خارجی قلمداد میکند، وزارت انحصارات و گمرگات وقتی سیگاری به نام 21 آذر تهیه میکند و روی آن عده ای سرباز در حال دو بطرف آذربایجان تصویر مینماید، اصلا فراموش میکند که خلیجی هم به نام خلیج فارس وجود دارد. اصلا از یاد میبرند که بحرین یکی از جزائر متعلق به ایران و واقع در خلیج فارس است. همین نقشه ای را که در در دفتر زندان وجود دارد ملاحظه بفرمایید و ببینید در آن سواحل بحرین را همرنگ مرزهای ایران رنگ آمیزی نکرده اند. من ضمن آنکه معتقدم باید از هر فرصت برای اثبات ادعای ایران بر بحرین استفاده کرد، در عین حال عقیده دارم که دولت خود ما و دستگاههای اداری و دولتی ما نباید بدست دیگران گزگ بدهند، ضمنا باید اقدام اساسی نمود….این است عقیده مردی که متهم به وارد آوردن به تمامیت و استقلال میهن خود شده است….”ص 60 از دفاعیات خسرو روزبه
ادعای ارضی الحاق بحرین به ایران یکی از موضوعات ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی است. الحاق بحرین به ایران مانند مطالبه ارضی قفقاز به ایران میماند. در جنگهای دوره های قبل از تشکیل دولت – ملتها بسیاری از مرزها بارها و بارها تغییر کرده اند . مرزها بزرگتر و کوچکتر شدهاند. بحرین هم یکی از این سرزمینهاست. در آن زمان نه ایران وجود داشت و نه ایرانی، بلکه سلسه های پادشاهی بودند که کشورگشایی میکردند و یا سرزمین تحت حاکمیتشان مورد کشورگشایی قرار میگرفت و کوچکتر میشدند. ناسیونالیسم عظمت طلب چون زورش به مسئله قفقاز نمیرسد، مرتب مسئله بحرین را طرح میکند. حاکمیت سلسله پادشاهان ” ایرانی” بر بحرین 100 سال پیش از حاکمیت شاهان بر منطقه قفقاز پایان یافت. از رژیم شاه که بحرین را استان چهاردهم ایران میدانست تا جمهوری اسلامی بر سر بحرین شاخ و شانه میکشند. مسئله عنوان خلیج “فارس” هم برای ناسیونالیسم ایرانی از رژیم شاه تا جمهوری اسلامی و حزب توده و خسرو روزبه و….مانند مسئله بحرین، تنها خاصیت هویت دادن به عظمت طلبی ناسیونالیسم ایرانی را با خود دارد.
پ – سرمایه داری مدل دولتی شاهنشاهی و سوسیالیسم خمس و زکاتی اسلامی خسرو روزبه
خسرو روزبه در دفاعیات خود ، دفاع شورانگیزی از بخشهای دولتی سرمایه در ایران و سوسیالیسم مورد نظر خود میکند و میگوید سوسیالیسم همین است که میبینیم. غش کردن حزب توده و اکثریت فدایی به دامان رژیم جمهوری اسلامی و یا مترقی خواندن بعثیها در عراق و سوریه توسط بیژن جزنی از آبشخور همین تئوری میباشد.
“…هم اکنون در ایران نیز عده ای از مهمترین سازمانها و دستگاههای کشور نه بر مبنای اصول سرمایه داری بلکه بر اساس اصول سیستم سوسیالیستی اداره میشوند. مالکیت بانک ملی که مهمترین موسسه اقتصادی کشور است، مالکیت منابع و صنایع، مالکیت خطوط آهن و تلگراف بی سیم، مالکیت کارخانه های قند که حدود 100 هزار تن قند وشکر میدهند، مالکیت کارخانه های سیمان و عده ای دیگر از کارخانجات مختلف کشور در اختیار سرمایهداران خصوصی نیست، بلکه متعلق به دولت است، یعنی مالک دسته جمعی آنها تمام افراد مملکت هستند و این نوع مالکیت به جز مالکیت سوسیالیستی چه نامی میتواند داشته باشد. …………………..من بر مبنای دلائل علمی و فلسفی و اقتصادی اعتقاد جدی دارم که اصول مالکیت سرمایه داری محکوم به فنا و زوال است و به همین جهت به خودم حق میدهم که مخالف اصولی از قوانین اساسی باشم که ضامن سیستم سرمایه داری است….” از دفاعیات خسرو روزبه
خسرو روزبه بعد از این دفاع شورانگیز از ” سوسیالیسم” شاهنشاهی، مانند هر ناسیونالیست و توده ای و سوسیالیسم خلق گرای دیگر به اسلام توسل میجوید تا حرفهایش را اثبات کند. خواهان پرداخت خمس و زکات و اقتصاد اسلامی میشود. تلاش زیادی شد تا رویای اسلامی که خسرو روزبه به نام سوسیالیسم در دفاعیاتش از آن دفاع میکند در ایران اجرا شود. این همان جهنم سرمایه داری جمهوری اسلامی میباشد که حزب خسرو روزبه در سال 57 برایش سنگ تمام گذاشته بود.
“حتی از نظر مذهب اسلام هم به این مسئله توجه دقیق کنیم میبینیم که اصول سوسیالیستی اقتصاد تباین زیادی با اسلام ندارد. زیرا وقتی مالکیت های خصوصی لغو شود، مالکیت دسته جمعی جامعه جایگزین آن میشود….کدامیک از پیشوایان مذهبی اسلام مالک و سرمایه دار بوده اند؟ مگر امام حسین آن رادمرد شجاع و صاحب عقیده و ثابت قدم و آشتی ناپذیر و یارانش به این جهت شهید نشدند که پلو معاویه و یزید چرب بود؟ مگر عدا انبوهی از مردم بامید سیم وزر بروی این مردان شرافتمند شمشیر نکشیدند؟ راستی چرا عده ای بیشتر به یزید و عده ای کمتر به امام حسین گرویدند؟ مگر حرف یزید از معتقدات امام حسین حق تر و منطقی تر بود؟ هرگز؟ سپاه یزید به این جهت انبوه تر میشد که سیم وزر بیشتری داشت. بنابر این همین سیم و زر لعنتی سبب غلبه یزید و شهادت عده کثیری گردید. من بر قوانین فقه و اصول اسلام تسلط ندارم، ولی همان کلیاتی که میدانم، اگر اصول و قواعد و مقررات مذهب اسلام کاملا رعایت گردد، تا حد زیادی از تمرکز سرمایه جلوگیری میکند و شکاف به این بزرگی بین طبقات محروم و سرمایه داران بوجود نمیاید. پس اگر خمس و زکات بدون ساختن کلاه شرعی و طفره پرداخت گردد و اگر رباخواری بکلی از بین برود و اگر در سود بازرگانی اصل ده یک رعایت شود و اگر توصیه های مذهب در باره وقف و انفاق به مساکین و حق همسایه و صلحه راحام و امثال آن بمعرض اجر در اید، بدون تردید رشد ثروت سرمایه داران به میزان زیادی بطئی میگردد و از این همه اختلاف و شکاف جلوگیری میشود.” از دفاعیات خسرو روزبه
ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی و سلطنت طلبان در موقعیت کنونی با جا زدن این سیاستها به نام کمونیسم و سوسیالیسم، فرصت یافته اند تا به سوسیالیسم و چپ حمله کنند. اما انصافا در دوستی با اسلام و جنبش اسلامی، جنبش ملی توده ای و مصدقی و رژیم سلطنتی شاه هیچ تفاوتی با یگدیگر نداشته و ندارند.
ت – خسرو روزبه، جمهوریخواه طرفدار سلسله های پادشاهی ایران
ناسیونالیسم خسرو روزبه به قدری قوی است که حتی آنجا که دارد از سیستم جمهوری در مقابل سیستم پادشاهی دفاع میکند، به دفاع از تاریخ سلسله های پادشاهی ایران از کورش تا نادرشاه افشار و همه ستمگران و جانیان میپردازد. خسرو روزبه که سیستم جمهوری را به دلیل انتخابی بودن در مقابل سلطنت شیوه بهتر حکومت مداری میپندارد، در دفاعیاتش چند برتری سیستم جمهوری را در مقبل سلطنت برمیشمارد. اما استدلال میکند که از آنجا که که سیستم پادشاهی میراثی است، پادشاهان غیرصالح هم به حکومت میرسند و این را مناسب حکومت مداری خوب نمیداند.
” زیرا به هیچ وجه الزامی ندارد که پسر ارشد پادشاه همیشه سالم ترین فرد برای اشغال کرسی ریاست مملکت باشد، کما اینکه پس از قتل امیر عبدالله، مجلس شورای اردن مجبور شد امیر طلال پسر ارشد ملک عبدالله را از سلطنت خلع کند. کشور ایران ضمن اینکه بوجود سلاطین بزرگی از قبیل کورش، داریوش کبیر، شاپور اول، جمشید جم، یعقوب لیث صفار، شاه عباس کبیر، نادرشاه افشار و امثال آنها به خود میبالد و آنان را از مفاخر و نشانه های عظمت خود میداند، در عین حال فراموش نمیکند که کسانی نظیر ضحاک، شاه سلطان حسین و محمد علی شاه قاجار هم بر او حکومت کرده اند. من مجموعا با این دلایل غیرقابل رد عقیده به رجحان جمهوری بر رژیم سلطنت دارم…..”
باید به توده ای و فدایی و راه کارگر حق داد که میگویند خسرو روزبه قهرمانی میهن پرست بود. میهن پرستی تنها نزد دست راستی ترین جنبشهای بورژوازی بار مثبت قوی دارد. چپ ناسیونالیست ایران به دلیل ناسیونالیسم جهان سومیش از این نظر در کنار بورژوازی دست راستی ایستاده بود. میهن پرستی نزد کارگر و کمونیست مذموم است و جایگاهی ندارد. خسرو روزبه میهن پرستی بود که از امپراطوری و کشورگشایی در تاریخ آنچه ایران نامیده میشد دفاع میکرد. او به پادشاهان دسته اول به دلیل کشورگشایی و مناره ساختن از جمجه های مردم دیگر میبالد، اما نسبت به پادشاهان دسته دوم که به نظر ناسیونالیستها بی لیاقت بودند و بخشهایی از ” سرزمین عزیز” را از دست دادند نظر منفی داشته است. این است ملاک و معیار ناسیونالیستها در برخورد به تاریخ.
متاسفانه در نبود جنبش سوسیالیستی کارگران، جنبشهای بورژوازی چنان افکار و آمال خود را بر جامعه پر و بال میدهند که حتی آرزوها و آمالهای عدالتخواهانه و آزادیخواهانه انسانها در پیشگاه افکار و سنن بورژوازی چنان رنگ میبازد و در جنبش بورژوازی مستحیل میشود.
ناسیونالیسم چپ ، نمونه بیژن جزنی
الف- بیژن جزنی و مذهب
تنها کسی در میان رهبران فدایی که در زمان رژیم سلطنت حرفی زده و چیزی نوشته و سیاست و تاکتیکی را توضیح داده، بیژن جزنی است. بقیه عموما در باره مشی چریکی مطالبی کوتاه دارند. موضع بیژن جزنی نسبت به برخی گروههای چریکی دیگر مانند گروه فلسطین ( شکرالله پاک نژاد و دیگران) در رابطه با مذهب بسیار بهتر و قابل تحمل تر بود. او گسترش مذهب را درست نمیدانست، اما از گروههای مذهبی و آخوندها در مبارزه با رژیم حمایت میکرد و آنها را مترقی میدانست.
بیژن جزنی سعی کرد، نه در برخورد با مذهب، بلکه در برخورد با مجاهدین آن زمان که رقیب چریک فدایی در مشی چریکی بودند، تزهایی ارائه دهد. او البته انتشار بیرونی آن تزها را مفید نمیدانست و کلا نسبت به برخورد با ” مذهب توده ها” حساس بود و ادعا داشت که حزب توده در برخورد به مذهب چپ روی کرده بود و چنین ” چپ روی” نباید تکرار شود.
“حزب توده، سی سال قبل با روشهایی که گاه ضدمذهبی بود، پا به میدان مبارزه سیاسی گذاشت. چنانچه میدانیم این حزب طی دوره دوازده ساله ۱۳۲۰- ۱۳۳۲ اشتباهات فاجعه آمیزی مرتکب شد، که هر کدام برای رمیدن تودهها از آن کافی بود.” از کتاب مارکسیسم اسلامی و یا اسلام مارکسیستی، نوشته بیژن جزنی
هر کسی با حزب توده و برخورد آن با مذهب از ابتدا تا انتها آشنا باشد، میداند که حزب توده تنها کاری که نمیکرد همین نقد مذهب بود و اتفاقا همیشه از همان سال 1320 تلاش میکردند تا حرفهای خود را با سخنان علی و حسین و محمد متبرک کنند و به خورد مردم دهند. ولی بیژن جزنی اعتقاد داشت که حزب توده در برخورد با مذهب چپ روی کرد!!!
بیژن جزنی با همه اینکه از خمینی و بازرگان به عنوان جریانات ضد امپریالیستی تجلیل میکند، اما در مقابل برخی از نمودهای عقب ماندگی در چریکهای فدایی میایستد. مثلا جایی زیر عنوان انتقاد به چپ روی در مبارزه مسلحانه به عقب ماندگیهایی در چریکهای فدایی اشاره میکند که عجیب و غریب میباشد.
“….در بخش دیگری از جنبش به دنباله روی از تمایلات قشرهای معینی از خرده بورژوازی کشیده نمیشدیم و به سینماها، فروشگاهها، و فلان مجله که عکس لخت چاپ میکند حمله نمیکردیم. اینها تاوان برداشتهای نادرست از مبارزه مسلحانه در شرائط فعلی است. (نبرد با دیکتاتوری)، بیژن جزنی
بیژن جزنی استفاده تاکتیکی از مذهب و شعائر و فرهنگ مذهبی ” توده ها را صحیح و کاربست آن را در شرائطهای مختلف درست میدانست.
” با این مقدمه، به این بحث میپردازم، که مذهب و بطور اخص اسلام بمثابه استراتژی و تاکتیک، چه نقشی میتواند در جنبش معاصر ما و باز به طور اخص جنبش مسلحانه ایفا کند. این پدیده که محفل یا محافلی، اسلام را در کنار مارکسیسم – لنینیسم بپذیرند، و آن را بمثابه استراتژی و تاکتیک مطرح سازند، ما را بر آن میدارد که با دقت و احساس مسئولیت ایدئولوژیک در قبال جنبش انقلابی، این پدیده را بشناسیم و نیروی خود را در این راه با توسل به تاکتیکهای انحرافی به هدر ندهیم.
قبل از ورود به مطلب، تأکید این تذکر لازم است، که تعلیم مبانی ایدئولوژیک در زمینه مورد بحث، و داشتن شناخت کامل از جانب فعالین و عناصر مبارز کمونیست، به این معنی نیست که مصالح تاکتیکی جنبش را فراموش کرده و در سطح جامعه و تودهها در شرایط حاضر، دست به تبلیغ و مبارزه ایدئولوژیک بر ضد مذهبیون مارکسیست بزنیم. هدف این است که این برداشتها و تعلیمات ایدئولوژیک اساساً در درون جریان مارکسیسم محدود مانده، و در شرایط حاضر موجب درگیری و برخورد سیاسی در درون جنبش مسلحانه نشود.” از کتاب مارکسیسم اسلامی یا اسلام مارکسیستی، بیژن جزنی
بیژن جزنی تلاش داشت تا مجاهدین سکولار شوند و یا بقول او ” مارکسیست- لنینیست شوند. او اصلاحات در مذهب اسلام را رد میکرد و آن را مفید نمیدانست، اما استفاده از مذهب در ” تدارک انقلاب” و “بسیج توده ها” را گاها مفید میدانست. او کاربست مذهب در مبارزه را “در سطح استراتژیک” بنفع ” مبارزه مسلحانه” نمیدانست. اما اعتقاد داشت در سطح تاکتیکی حتی نیازی نیست که جریان مذهبی باشد تا تاکتیک مذهبی برای “تدارک انقلاب” و “بسیج توده ها” اتخاذ کند، بلکه خود “غیرمذهبیها” هم برای بسیج توده ها میتوانند به مذهب و احساسات مذهبی مردم دست ببرند. ( دقیقا شیوه حزب توده در سیاست) دقیقا به دلیل همین دیدگاه است که جزنی در تاریخ سی ساله از قیام ارتجاعی 15 خرداد سال 42 به رهبری خمینی حمایت میکند و آن را مترقی میشمارد. حزب توده در آن زمان به دلیل روابط حسنه ایران و شوروی قیام 15 خرداد را ارتجاعی میدانست که مورد نقد جزنی قرار گرفته است. حزب توده چند سال بعد با تیره شدن روابط دیپلماتیک شاه و شوروی، موضع خود را عوض کرد و قیام 15 خرداد را مترقی ارزیابی نمود. بیژن جزنی مینویسد حزب توده در پی تحلیل نیروهای مترقی در باره قیام 15 خرداد موضع خود را عوض کرد..
” ارزیابی اشتباه در تعیین نیروهای بالفعل و بالقوه و پربهادادن به تمایلات مذهبی قشرهای محافظه کار جامعه، موجب شده بورژوازی ثمربخش بودن تاکتیکهای مذهبی را تأیید کند. این مسئله واجد اهمیت زیادی است و ما به تحلیل مشروح تری از آن میپردازیم. اصولاً بکار گرفتن تاکتیکهای مذهبی مستلزم اعتقاد به مذهب نیست. بعبارت دیگر ممکن است عناصری غیرمذهبی نیز برای تدارک انقلاب و به حرکت در آوردن تودهها به فکر استفاده از تاکتیکهای مذهبی بیفتند. ولی باید توضیح داد که در مورد دوستان مذهبی ما، تأکید روی بکار بستن تاکتیکهای مذهبی با ایدئولوژی و استراتژی آنها هماهنگی دارد. اول ببینیم تاکتیکهای مذهبی چه خصوصیاتی دارند و در مرحله فعلی مبارزه به چه صورتهایی میتوانند ظاهر شوند…..” از کتاب مارکسیسم اسلامی و یا اسلام مارکسیستی نوشته بیژن جزنی
ب – غرب مسیحی استعماری و اسلام ضد استعمار
از نظر بیژن جزنی ” غرب مسیحی” ” شرق مسلمان” را استعمار کرد و این موجب شد تا دین اسلام و دستگاه مذهبی مربوط به آن حالت تدافعی گرفته و خصلت ضد استعماری پیدا کرده است. میبینیم که به جای سرمایه داری و امپریالیسم، سرزمین مسلمانان و مسیحیان نشسته است و از اینجا به مذهب استعماری و ضداستعماری نقب زده شد.
” معذالک در قرون اخیر استعمار غرب ملل و اقوام اسلامی را در موقعیت تازه ای قرار داده است. با توجه به اینکه کلیه سرزمینهای اسلامی از شمال آفریقا گرفته تا اندونزی سرزمینهایی بوده است که مورد تجاوز استعمار مسیحی غربی، دین اسلام و دستگاه مذهبی مربوط به آن به حالت تدافعی درآمده و خصلت ضد استعماری ملل و اقوام استعمار زده این سرزمینها روی جناحهایی از دستگاه روحانیت اثر گذاشته است….”
با تقسیم جهان به مسیحی و مسلمان از شریعتی و آل احمد تا شالگونی آشنا هستیم. این تز علی شریعتی و ال احمد و همه جریانات مرتجع اسلامی میباشد. بیژن جزنی هم با همین تز و تئوری به سراغ جنبش اسلام سیاسی در دوره خود میرود. بیژن جزنی به جای اعلام مبارزه با این جریانات ” ضد استعماری” و طرد آنها، بر مثبت بودن حرکت آنها تکیه میکند و میگوید حتی غیرمذهبیها که در اینجا منظورش جریانات چپ میباشد میتوانند خودشان از تاکتیک مذهبی بهره ببرند.
در ادامه جزنی با صغرا کبرا بافتن، اعلام میکند: ” خرده بورژوازی میدزبان دو ایدئوزی بورژوازی و کارگری است” . یعنی از نظر او سوسیالیسم کارگر با اسلام بورژوازی میزبان مغز خرده بورژوازی شده اند و البته در نهایت پیوند این دو ایدئولوزی در یک تن و یا یک مغز را به بورژوازی ملی نسبت میدهد و از درجه ” انقلابی” این پیوند کمی میکاهد. او مینویسد : “همانطور که احزاب بعث در کشورهای عربی ترکیبی از ناسیونالیسم و سوسیالیسم هستند و در مراحلی از مبارزه ضد امپریالیستی جنبه ترقی خواهانه دارند، ترکیب اسلام و سوسیالیسم برای مبارزه ملی توده ای ضد امپریالیستی ایدئولوژی خرده بورژوازی است. !!! ( معلوم نیست فرق اون مرحله اول مبارزه ضد امپریالیستی با این دومی در چیست).
البته جزنی رادیکال میشود و بقول خودش مدعی میشود که در این مرحله جنبش ضد امپریالیستی باید ” مبارزه طبقاتی” را هم واردش کرد. ( دیگه جریان خیلی رادیکل و تند شده است! خلاصه حرف جزنی این است که مجاهدین برای اینکه خرده بورژوا نباشند، باید به جای اسلام به مارکسیست – لنینیست در مبارزه مسلحانه تکیه کنند، زیرا اسلام ایدئولوزی کارگری نیست، بلکه ایئولوزی بورژوازی ملی و خرده بورژوازی است.
فکر میکنم فقط مغزهای همان عناصر چپ ناسیونالیست قادر به درک “میزبانی اسلام و مارکسیسم به عنوان ایدئولوزی کارگر و بورژوا در خرده بورژوازی” و درک این “تئوریها” میباشد. بیژن جزنی بالاخره همت میکند و مبارزه طبقاتی را به مبارزه ملی میافزاید تا رتبه مبارزه طبقاتی در جنبش ملی کمی بالا رود و خواسته های طبقات ستمکش در برنامه انقلاب ملی و ضد امپریالیستی گنجانده شود!!!
” در این مرحله از تکامل اجتماعی که بورژوازی ملی به سود بورژوازی کمپرادور تحلیل رفته و نظام فئودالیسم نیز در شرف نابودی است و یک نظام سرمایه داری وابسته جایگزین شده، در نتیجه، مرحله انقلاب بورژوا- دموکراتیک سپری گشته و جنبش ترقیخواهانه ملی، فقط میتواند در جهت انقلاب تودهای، مبارزات را رهبری کند. در این شرایط، توجه اساسی به مبارزه طبقاتی الزامآور است. در شرایط حاضر، مبارزه ضدامپریالیستی با منافع طبقاتی توام گشته و در نتیجه ضروری است، که خواستههای طبقات ستمکش در برنامه انقلاب گنجانده شود.” مارکسیست اسلامی یا اسلام مارکسیستی از بیژن جزنی
عجب پیشرفتی در مبارزه ملی حاصل شده است. ” حالا که جنبش ترقیخواهانه ملی فقط میتواند در جهت انقلاب توده ای!!، مبارزات را رهبری کند….توجه اساسی به مبارزه طبقاتی الزام آور است. مبارزه طبقاتی پرولتاریا توسط جزنی از یک درب کوچک پشتی به جنبش ترقیخواهانه ملی و اسلام ضد استعمار افزوده شد و میگوید حالا دیگر باید به آن توجه جدی داشت.
پ – بیژن جزنی، ادامه سیاست حزب توده و جبهه ملی با مشی مسلحانه
بیژن جزنی در بیشتر نوشته های خود بمانند یک عضو جبهه ملی و حزب توده ظاهر میشده است و نقدها و جمع بندیهایی از سیاستهای آنها ارائه میداد. 90 در صد دو جلد تاریخ سی ساله و بقیه نوشته هایش (به جز نوشته های کوتاه در باره لزوم مبارزه چریکی و مسلحانه) در این قالب میگنجد. تاریخ نویسی بیژن جزنی وقایع نگاری سیاسی و تشکیلاتی از جبهه ملی و حزب توده و بقیه احزاب آن زمان میباشد. به این جمع بندی او برای مثال از عملکرد جبهه ملی در سال 1340 که با آمدن دولت امینی، جبهه ملی فضایی برای فعالیت نسبتا علنی یافت، توجه کنید:
“…مشی سازمان دانشجویان و جبهه را در مقابل امینی میتوان اینطور جمعبندی کرد:
بی عملی رهبران جبهه در مقابل امینی به خاطر حفظ او، نه فقط با مصالح جبهه مطابقت نمیکرده، بلکه نهایتا به سود امینی هم نبود. جبهه ملی میبایست با جلب مردم به مبارزه نقش موثری در اوضاع بازی کند. بطوریکه حمایت و یا عدم حمایت او از امینی تاثیر واقعی داشته باشد.
فشار جناح چپ جبهه برای بدست آوردن حقوق و امکانات سیاسی بجا بود
در تضاد دربار و امینی میبایست عملا از امینی حمایت میشد تا زمینه های رشد جنبش حفظ شود و گسترش یابد. سقوط امینی عملا بمعنی بازگشت دیکتاتوری بود.
زد و بند همکاری مرتجعین جبهه ملی با مخالفان امینی صریحا مغایر با خصلت ملی جنبش ملی بود و اقدام آگاهانه در این جهت بمنزله خیانت تلقی میشد.” از تاریخ سی ساله، بیژن جزنی
بیژن جزنی به عنوان یک ملیگرا نه تنها برای جبهه ملی نسخه مینوشت، بلکه چگونگی استفاده از تضادهای درونی جناحهای مختلف حکومت شاه و پشتیبانی از این و آن دولت را هم تئوریزه میکرد. جزوه نبرد با دیکتاتوری او توضیح چگونگی استفاده از جناحهای حکومت شاه در مقابل دیکتاتوری شاه میباشد. به این برمیگردم.
بیژن جزنی مرتب به عنوان یک ملی گرا دست به جمعبندی از ملیگرایی این و آن، از مصدق تا بازرگان و خمینی و…میزده است.
باز هم برای مثال در تاریخ 30 ساله جلد اول صفحه 84 به جمعبندی از خصوصیات و روشهای مصدق میپردازد و مینویسد که : ” …1- مصدق خود با جنبش رشد کرد. در مرحله اول به نقش ارتجاع کم بها داد، ولی در عمل به اهمیت آن پی برد….”
او با شمردن شش خصوصیات ” انتقادی” از این نوع به 5 خصوصیت ممتاز او میپردازد. از جمله خصوصیات ممتاز او، شناخت از روحیه توده ها، استفاده از تضاد انگلیس و آمریکا در مسئله ملی و شناساندن جنبش ملی به جهانیان و و دفاعیات او در دادگاه که حیثیت ملی را بالا برد نام برده میشود.
در حالی که بیژن جزنی تمام مبارزه جویی خود را در مبارزه با استعمار و مبارزه ضد امپریالیستی خلاصه میکند برای اسلام سیاسی هم سهمی در این جنبش قائل است و اعتقاد داشته است باید برای وحدت صفوف ضدامپریالیستی خلق تلاش کرد. او اعتقاد داشت که فرهنگ وارداتی متروپل روحانیت را مورد تهاجم قرار داده است و بخشی از روحانیت در مقابل آن مقاومت میکند و این مقاومت بخشی از جنبش ضد امپریالیستی و ضد استبدادی و مترقی است که خمینی از جمله نمایندگان میباشد.
“با الغای فئودالیسم آن بخش از قشربالایی جامعه روحانی که وابسته به فئودال بود تضعیف شده، حاکمیت بورژوازی کمپرادور و انقیاد از بورژوازی بوروکرات ( رژیم) را پذیرفت. ولی قشر وابسته به بورژوازی ملی در حالی که پیشاهنگ بورژوازی ملی دچار شکست شده بود از مبارزه باز نایستاد….رژیم که با دست انداختن روی اوقاف بخشی از بنیاد استقلال جامعه روحانی را در هم شکسته بود خواستار انقیاد کامل این جامعه بود. رژیم به روحانی مطیع و منقاد نیاز داشت که با آن همچون دیگر سازمانهای تابع خود رفتار کند. چنین روحانیتی نمیبایستی در مقابل فرهنگ مهاجم مقاومت کرده و به عنوان یک ” قطب” سنگری برای اپوزیسیون بشمار رود. به این ترتیب مبارزه بخشی از جامعه روحانی با رژیم، قسمتی از مبارزه ضد امپریالیستی و ضد استبدادی بشمار میرود، و جنبش روحانیت به مثابه بخشی از جنبش بقایای بورژوازی ملی و خرده بورژوازی بطور کلی شناخته میشود………………….در حال حاضر خرده بورژوازی انقلابی برای تصاحب رهبری امتیازهای زیر را دارد: 1- بورژوازی ملی در ایران یک سنت مبارزه ضد استعماری یک قرنی دارد. با اولین بارقه های ترقی خواهانه در صدارت میرزا تقی خان امیرکبیر آغاز شده و تا جبهه ملی و سرانجام مبارزه جویی خمینی ادامه یافته است…”
بهتر از این نمیتوان سیمای جنبش ملی – اسلامی را در ایران ترسیم کرد. از میرزاتقی خان امیرکبیر تا خمینی در این جنبش سهیم هستند.
ث – خمینی، جناح مترقی روحانیون
آخوند ضد امپریالیست و “ضد استبداد” همیشه در دستگاه فکری ناسیونالیسم چپ و دستگاه فکری توده ایستی جایگاه خاصی دارد. آنها با ذره بین دنبال جناح ” مترقی” میان آخوندها میگردند. بیژن جزنی هم ما را از این نقطه نظر بی نصیب نمیگذارد و خمینی را به عنوان جناح مترقی روحانیون به ما معرفی کرده است.
“…در فروردین سال 41 آیت الله بروجردی فوت کرد. جناحهها و دستجات مذهبی همراه قشر مذهبی و عده کثیری از مردم تشیع جنازه باشکوهی از او به عمل آوردند. از جمله اعضائ و دانشجویان نهضتی( هنوز رسما نهضت ازادی تشکیل نشده بود) با چند اتوبوس به قم رفتند. از همان روز مبارزه برای تعیین مرجع تقلید شروع شد. دربار انتخاب خود را کرده بود. شاه تسلیت را به آیت الله حکیم که ساکن نجف بود ارسال داشت. ولی جناحههای مذهبی در شهرهای مختلف از پیشوایان مختلفی حمایت و تبعیت میکردند. آیت الله شریعتمداری بیشتر از طرف بازاریان و روحانیون آذربایجان و آیت الله میلانی در مشهد حمایت میشدند. ولی جناحهای سیاسی مترقی که تمایلات مذهبی داشتند از خمینی حمایت میکردند ……” صفحه 112 از تاریخ 30 ساله، جلد دوم
دیگر گفتن ندارد که مطالبات و شعارهای خمینی چه بود که جناح دیگر جنبش ملیگرا، یعنی جناح چپ آن به حمایت از آن برخاست.
” به این ترتیب در جریانهایی که از اواخر سال 41 شروع شد و به 15 خرداد کشید نه فقط بر خمینی بلکه بر اکثریت قاطع روحانیون بزرگ نقش و تاثیر داشت. آیت الله خمینی اعلائی، بهبهانی، شریعتمداری، میلانی و خوانساری کم و بیش در راس جریان قرار داشتند. در این میان خمینی توانست شخصیت ویژه ای از خود نشان دهد. خمینی در حد اعتراض به رفرم دستگاه نماند و دیکتاتوری رزیم و شخص شاه را مورد حمله قرار داد و این علت اصلی شخصیت و محبوبیت او شد. ادامه این مقاومت که به زندان و تبعید او منجر گردید برای خمینی موفقیت ملی ایجاد کرد…..” تاریخ سی ساله جلد دوم
بیژن جزنی که بقول خودش در کاست روحانی جناح مترقی یافته است، در باره برخورد به 15 خرداد مینویسدد: “گروههای محدودی از روشنفکران آگاهانه موضع خود را در جهت جنبش انتخاب کرده و نقش روحانیون مرتجع مخالف رفرم باعث گمراهی آنان نشد.” تاریخ سی ساله جلد دوم
برای بیژن جزنی خمینی جزء روحانیون مخالف رفرم نبود، بلکه در صف روحانیون مترقی جای داشت. تازه بخشی از روحانیون مخالف رفرم هم در صف ” ضد استبداد و ضد امپریالیستی بیژن جزنی جای داشته اند . اما او چرا خمینی را بخصوص از همه برتر میدانست؟ چون او با دیکتاتوری شاه به مخالفت قاطع برخاسته بود!. جزنی فغان برمیاورد که کارگران صنعتی متوجه نشدند که مانند روشنفکران مثل او آگاهانه موضع خود را در جهت جنبش انتخاب کنند و به بیراهه رفتند.
مسئله آزادی زن، مسئله حقوق کودک، ازادیهای مدنی و سیاسی، دور بودن مردم از مذهب و اخوند، مصون داشتن زندگی مردم از تعرض مذهب، تعرض روزمره مذهب به زنان در همه زمینه ها و…..همه و همه فدای سر استقلال میهن و “آخوندهایی که مطیع شاه نشده بودند”. در جنبش ” ضد استبدادی و ضد امپریالیستی” بیژن جزنی میتوان همه حقوق انسانی را فدای ناسیونالیسم و میهن پرستی کرد. واقعا ناسیونالیسم یک انسان آزادیخواه را به کجا میرساند؟
جنبش ملی – اسلامی در ایران دارای جناحهای مختلف چپ و راست، سکولار و مذهبی میباشند که المنت ملیگرایی در یکی برجسته تر و المنت اسلام ضعیف تر و در دیگری اسلام برجسته میباشد و المنت ملیگرایی ضعیفتر. یک جناح سکولار میباشد که حتی عنوان سوسیالیست و مارکسیست را برای خود بکار میبرد و جناح دیگر مذهبی. وجه اشتراکشان ملیگرایی بوده و میباشد. در این جنبش جناح چپ آن حزب توده و فدایی و جریانات چپ نیمه مذهبی و نیمه سکولار ملیگرا بوده اند و جناح راست آن ” روحانیت مترقی”. جناحهای مختلف این جنبش در وحدت و اختلافات حاد دائمی با یکدیگر به سر برده و میبرند. دوره هایی با یکدیگر وحدت و از یکدیگر پشتیبانی میکنند و دوره های دیگر حتی تا سرحد نابودی با یکدیگر میجنگند. جناح راست در جنبش چپ ملیگرا، در زمان قبل از انقلاب 57 و در سالهای اول انقلاب به حمایت از جناح اسلامی پرداخته بود. اما جناح اسلامی با ” انحصارطلبی” مخالفین دیگر ملیگرا را به قدرت راه نداده و حتی دست به کشتار و نابودی حامیان گذشته خود و مخالفینش در جنبش ملی گرای ” ضد امپریالیستی” و “ضد استبدادی” زد. با همه اینها باز در دوره دوخرداد جناح چپ این جنبش دست دوستی به سوی جناح اسلامی دراز کرد. در دوره دو خرداد فقط گروههای کوچکی از این چپ مانند اقلیت فدایی در بیرون دایره وحدت طلبی ماندند. در رابطه با حزب توده میبایست خوشحال بود که اینها از جناح دوخرداد حمایت میکردند و نه از جناح خامنه ای و از این نظر باید خدا را شکر کرد، وگرنه اینها پتانسیل این را دارند که دوباره در جلد خلخالی و خامنه ای و خوئینیها و… ظاهر شوند. اکثریت بعد از سقوط شوروی کاملا خط عوض کرد و به دموکراسی لیبرال غربی پیوست و بسیار طبیعی بود که از دوخرداد حمایت کند. امروز بخش وسیعی از چپ ملیگرا قدیمی به مدافعین سیستم دموکراسی لیبرال غربی پیوسته اند. بخشی مدافع جمهوریخواهی هستند و بخش دیگری حتی گرایش سلطنت طلبانه یافته اند. گروه راه کارگر در دوران دوخرداد با شعار رفراندوم به جنگ ” ولایت فقیه” رفت و تئوری ” نبرد با دیکتاتوری” جزنی را زنده نگه داشت.
تاریخ جنبش ناسیونالیسم چپ تاریخ پیوسته ای میباشد. از دفاعیات خسرو روزبه و تئوریهای بیژن جزنی تا حمایت حزب توده و فدایی اکثریت از رژیم اسلامی، تا حمایت این ملیون چپ از دو خرداد و…یک تاریخ پیوسته میباشد. امروز با انقلاب زن – زندگی- آزادی، جنبش ملی – اسلامی یکی از حاشیه ای ترین جنبشهای سیاسی برای دخالت در روند سیاسی و اجتماعی ایران میباشد. عقب ماندگی اینها از جامعه و مردم ایران چشمگیر میباشد و نمیتوانند خود را با روندها تطبیق دهند.
شیعه دموکراتیک و انقلابی راه کارگر
در میان گروههای چپ ناسیونالیست، گروه راه کارگر از همه جریانات دیگر اسلام زده تر است. اگر حزب توده در سیاست از اسلام طرفداری میکرده و میکند، اینها دنبال براه انداختن یک رفرماسیون مذهبی بودند که البته جامعه ایران اجازه نداد که آنها به راه خود ادامه دهند و مشغول تزهای اقای شالگونی برای تفسیر مدرن از قرآن شوند. من قبلا مفصلا به اسلامدوستی این جریان پرداختم. اما چون کادرها و رهبری این جریان هنوز از پخش دسته گلهای گذشته خود دست برنمیدارند، خودم را مجبور میبینم باز هم به آنها بپردازم. شیعه یکی از المنتهای جریانات ناسیونالیستی میباشد. جدا از سلطنت پهلوی و دستگاه مذهبی شیعه، از مصدق السلطنه تا مجاهدین و شریعتی و بخشهایی از فدایی به درجات مختلف بر مذهب شیعه به عنوان مذهب متفاوت و مترقی کوبیده اند.
چندی پیش یکی از رهبران راه کارگر درگذشت. در گرامیداشت او راه کارگریها جزوه ای از او با عنوان “ولایت فقیه ” ، نوشته شده در سال 58 را در فضای مجازی باز نشر دادند. توجه کنید “ولایت فقیه” و نه جمهوری اسلامی. سالها و تا همین چند سال پیش تم انتقادی این جریان به رژیم با همین عنوان ” ولایت فقیه” صورت میگرفته است. برای همین جدا از حمایتهای اولیه از رژیم و جنگ، در دوره دوخرداد با شعار رفراندوم به حمایت ضمنی از جناح دوخرداد رژیم دست زدند. راه کارگریها مثلا میخواستند با انتشار جزوه ولایت فقیه پیشنیه شفاف سیاسی برای خود دست و پا کنند. کادرهای این جریان اگر در اثر نقدها و جنبش مردم ایران واقعا تغییری کرده باشند، باید یکجا همه آن تاریخ را به دور بریزند و راهی نو بجویند. اما اینها با کمی عقب نشینی هم چنان بین توده ای و فدایی در نوسانند. نشر دوباره و تبلیغ جزوه ” ولایت فقیه” موجب شد تا من نگاهی به این جزوه بیندازم. نویسنده مثل هر عنصر ملی- اسلامی دیگری از فقر، استثمار، طبقات و مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم حرف میزند. البته بسیاری از خوانندگان میدانند وقتی یک سوسیالیست ملیگرا و یک سوسیالیست حامی سوسیالیسم شوروی و چپن و آلبانی قدیم از سوسیالیسم حرف میزند منظورش چیست. اما مسئله به اینجا ختم نمیشود، نویسنده ما به یکباره از موضع شیعه اثنی اشعری در مقابل ولایت فقیه قد علم میکند و یک فصل کامل از مطلبش را به دفاع از “شیعه مترقی و دموکراتیک” و “اصل مترقی امامت شیعه” در مقابل ولایت فقیه اختصاص داد و از مهدی و چاه جمکران به عنوان عنصر مترقی در شیعه دفاع میکند.
” ….ریاکارنه تلاش به عمل می آید تا وانمود شود که ولایت فقیه ریشه در تشیع دارد. در این فصل نشان خواهم داد که ولایت فقیه در واقع به تعارض و نفی ایین شیعه برخاسته است. ولایت فقیه اصولی را نفی میکند که شیعه در طول تاریخ، متجاوز از هزار سال به خاطر آن مبارزه کرده است. شیعه در آن مقطع به عنوان یک جریان دموکراتیک و انقلابی بوجود آمد و قبل از هر چیز یک فلسفه حکومتی را مطرح میساخت. باید دید چرا شیعه در میان صفات خداوند روی صفت “عدل” تکیه دارد و آن را متمایزتر و مشخص تر از دیگر صفات بکار میبرد. عدل یک مقوله اجتماعی و سیاسی است و روابط انسانها را در نظر دارد….از نظر شیعه اگر حکومت زمینی ریشه در عدل الهی نداشت حکومت جور بود و بهمین دلیل صفت عادل را برای خلیفه به عنوان یک رکن حکومتی مطرح ساخت……….در آیین شیعه، تاکید بر عدالت آسمانی، انعکاسی بود از تاکید بر عدالت زمینی و تکیه بر عدالت منشوری بود که مبارزه طبقاتی از آن میگذشت……امامت یک دیدگاه تاریخی، یک نگرش اجتماعی نسبت به حکومت است. ما در اینجا نمیخواهیم به بررسی طیف بندیهای طبقاتی و اشکال مبارزاتی آنان در آن دوره بپردازیم، ولی بی شک جریانات دموکراتیک و مترقی اجتماعی خود را از این طریق بیان میکردند. ….بنابر این شیعه بازتابی از مبارزه طبقاتی، بازتابی از جریانات دموکراتیک و نوعی مبارزه بر علیه خلافت بود. و با مطرح ساختن امامت، علیه خلافت جهتگیری کرد……” از جزوه ولایت فقیه منتشر شده توسط راه کارگر
” در اعتقاد شیعه اولی الامر دوازده نفر امام است و یکی از آنها باید زنده بماند. چرا؟ فلسفه غیبت مهدی و زنده ماندنش چیست؟ ……و تا ظهور مهدی هر حکومتی، هر چند به نام حکومت اسلام و حکومت خدا، حکومت الهی نیست. به این ترتیب شیعه میخواست مشروعیت خلافت بغداد به خطر اندازد. شکی نیست که در آن دوره مبارزه طبقاتی وجود داشت و جهت آن علیه خلافت بود…..
عجب مبارزه طبقاتی و عجی جهتی!!! شیعه بر عدل تکیه داشت!!! حتما این عدل با سنگسار و قصاص، با کشتار و سربریدن 700 یهودی قوم بنی قریظه در یک روز توسط علی، با جزیه و برده گرفتن، با غنیمت گرفتن و تجاوز به زنان، با فرود آمدن شمشیر علی و حسین بر فرق قبایل دیگر تحقق یافته است و با داستانهای کربلا و چاه جمکران “مبارزه طبقاتی” شیعه جهت دار شد. .
در ادامه نویسنده با آوردن آیه های از قرآن و حدیث ” استدلالات” خود و یا بهتر است بگویم این مزخرفات مذهبی را بیان ” شفافی” میدهد و “مبارزه طبقاتی” را به نهایت کمال میرساند.
نه تنها نویسنده راه کارگر در سال 58، بلکه نویسندگان راه کارگر تا همین چند سال پیش هم این خزعبلات را در سطح انبوهی مینوشتند و انتشار میدادند. اعتقاد راسخ داشتند که راه صحیح برای ایران و خاورمیانه رفرماسیون مذهبی است و از آنجا که بقول خودشان بورژوازی از این وظیفه تخطی کرده است، این وظیفه به گردن چپ افتاده است و مثلا تفسیر اصلاح طلبانه از قرآن را وظیفه مهمی میدانستند که باید چپ آن را صورت دهد. راه کارگر ادعا داشت مردم ایران مسلمان هستند و برای همین باید با فرو رفتن در جلد اسلام کاری کرد. من در جزوه ام با عنوان ” راه کارگر سکولاریسم و یا رفرماسیون مذهبی” که در سال 1996 نوشتم، ضمن نقد آن مزخرفات نوشتم اگر شما با این قیافه شریعتی و آل احمد گونه وارد ایران شوید و این حرفها را تکرار کنید، مردم شما را با اسلامیون اشتباه میگیرند.
فقط اینجا چند فاکت میاورم تا خواننده ببیند که این آقایان و خانمها چه اظهاراتی در مدح مذهب مترقی اسلام و تاثیرات آن میکردند:
” ….هم اکنون بخش قابل توجه ای از جنبش واقعا موجود زنان در کشور ما، و در عین حال تنها بخشی که از طرف رژیم تحمل میشود ( حتما جمعیت اسلامی خانم اعظم طالقانی را میگویند) از طرف زنانی سازمان مییابد که دارای اعتقادات مذهبی هستند. آنها تفسیر خودشان را از اسلام دارند که با تفسیر رسمی و غالب متفاوت است. چنین تفسیرهایی خواه با تفسیر خواه با منابع اصلی قوانین اسلامی خوانائی داشته باشند یا نه( موضوعی که در اینجا مورد بحث ما نیست) به تقویت و گسترش جنبش زنان کمک میکنند و بنا بر این باید مورد استقبال قرار گیرند! نه فقط صرفا حالا و برای ایجاد امکانات علنی برای مبارزه، بلکه حتی پس از سرنگونی جمهوری اسلامی نیز. ( زن و قدرت سیاسی در ایران، محمدرضا شالگونی، راه کارگر شماره 104)
درادامه آقای شالگونی خواهان اتحاد عمل و همکاری با سازمانهای زنان هم میشود:
“…..”یک جریان مذهبی به این دلیل که اصول و الزامات دموکراسی (و از جمله حق مطلق مردم برای قانونگذاری) را میپذیرد میتوان یک جریان دموکرایتک دانست.” ( همانجا)
” ……با این همه در هیچ یک از کشورهای اسلامی تاکنون هیچ جنبشی نتوانسته است به اندازه اسلامگرایی زنان را برای شرکت در تظاهرات سیاسی به خیابان بکشاند. اما حکم شریعت هر چه باشد، زنانی که برای تظاهرات سیاسی به خیابان میریزند، دیگر به آسانی در خانه زندانی نخواهند شد و درست همین زنان حکم شریعت را در باره زنان زیر سوال خواهند برد. کاری که در ایران هم اکنون هم اکنون آغاز شده است. (زن و قدرت سیاسی در ایران، شالگونی راه کارگر شماره 104)
راه کارگر تظاهراتهای رژیمی و جریانات باند سیاهی و جنایتکار برای ایجاد ارعاب در مردم را، اتفاقی میداند که به تغییر وضعیت زنان منجر میشود. چون از نظر او از دل این تحرکات است که اصلاحات در اسلام شروع میشود و بقول خودشان ” زیر سوال رفتن شریعت شروع شد.” که اشاره شان به جنبش دو خرداد بود.
جزوه ام با عنوان ” راه کارگر، سکولاریسم یا رفرماسیون مذهبی” در نقد راه کارگر. برای خواندن روی عنوان فشار کنید
جنبش ناسیونال – اسلامی شرقی، بررسی یک نمونه، یک شخصیت – تراب حق شناس روی عنوان کلیک کنید.
شکست جناح چپ جنبش ملی – اسلامی در سطح توده ای
جناح چپ جنبش ملی – اسلامی قبلا از نظر فکری، سیاسی و برنامه ای از کمونیسم کارگری شکست خورده بود. از سال 57 تمامی اهداف و سیاستهای استراتزیک و تاکتیکی این جریان مرتب زیر نقد کوبنده جریان مارکسیستی و کمونیسم کارگری قرار داشته است. ملیگرایی و آغشته بودن این جریان اپوزیسیون به اسلام، مانع مبارزه جدی این جریان در مقابله با اسلام سیاسی بوده و هست. مبارزه با سلطنت طلبی افراطی با همه اهمیت آن نباید به جان گرفتن دو باره جریانات ملی- اسلامی از جبهه ملی چیها و جمهوریخواهان تا گروههای چپ ملیگرا و ناسیونلیست قومی منجر شود. چند دهه مبارزه کمونیستم کارگری با این جریانات، این جریانات و سیاستهای آنها را حاشیه ای کرده بود. اما امروز با جنبش زن، زندگی، آزادی اینها در سطح توده ای، از نظر سیاسی و فرهنگی و در اهداف و تاکتیک روز، شکست خورده اند. تلاش میکنند با کمی رنگ عوض کردن بتوانند در میدان بمانند. شاید دیگر مانند آقای رئیس دانا عکس مصدق را بالای سر نگیرند و از او تعریف و تمجید نکنند، شاید دیگر شاهد حجاب گیت دیگری از جانب اینها نباشیم، شاید دیگر آقای محمدرضا شالگونی در ملاء عام اعلام نکند که ” از ته دل برای منتظری عزادارم” شاید این نوع چپها دیگر نگویند ” حجاب مسئله مهمی نیست، بلکه مسئله اساسی مسئله مبارزه طبقاتی!! است”. شاید دیگر وظیفه “چپ” را تفسیر “مترقی” قرآن ندانند. اما خمیرمایه آنها همان هست که بود. وگرنه در سیاست خسروروزبه و رئیس دانا ایکون سیاسیشون نمیشد.
این گروههای ملیگرا و چپ استقلال طلب و بقول خودشان “میهن دوست” و ” وطن پرست” خود قادر به شکست هیچ جریانی در زمین مبارزه ایران نیستند. خودشان تا پریروز وظیفه خود را ” تفسیر اصلاح طلبانه از قرآن میدانستند و این را تبلیغ میکردند. بخشی از تاریخ آنها و از جمله تاریخ حزب توده و اکثریت فدایی و اسلام دوستی و عقب ماندگی بسیاری از آنها ماتریالی در دست ناسیونالیستهای عظمت طلب میباشد تا بر علیه کمونیسم و چپ تبلیغ کنند. اقای محمد رضا شالگونی که در غار جنبش ملی اسلامی در دهه 40 شمسی مانده است برای این وطیفه کتاب نوشته بود، آقای تراب حق شناس بعد از 40 سال حاکمیت جمهوری اسلامی، هنوز در دهه 40 و 50 شمسی مانده بود و با کمی جرح و تعدیل همان افکار و نگاه را در کتاب از فیضیه تا پیکارش به جهان دهر عرضه کرد. ناسیونالیسم جهان سومی آنقدر در او اشکار بود که یکی از کتابهایش را به علی اصغر حاج سید جوادی هدیه داده بود. خودش در همین “از فیضیه تا پیکار” مینویسد که پس از خروج از ایران و در تبعید با عناصر غیر کمونیست و ضد کمونیست نشریه منتشر میکرد، هنوز زمان نوشتن کتاب از فیضیه تا پیکار شورای مجتهدین را بر یک مجتهد، برتر و مترقی میدانست، هنوز بازرگان نزدش محترم بود، اما با کمونیستهایی که ملیگرایی و عقب ماندگی جریان چپ نظیر او را مورد نقد قرار داده بودند، چنان دشمنی میورزید که در کتاب 800 صفحه ایش تنها اشاره چند خطی کوتاه و دشمنانه و با تحریف آشکار، به اتحاد مبارزان کمونیست، تشکیل حزب کمونیست ایران و کلا جریان کمونیسم کارگری دارد. من در مطلب جداگانه ای به کتاب “از فیضیه تا پیکار” پرداخته ام و خوانندگان را مراجعه میدهم تا آن را مطالعه کنند تا با این ورژن از کمونیسم ملی و اسلامی هم آشنا شوند.
یکی از وظایف فوری روز
هم اکنون مبارزه برای طرد و انزوای جریان راست افراطی در ناسیونالیسم عظمت طلب و جریان سلطنت طلبی یکی از وظایف روز کمونیستها میباشد. در این زمینه حتی شهادتهای جمهوریخواهان و جریانات چپ سنتی و ملی برای طرد سلطنت طلبی به کمک جنبش مردم ایران میاید. بسیاری از آنها شاهدان زنده شکنجه گاههای ساواک و سرکوب خونین رژیم شاه هستند و این ماتریال زنده در مبارزه با سلطنت طلبی موثر میباشد.
چپ ناسیونالیست ملی گرا و اسلام دوست، خود نمیتواند در شکست ناسیونالیست عظمت طلب ایرانی کار چندانی صورت دهد. عقب ماندگی فرهنگی و اسلام دوستی شان که حتی منجر به این شد که جناح راست این چپ ناسیونایست در دوره ای به حمایت از رژیم جمهوری اسلامی برخیزد و شانه بالا انداختن این چپ در مقابل مسئله حجاب و دیگر سرکوبگریها زیر عنوان اینکه اینها از دایره ” مبارزه طبقاتی” دور است و حجاب گیتهایشان، مانع از عرض اندام آنها در مقابل راستهای عظمت طلب میباشد.
اوباش سلطنت طلب و خود سلطنت طلبی باید کاملا منزوی و به گوشه رینگ پرت شوند. این باید به خودآگاهی همه مردم تبدیل شود که دیکتاتوریهای خونین جمهوری اسلامی و حکومت سلطنتی در ایران نباید جایی داشته باشند. مردم باید با پایان دادن به جمهوری اسلامی به آزادی و برابری کامل دست پیدا کنند. مردم دیوانه نیستند تا بعد از کسب آزادی شکل حکومت اسلامی و یا سلطنتی را به “رفراندوم” بگذارند. شکل حکومتی کارگران و مردم در طی سرنگونی انقلابی رژیم جمهوری اسلامی و مدت کوتاهی پس از آن شکل میگیرد و بستگی دارد کدام جنبش سیاسی و اجتماعی به قدرت فائقه جنبش مردم ایران برای سرنگونی و انقلاب مردم ایران تبدیل میشود. اگر کارگران و کمونیستها در این جنبش دست بالا پیدا کنند، جمهوری سوسیالیستی شوراها استقرار پیدا میکند و اگر جنبشهای دیگر سیاسی مانند ناسیونالیستهای رنگارنگ از ناسیونالیسم پرو غرب عظمت طلب تا انواع گروههای قومگرا میداندار شوند صحنه سیاسی ایران طور دیگری رقم میخورد. اوضاع جهان و منطقه و اوضاع ایران در وضعیتی قرار دارد که بدون نفوذ و پیروزیهای چشمگیر کارگران و کمونیستها، کشور وارد دست اندازهای غیرقابل پیش بینی و کشمکشهایی میشود که نه تنها وضعیت بهتری برای مردم رقم نمیخورد، بلکه ممکن است کشور وارد دست اندازهایی شود که شیرازه اقتصادی و سیاسی آن از هم بپاشد. عر و تیزهای جریانات مخوف ناسیونالیستی عظمت طلب و بشدت ضد کمونیستی و ضد انسانی که امروز در خارج کشور میبینیم و کوچکترین نقد و اعتراض به مقدسات سلطنتی و ملیشان را با اوباشگریی و چماق جواب میدهند و با استفاده از مدرنترین وسائل ارتباطی افکار مخوف و سرکوبگرانه خود را پخش میکنند، در شرائطی که جنبش مردم پا یه لحظه تعیین تکلیف با رژیم جمهوری میگذارد، میتوانند با حمایت دولتهای مختلف در رقابیتهای جهانی و منطقه یشان، کشور را وارد سناریوی سیاه کنند. این نیروهای سیاه افراطی خود نیرویی در حال حاضر نیستند، اما در جریان سرنگونی و با جابجایی نیروهای نظامی رژیم جمهوری اسلامی و با دخالت دولتهای مختلف امپریالیستی و منطقه ای، میتوانند دخالتگر شوند و حتی جامعه را از هم بپاشند.
مدرنیسم، سکولاریسم و مبارزه ضد مذهبی مردم ایران، جنبش زنان و جوانان تنها یک نماینده در میان جریانات سیاسی ایران دارد و آنهم کارگران کمونیست و گرایش کمونیسم کارگری در میان کارگران و جامعه میباشد. کارگران کمونیست و سوسیالیستهای رادیکال و مدرن با تکیه به ماتریال فکری و عملی این جنبش میتوانند، جنبش مردم را به طرف خود جلب کنند. کسانی که ریشه های خود را در تاریخ چپ ناسیونالیست ایران جستجو میکنند و به آن تعلق دارند و یا کسانی که میگویند امروز باید تاریخ گذشته را فراموش کرد و ” چپ، چپ است و سوسیالیسم، سوسیالیسم و بر اتحاد چپ میکوبند، در واقع مردم را از نفوذ و رهبری چپ و کمونیسم محروم میکنند. جنبش زن، زندگی، ازادی شایسته رهبری یک جریان سیاسی کمونیست و مدرن میباشد که هیچ شائبه ای و وصلتی با چپ ناسیونالیست، چپ خسرو روزبه و رئیس دانا و…. نداشته باشد. منصور حکمت پایه گذار و رهبر شناخته شده جنبش کمونیستی کارگران بوده است. نسل جوان کمونیست میتواند با تکیه بر ادبیات و تاریخ سیاسی و عملی این جریان جنبش خود را سازماندهی کند. تداعی شدن با چپ ناسیونالیست و اسلام دوست، چپی که بدنبال شیعه مترقی و دموکراتیک میگشت و میخواست زنان از طریق رفرم در اسلام ازاد شوند موجب دوری مردم از چپ و کمونیسم میشود.
محمود قزوینی
15-07-23 / 24- 4-1402