جنبش ناسیونال- اسلامی شرقی، بررسی یک نمونه، یک شخصیت – تراب حق شناس 

از ملیگرایی با غلظت اسلامی به ملیگرایی سکولاریستی چپ

تاریخ زندگی سیاسی و مبارزاتی تراب حق شناس و کتاب او با عنوان “از فیضیه تا پیکار” ماتریال خوبی برای بررسی یک ورژن خاص، ورژن چپ از جنبش- ناسیونال اسلامی است. هم زندگی مبارزاتی تراب حق شناس و هم کتابش، کارگر کمونیست را با تاریخ یک رگه از جنبش ناسیونالیستی در یک دوره تاریخی آشنا میکند و زیر و بم برنامه های اقتصادی و سیاسی فرهنگی نوشته و نانوشته، آرزوها و علائق، پیوستها و گسستهای طبقاتی و فرقه ای آنها را برایش روشن میسازد. در این شکی نیست که پیشروترین کارگران کمونیست باید از جنبشهای موجود در جامعه و احزاب و سازمانهایی که طی یک دوره معین در این جنبشها نقش بازی کرده اند شناخت داشته باشند. بدون چنین شناختی کارگر کمونیست نمیتواند جنبش خود، جنبش کمونیستی کارگران را سر و سامان دهد، از نفوذ شائبه های ناسیونالیستی، لیبرالیستی و دموکراسی طلبی و کلا نفوذ جنبشهای دیگر جلوگیری کند و تاثیرات آنها را خنثی سازد.

کتاب “از فیضیه تا پیکار”، اگر کسی حوصله خواندنش را داشته باشد، عمق مودت و همکاری سازمانها و شخصیتهای مختلف ملی- اسلامی از خمینی، طالقانی، منتظری، مجاهدین تا جبهه ملی و نحله های سکولار و نیمه سکولار ملیگراها و نیمه چپ را شرح میدهد. این کتاب تاریخ جنبش ملی اسلامی در مبارزه ضد سلطنتی و پس از آن میباشد و اگر تراب حق شناس با این عنوان این تاریخ را مینوشت و به نقد آن میپرداخت، میتوانست ارزنده باشد.

در میان کسانی که از مجاهدین به مجاهدین مارکسیست و سپس پیکار و دیگر سازمانهای چپ رفتند، شخصیتهای زیادی پیدا میشوند که دور آن تاریخ را یک خط پررنگ کشیدند و خودشان را متعلق به آن تاریخ و جنبش نمیدانند، اما تراب حق شناس شخصیت محافظه کاری بود که در همانجا ماند و برای همین محبوب ناسیونالیسم چپ، محبوب سوسیالیسم خلقی باقی ماند، آن هم سوسیالیسم خلقی که نه در ایام شباب، بلکه در دوران اهتزار و گندیدگی خود میباشد.

تراب حق شناس میتوانست با نگاه پیشرو، تاریخ تغییر و تحولات فکری و سیاسی خود را بطور مختصر بازگو کند. اما شرح و بسط مفصل آن تاریخ از افکار این آخوند و آن آخوند تا بازرگان و سحابی و دیگر شخصیتهای مذهبی و ملی و سپس مجاهدین، نشانه درجا زدن تراب حق شناس در همان جنبشهای ارتجاعی میباشد. تراب حق شناس و دوستانش در سایت اندیشه و پیکار تاریخ مجاهدین را تاریخ خود میدانند و در آرشیو آن سایت، بنیانگذاران آن سازمان و اعلامیه های آن سازمان را تاریخ پیوسته خود میدانند و برایش آرشیو تهیه کردند. در شرح زندگینامه رفقای خود با افتخار و تبختر و به عنوان مبارزه و آزادیخواهی، از پیام و سخنرانی رفیقشاان در کنفرانس انجمنهای اسلامی یاد میکنند. البته کتاب تراب حق شناس به دلیل پرداختن به مسائل ریز درون فرقه ای و شرح مسائل مذهبی و بقول خودش نظرات و مواضع و زندگی “روحانیون” و “مجتهدین” و ” روشنفکران دینی” حوصله سر به بر است و مطالعه آن را دشوار میسازد. بعید است انسانی خارج از دایره آن محیط حوصله خواندن ریز احوالات این آخوند و آن آخوند و آن مکلا را داشته باشد.

تاریخ زندگی تراب حق شناس یک تاریخ پیوسته در جنبش ناسیونال- اسلامی شرقی ایران از دهه 40 تا زمان درگذشتش سال 1394 میباشد. در جوانی، زمان شروع پیوستن به مبارزه سیاسی، وجه اسلام در ناسیونالیسم او پررنگ بود و زمانی که به سکولاریسم روی آورد و یا بقول خودش مارکسیست شد، وجه اسلام کم رنگ شد و میشود گفت تا اندازه ای رنگ باخت و ناسیونالیسم جهان سومی او برجسته تر شد.

قبل از مطالعه کتاب با گرایش و منتالیتت تراب حق شناس و محفل اندیشه و پیکار آشنائی داشتم، میدانستم اینها یکی از پسمانده های تاریخ گذشته هستند. اما با این همه انتظار این درجه قوی تعلق فکری، فرهنگی و عاطفی به جنبش ناسیونالیستی و مذهبی دهه 40 و 50 شمسی که تراب به آن تعلق داشت را نداشتم. تراب به حق یکی از شخصیتهای شاخص محافظه کار چپ سنتی بود، محافظه کار به این معنا که رفتار و منش و دیدگاه او تقریبا در همان دوره دهه 40 درجا میزد. میدانستم ملیگرایی آن اندازه در او قوی است که یکی از کتابهای خود را به یک ملی گرا، علی اصغر حاج سید جوادی، هدیه کرده بود، با حاج سید جوادی مقاله مشترک مینوشت و سر و سیر داشت، سایت اندیشه و پیکار او هنوز مزین به کتابهای نظیر” راه انبیاء، راه بشر” میباشد. اما اینکه طرف از یکجایی، از یکزمانی خود را مارکسیست اعلام کرده، انتظار انسان عوض میشود، اما تراب حق شناس با این کتاب این حداقل انتظار از خودش را زدود. تاریخ مبارزاتی خود و یارانش را از مجاهدت درانجمن های اسلامی، مدرسه رفاه و نهضت آزادی ….میداند و به آن ارج میگذارد. آن تاریخ را تاریخ مبارزات آزادیخواهانه خود و دوستانش میداند که فقط با وسائل نادرست و ایده های نادرست مثل “اسلام” پی گرفته میشد. هنوز هم در “از فیضیه تا پیکار” به سراغ جریان ” الهیات رهایبخش” در آمریکای لاتین میرود تا برای آن تاریخ توجیه بتراشد. از فیضیه تا پیکار تاریخ تحولات فردی و جمعی بخشی از جریان ملیگرایی در ایران میباشد، تاریخ تحول از ملیگرایی با غلظت مذهبی به ملیگرایی سکولاریستی چپ.

آرمانخواهی جنبش ملی- اسلامی

تاریخ مجاهدت در انجمنهای اسلامی و مجاهدین بر فکر و احساسات تراب حق شناس چنان سیطره داشته که ضمن شرح و تفصیل در ریز اتفاقات و افکار شخصیتهای آن، خودش هم تصور میکرد که در همان زمان زندگی میکند. فقط نزدش جای کلمه “برادر” با “رفیق” عوض شد. از شرح و تفصیل تفسیرات ” مهندس بازرگان” ( این کلمه مهندس حتی در یک مورد هم از دهنش نمیافتد) خسته نمیشود. اینکه بازرگان چگونه از جن، وحی، فرشته ها و دیگر مزخرفات اسلامی تفسیر علمی بیرون میداد صفحه سیاه میکند و بعد ضمن دادن بعد مثبت به آنها مینویسد ، ” از یک لحاظ میتوان گفت که نگاه به اعتقادات دینی از دریچه علم، گام مهمی به سوی شکستن دگمهای مذهبی بوده است و به همین دلیل بود که روحانیت نمیتوانست با افکار بازرگان سر سازش داشته باشد”.(از کتاب فیضیه تا پیکار صفحه 150)

“نگاه به اعتقادات دینی از دریچه علم، گام مهمی به سوی شکستن دگمهای مذهبی بوده است” این را تراب حق شناس فعال در انجمن اسلامی دانشگاه و پای منبر نشین این و آن آخوند نمیگوید، این را تراب حق شناس دهه 90 شمسی میگوید که ادعای مارکسیستی دارد و آن هم در جامعه ایران که مردم از این حرفها حالت تهوه به آنها دست میدهد.

تراب حق شناس خود حرکت خود در نهضت آزادی، انجمنهای اسلامی و مجاهدین را ناسیونالیستی و مذهبی ارزیابی نمیکند بلکه تحول از نهضت ازادی به مجاهدین را تحولی مهم در سیر حرکت مبارزاتی خود میداند. البته هر خواننده ای میتواند در متن کتاب راحت ببیند که این تحول تنها عصبانیت جوانان پرشورتر نهضت ازادی طرفدار مصدق و بازرگان بوده که راه تحول قهرآمیز را پیش گرفتند.

خود او چنان در آن وقایع غرق شده بود که نمیداند صفحه ها سیاه کردن در باره جایگاه حنیف نژاد و سعید محسن و… در تشکیل مجاهدین خلق و چگونگی شکلگیری ایدئولوژیشان برای نسل جوان از هر طیف و جنبش اجتماعی، کاری زائد و عبث جلوه میکند.

” گفتم که اولین جلسه ای که محمد حنیف نژاد را در انجمن اسلامی دیدم، خصلتهایی در او یافتم که فکر کردم خیلی از چیزها را میشود با او در میان گذاشت. بخصوص در رابطه مسائلی که آن روزها مطرح بود مثل مسائل آموزشی، سیاسی، تاریخی و مذهبی و غیره. …..” (کتاب از فیضیه تا پیکار)

و بعد از شرح جزئیات تماس گرفتن با افراد مختلف و نقش برجسته حنیف نژاد مینویسد: ” نقطه مشترک همه اینها از نظر افکار اعتقادی افکار اسلامی بازرگان بود و از نظر سیاسی مصدقی بودن. طبیعی ست که ما در شرائطی از آنها همکاری فکری و عملی میخواستیم که پاسخ مثبت به آن مستلزم خطراتی برای شغل و زندگیشان بود و این برای خیلی ها آسان نبود. تنها تعداد کمی از آنها به تدریج با ما همداستان شدند و به درجات مختلف همکاری کردند. انتظار ما از آنان از نظر طبقاتی نمیتوانست موجه باشد…..” ( همانجا)

“از نظر طبقاتی!!! موجه نبود.” فکر میکنم اینجا دیگر قضیه زیادی مارکسیستی و کارگری شده و بشیوه مجاهدین و نهضت ازادی سری هم به صحرای کربلای طبقات زده شد. اقای تراب حق شناس و حنیف نژاد و دیگران میروند سراغ دوستانشان در انجمنهای اسلامی و مساجد …تا آدم گیر بیاورندو سازمانی تشکیل دهند، برخی قبول میکنند و برخی نمیکنند. این چه ربطی به مسئله طبقات دارد. بعد توضیح میدهد که ما همه چه مذهبیون و چه مارکسیستها برای آرمان خود زندگی و خانواده و شغل و….فدا میکردیم. تراب حق شناس نمیگوید که آن جنبشی که آنها با فداکاری و آرمانخواهی و با تئوریهای بازرگان و سیاست مصدقی آن را سیراب میکردند، عقب مانده ترین ورژن در میان خود جریانات ناسیونالیست بوده است. نه، او ادعا دارد آنها از نظر طبقاتی!!! با برخی فرق داشتند. چون برخی از همان طرفداران بازرگان و مصدق به خانه و زندگی خود چسبیده بودند و نمیآمدند مثل آنها آرمانخواهی کنند. دیدگاه تراب حق شناس از طبقات و مبارزه طبقاتی شبیه همان ادبیات مجاهدین در دهه 40 و 50 شمسی بود و تغییری نکرد. او نمیتوانست بفهمد که او و آن آرمانخواهی مجاهدین، ارمانخواهی یک عده جوان مسلمان از انجمنهای اسلامی و مدرسه رفاه و حسینیه ارشاد، آرمانخواهی در میان طبقات حاشیه ای جامعه بود که رو به زوال بودند. تراب حق شناس نمیتوانست بفهمد آن ” آرمانخواهی” به ضرر مبارزه مردم برای آزادی و برابری بوده است. نمیتوانست بفهمد که آنها همان زمان، از مردم، جوانان، زنان و کارگران همان دهه ها بسیارعقبتربودند و تلاششان تنها در جهت به عقب کشاندن مردم توسط جنبش ملی- اسلامی بود.

هر کسی خارج از جنبش ملی- اسلامی خاطرات امیر حسین احمدیان با عنوان “فرار از زندان” را بخواند، افسوس میخورد که چگونه یک انسان پرشور و مبارز از خانواده کارگری و سکولار اسیر جنبش ملی -اسلامی، اسیر یک سازمان چریکی و مذهبی میشود. امیر حسین احمدیان با همین دید کمونیستی خاطرات خود را نوشت. افکار و ایده آلهای ازادیخواهانه و عدالت خواهانه امیرحسین احمدیان قبل از فرار با پیوستن به مبارزه فرقه ای حبس میشود. ” مسئولین” تلاش داشتند به او نماز خواندن بیاموزند. خود او در انجا شورش کرد و راه دیگری پیش گرفت. نقش آرمانخواهی جنبش ملی- اسلامی، آرمانخواهی حنیف نژادها و تراب حق شناسها و… این بود که نسل جوان معترض و پرشور جامعه را که میتوانستند ستونهای کمونیسم باشند را به بیراهه ملی و مذهبی هدایت کنند. تراب حق شناس اینها را نمیبند و برای آن بیراهه افسوس میخورد.

از فیضیه تا پیکار به عنوان تاریخ جنبش کمونیستی و کارگری!!!

در آغاز کتاب از فیضیه تا پیکار، جمع اندیشه و پیکار این کتاب را بخشی از تاریخ جنبش چپ و کمونیستی دانسته اند. اما کمتر کسی میتواند تاریخی از جنبش چپ و کمونیستی را در این کتاب بیابد. بخش زیادی از این کتاب فعالیت تراب حق شناس و دوستانش در جبهه ملی، نهضت آزادی، انجمن های اسلامی و حسینیه ارشاد و بحث و جدل و فعالیت در مساجد، نظرات این آخوند و آن آخوند و فلان مکلای کراواتی اسلامی میباشد. بعد هم که بیشترین حجم کتاب به شکلگیری مجاهدین و مسائل فکری و فرقه ای درون آنها اختصاص داده شد و یک بخش کوتاه آن به دوره سازمان پیکار. اینها هیچ ربطی به تاریخ جنبش کمونیستی و کارگری ندارد. تنها بخش پیکار آن به تاریخ چپ ربط دارد که اتفاقا خویشاوندی آن با جنبش ملیگرایی مادر یعنی جبهه ملی و دیگران هم کم نبود. بخش اعظم کتاب از فیضیه تا پیکار تاریخ جریانهای مذهبی در جنبش ملیگرایی دهه برزخ 40 و 50 میباشد. 60 سال قبل از تراب حق شناس در آن ممکلت جنبش کارگری و کمونیستی سربلند کرد. اتحادیه ها و سازمانهای کارگری و کمونیستی مخفی و علنی شکل گرفتند، در انقلاب مشروطیت، در جنبش گیلان، در جنبش کارگری در سراسر ایران وزنه قابل ملاحظه ای بودند، حزب کمونیست شکل گرفت، فعالیت گروههای چپ و کمونیستی و کارگری در مخنتق ترین شرائط قطع نشد، بعد از شهریور 20 جنبش بزرگ کارگری و اتحادیه ها صحنه مبارزاتی ایران را به اشغال خود درآوردند، حزب توده به عنوان یک حزب چپ لیبرال رفرمیستی تا پرت ترین روستاهای کشور نفوذ کرد، الیت روشنفکری کشور را تسخیر کرد، 50 سال بعد از انقلاب مشروطیت و یک دهه بعد از کودتای 28 مرداد یک عده جوان طلبه و دانشجوی ملی و مذهبی از انجمن های اسلامی و نهضت آزادی و جبهه ملی سربلند میکنند و در تغییر و تحولاتی بالاخره ” رادیکال” میشوند، با آیه های قرآن و با اسلحه به جنگ استبداد میروند، قرآن و نهج البلاغه را کنار میگذارند و خود را ” مارکسیست” اعلام میکنند. آخر این چه ربطی به تاریخ جنبش کمونیستی و کارگری دارد. این در بهترین حالت میتواند تاریخ دور ریختن عقب ماندگی و ارتجاع مذهبی فردی و جمعی بعد از فیضیه و مجاهد و دوران نماز و روزه باشد. جالب است همانطور که تراب حق شناس دوره مجاهدین خود و دوستانش را جزء تاریخ چپ و کمونیسم ایران مینویسد، در سایت اندیشه و پیکار هم اطلاعیه ها و نشریات و کتب مجاهدین از کتابهای اسلامی و مزخرفاتی نظیر “سیمای یک مسلمان” و “راه انبیاء راه بشر” تا جزوه “شناخت” را به عنوان تاریخ خود و تاریخ مبارزاتی پیوسته خود آرشیو کرده اند. مثل اینکه علارغم بقول خودشان “مارکسیست شدن” تغییری نکرده اند و تاریخشان به همان انجمنهای اسلامی و مجاهدین میرسد. تصور بر این بود که تاریخ تراب حق شناس و دوستانش با “راه انبیاء راه بشر” و “سیمای یک مسلمان” و…پاره و گسسته شد و اینها بر علیه آن تاریخ بودند. تراب حق شناس با کتاب “از فیضیه تا پیکار” و سایت اندشیه و پیکار به ما میگویند نه، چنین نیست. تراب حق شناس به ما میگوید اینها جزء تاریخ زندگی مبارزاتی او و جنبش پیوسته او هستند. او و دوستانش مدعی سوسیالیسم و مارکسیسم هستند. اما اگر تراب حق شناس و دوستانش فقط کمی مارکسیست میشدند، به روی آن تاریخ ناسیونالیستی و مذهبی یک خط قرمز پررنگ میکشیدند و با توضیح در یک سطر خود را از آن مزخرفات رها میکردند. پلخانف و ورازاسولیچ از عیسی مسیح و انجیل و میلیکوف و حزب کادت روسیه ( البته حزب کادت در مقابل بازرگان و مصدق مظهر انقلابیگری و ترقیخواهی بود) بری بودند و سر و کاری نداشتند، آنها ناردنیک و سوسیالیست، سوسیالیست دهقانی بودند. اما وقتی به مارکسیسم روی آوردند، تماما بر علیه ناردنیسم قد علم کردند و از آن عبور کردند. نه تنها آن را تاریخ سوسیال دموکراسی روسیه نمیدانستند بلکه کاملا بر علیه آن بودند. حالا کسانی در باره تاریخ فعالیتشان در انجمن اسلامی و جایگاه حنیف نژاد و سعید محسن و…به اندازه یک کتاب قطور صفحه سیاه میکنند که چه بگویند؟ که بگویند این تاریخ جنبش کمونیستی ایران میباشد!!!! کهئ حنیف نژاد فلان جایگاه را داشت و در مسجد در مقابل فلان آخوند این را گفت!

نه در دهه 40 و 50 بلکه 50- 60 سال قبل از آن مردم ایران نمیتوانستند انجنهای اسلامی و سازمانی با تئوری و فرهنگ اسلامی را بپذیرند. اینکه کسانی مانند تراب حق شناس زندگی مبارزاتیشان از محیط مذهبی و ملیگرایی شروع شد، مسئله ای نیست. او و همه کسانی مانند او اگر واقعا از آن دوران عبور کرده اند، میتوانند یک خط بر روی آن دوران بکشند و به شرح مبارزه آزادیخواهانه و کمونیستی بعدی خود بپردازند. اما از آنجا که چنین نیست، تراب غرق در آن گذشته زندگی میکند. برای تراب حق شناس همه آن دوران، همه آن ارتجاع دوره مبارزه شکوهمند محسوب میشود. فعالیت در مدرسه رفاه و انجمن اسلامی و نهضت آزادی و جبهه ملی و مجاهدین تاریخ زندگی است که او با تلاش وافر جزئیات آن را برای ما شرح و بسط میدهد. تراب حق شناس و دوستانش فکر میکنند اینکه چه کسی در میان آنها نمازخوان بود و چه کسی کمتر نمازخوان، اینکه طالقانی با بازرگان و سحابی چه تفاوتهای شخصیتی و فرهنگی داشت، اهمیت به سزایی برای نسل اینده بشر دارد و باید بازگو شود. اینها البته برای آقای تراب حق شناس و دوستانش اهمیت دارد، اما برای کارگران و مردم، برای نسل جوان، برای زنان آن کشور اندازه سی شاهی هم ارزش ندارد. حتی بیان اینها برای بسیاریها آزار دهنده میباشد. نسل امروز تنها به حالشان تاسف میخورند.

انتقاد از خود در قامت یک مجاهد

مجاهد در رگ و خون تراب حق شناس جریان داشت. او در کتابش مفصل و در جزئیات به تشکیل سازمان مجاهدین میپردازد بعد مینویسد

“باری در دوره ای که سازمان مجاهدین در شرف تاسیس بود، در اوائل امر من بین رفقا بودم ولی پس از مدتی به خاطر کار معلمی و تعهدی که داده بودم به شهرستان رفتم. امروز فکر میکنم که باید آنجا و با آنها میماندم، ولی مهمتر این است که فکر میکنم پتانسیل سعید محسن و محمد حنیف نژاد و امثال آنها را برای چنان کار سترگ و صبورانه ای که به پایه گذاری یک سازمان انقلابی منجر شود نداشتم، البته رابطه با آنها را همیشه حفظ کردم و برخی مسئولیتها را که به من محول میکردند به عهده میگرفتم و….   مجموعا از برخورد غیرفعالی که برای مدتی داشتم متاسفم و آن را یکی از اشتباهات زندگیم میدانم. ( از فیضیه تا پیکار صفحه 160).

از تعارفات شرقی و انتقاد از خود مائویستی به شیوه چپ سنتی بگذریم. تراب حق شناس در دهه 90 شمسی یعنی 50 سال پس از تشکیل مجاهدین، هنوز نمیتواند تاریخ زندگی مبارزاتی دیگری برای خود تصویر کند. هنوز به عنوان مجاهد بر تلاشهای خود و یارانش ارج میگذارد و بر کاهلی و “اشتباهات” خود نقد. تراب حق شناس ” مارکسیست” از تراب حق شناس مجاهد به دلیل کاهلی و نبودن با تمام وجود در زمان تشکیل مجاهدین نقد دارد و متاسف است که آن ” اشتباه” را مرتکب شده که مدتی کاهلی کرد. او نمیگوید ای کاش راهی پیدا میشد که ما راه جنبش ملی اسلامی را نمیرفتیم و آن را طی نمیکردیم. نمیگوید کاش ما میتوانستیم از ابتدا با یک محفل و سازمان کمونیستی اشنا شویم و به فعالیت میپرداختیم، نمیگوید کاش کمونیسم و کارگر آنقدر قوی بود که جنبش ملی اسلامی جلوی ما سبز نمیشد. نه، او متاسف است که چرا او بیکباره و تماما در آن جنبش و سازمان همیشه غرق نبود و غوطه نمیخورد. او به این نمیپردازد که تشکیل یک سازمان مذهبی حتی در میان احزاب ملی گرای ایران گامی به عقب بود. او نمیگوید کاش آن دوران کاهلی من باعث میشد تا از آن جمعهای اسلامی و ملی فاصله بگیرم، با جهان، با تاریخ کمونیسم و کارگر در جهان و ایران آشنا شوم و راه دیگری را در پیش بگیرم و دیگران را هم به آن راه ترغیب کنم. نه، مثل اینکه تراب حق شناس به قضا و قدر معتقد بود و راه سیاسی او میبایست با نهضت ازادی و مجاهدین اغاز شود و ادامه یابد. تا آخر عمر هم افسوس بخورد که در تشکیل مجاهدین که بنا به روایت خودش از جناح بچه نمازخوانهای جبهه ملی یعنی نهضت ازادی بودند و با تئوری بازرگان و سیاست مصدق ان را تشکیل دادند و البته “رادیکال” شدند و از جنبش ملی الجزایر هم الهام میگرفتند، جایی کاهلی کرد.

با اینکه تراب حق شناس یکجا در صفحه 112 کتابش در زیر نویس مینویسد الان حیرت میکند که در چه حماقتی دست و پا میزدند، اما بطور کلی آن حماقت و دست و پا زدن در حماقت را ارج میگذارد. البته دوره ای که او آن را دست و پا زدن در حماقت مینامد، دوره پیش از تشکیل مجاهدین است. دوره ای که او و دوستانش در انجمنهای اسلامی آخوندها را به دانشگاه برای سخنرانی دعوت میکردند تا در باره ظهور امام زمان سخنرانی کنند. وگرنه برای همین اعتقادات برای دوره مجاهدین حسرت میخورد و میگوید کاش کاهلی به خرج نمیدادم.

غیبت زن و جنبش ازادی زن در کتاب ” از فیضیه تا پیکار”

در این کتاب 850 صفحه ای حتی اشاره ای به مسئله آزادی زن و اینکه جنبش ملی- اسلامی که تراب به آن تعلق داشت ضد زن و ضد ازادی زن بود ندارد. این شاخص جنبش ملی- اسلامی، جنبشی که تراب حق شناس به آن تعلق داشته است میباشد. بالاخره بعد از شرح و بسط مفصل فعالیت در انجمن اسلامی، نهضت ازادی، جبهه ملی، مجاهدین و مساجد و پرداختن به تفاوتهای ” مرجعیتهای” بروجردی و خمینی و..آنهم با جزئیات آن در صفحه های زیادی و اینکه مرجعیت شورایی چه برتری بر مرجعیت فردی دارد …خواننده مشتاق دوست دارد از کسی که مدعی است از یکجایی دیگر مارکسیست شده دو کلمه هم در باره ضدیت مطلق این جریانات با زن و آزادی زن بشنود. اقای تراب حق شناس کسی نیست که به این اشتباه دچار شود و از موضع دفاع از حقوق و آزادیهای نازل زن، مبارزه عظیم خود و دوستانش در آن زمان را زیر سوال ببرد.!! کسی که برای بازرگان احترام ویژه قائل است و نه تنها در صفحات زیادی به روابط با او و افکار او پرداخته است، بلکه یک پیوست ویژه 20 صفحه ای با عنوان پرطمطراق، مهندس مهدی بازرگان، آیینه اوج و افول ” بورژوازی ملی ایران”، به او و تلاشها و خصوصیات عالی او اختصاص داده، یک کلام در باره ضدیت با زن و آزادی زن این جریانات نمینویسد. جالب است یکجا در این 20 صفحه که از تعریف و تمجید از شخصیت مهندس! بازرگان کم نمیاورد، از ضدیت او به زن و آزادی زن با این جمله که زن و فرزندانش بی حجاب بودند برائت میجوید:

” صرفنظر از قدرت و لیاقتی که او در این کار از خود نشان میدهد ( اشاره آقای تراب حق شناس به ماموریت او در اداره تاسیسات شرکت ملی نفت ایران در دولت مصدق است) و طبعا بدون کمک انگلیسیها اداره تاسیسات نفت را پیش میبرد، برای برخی این سوال پیش آمده بود که آیا برداشتن او از وزارت فرهنگ دلیل دیگری داشته است؟ فریدون آدمیت نقل میکند که مصدق گفته بود اگر کار فرهنگ به دست او بیافتد، حجاب را در مدارس برقرار خواهد کرد. در عین حال که این امر کاملا امکان دارد، اما آن را باید گفت که او و دیگر همکارانش در نهضت ازادی، چنین اجباری را حتی در مورد خانواده های خود روا ندانسته بودند و دختران و زنانشان تا قبل از قیام 1357 که حجاب اجباری نبود، غالبا بی حجاب بودند”

تراب حق شناس وظیفه خود را افشاء چهره ضد زن بازرگانها، سحابیها، انجمنهای اسلامی، مجاهدین و آن محیط سیاسی منزجر کننده نمیداند، بلکه وظیفه خود را پاک کردن چهره کثیف ارتجاعی ضد زن آنها میداند. با این شهادت که مهندس! خانمش در خانه حجابش شل بود در مقابل حرف فریدون آدمیت، اقای حق شناس میخواست چه پیامی را به خواننده برساند؟ قطب زاده مشهور به داشتن دوست دخترهای اروپایی بوده و برخی از آن دوست دخترها همچنان زنده اند. ایا جریان سیاسی قطب زاده و بنی صدر و بازرگان و….در ضدیتشان با زنان و در قامت سردمداران رژیم اسلامی در برقراری آپارتاید جنسی بر علیه زن کم همت کرده اند؟ اقای تراب حق شناس به جای اینکه ضدیت عمیق بازرگان و آن محیط اسلامی را با زنان بیشتر بکاود و حداقل نشان دهد اینها با آن اندیشه کثیف و با آن جنبش کثیف اسلامی مسلما بی حقوقی مطلق زن را رقم میزدند و فقط شرائط میبایست با آنها یار شود، به این میپردازد که مهندس! زنش غالبا حجاب نداشت. واقعا مسخره است. همه ما میدانیم که شریعتی هم همسرش بی حجاب بود. تراب حق شناس محیط اسلامی و جنبش اسلامی را کنار گذاشته و به ما حجاب نداشتن همسر بازرگان را گواه میگیرد که اینها زیاد هم ضد زن نبودند.

او در باره یکی از با اهمیت ترین مسائل جامعه و بخصوص جوامع اسلام زده، یعنی مسئله زن و آپارتاید جنسی در ایران، در کتاب 850 صفحه ایش کمتر از یک نیم صفحه، آن هم در رابطه با اولین تظاهرات زنان در 17 اسفند 57 بر علیه حجاب اجباری دارد که در آنجا به نحوه برخورد انفعالی پیکار و سازمانهای چپ خلقی به آن تظاهرات اظهار نظر کرده است. اقای تراب حق شناس در آنجا مینویسد ” نحوه برخورد انفعالی نیروهای چپ به چنین جنبش عظیمی، خود یکی از داوهای بحران نظری چپ است که ما را سالها بعد وادار میکند کورذهنی ایدئولوزیک خود را به سوال بکشیم” ا(ز فیضیه تا پیکار صفحه 604)

علت آن ” انفعال” نه در کورذهنی ایدئولوژیک، بلکه در تعلق جنبشی آقای تراب حق شناس و سازمانهای خلقی به جنبش ملی- اسلامی بود. “بحران نظری چپ و مارکسیسم” که بعدا تراب حق شناس در آن کند و کاو نمود هم ربطی به کمونیسم و مارکسیسم نداشت. آن بحران همان چپ خلقی بود.

اما برخلاف گفته تراب حق شناس موضع سازمان پیکار و بسیاری از سازمانهای خلقی انفعالی نبود، بلکه بر علیه آن تظاهرات و تحرک زنان بوده است. پنهان کردن آن موضع هم دلیل روشن دارد و نیازی به پرداختن ندارد. محکوم کردن تظاهرات زنان بر علیه حجاب اجباری نه فقط در سال 57 بلکه در تابستان 59 و در مناسبتهای دیگر زیر عنوان زنان “هرزه” و متاثر از “فرهنگ امپریالیستی” در میان جریانات چپ خلقی وجود داشته است، اما تراب حق شناس در باره آن سکوت میکند.

تراب حق شناس در بخشی از کتابش با عنوان ” نگاهی به لغزشهای پیکار در آغاز” به برخی از ” لغزشها” میپردازد. البته بدون اینکه به ریشه های آن لغزشها بپردازد و از آن نتیجه گیری کند. چون نامه سرگشاده به خمینی و دفاع از او و یا مرثیه خوانی در مرگ پدر طالقانی مجاهد نستوه و…. چند اسکاندال دیگر، که ریشه اش در پیکار به همین کسانی برمیگشت که از نهضت آزادی و انجمن اسلامی و مجاهدین برخاسته بودند، لغزش نبودند بلکه اسکاندال بودند و هر کمونیستی باید ریشه های این ” لغزشها” را بیرون بکشد و بگوید علت آن چه بود. پیکار یکی از سازمانهایی بود که مواضع حمایت از رژیم و آخوند در آن تحمل نمیشد و با موج انتقاد شدید مواجه میشد. برای همین بسیاری از کادرهای قدیمی آن در مقابل این موج دست به عصا بودند. به هر حال آقای تراب حق شناس خود را ملزم دیده به برخی از آن ” لغزشها” در اوائل سال 58 بپردازد و یا برای آن توجیه بتراشد. که در جایی دیگر در همین مطلب به آن میپردازم. اما او خود را ملزم ندیده در کتابش به یکی از با اهمیت ترین ” لغزشهای” پیکار، آن هم نه در اغاز، بلکه در تابستان 59 بپردازد. او به ” لغزش” پیکار در مسئله زن و در برخورد به تظاهرات زنان بر علیه حجاب اجباری نمیپردازد که واقعا شرم آور بود. سکوت کتاب “از فیضیه تا پیکار” به ما میگوید شاید تراب حق شناس آن موضع شرم آور را ” لغزش” نمیدانست و آن را چنان بی اهمیت میدانست که دلیلی برای پرداختن به آن برایش وجود نداشته است و یا از فرط بی اهمیتی اصلا در خاطرش نمانده، که به آن بپردازد. سازمان پیکار در سال 57 هنوز خود را جمع و جور نکرده بود و ما نمیدانیم در باره تظاهرات زنان بر علیه حجاب اجباری چه گفت. اما در تیر 59 تظاهرات زنان بر علیه حجاب اجباری را محکوم کرد و آن را امپریالیستی و دفاع از هرزگی نامید. محکومیت اعتراض و تظاهرات زنان بر علیه برقراری حجاب اجباری و اعلام اینکه خودشان هم با “هرزگی” و فرهنگ امپریالیستی که زنان را منحرف کرده است مقابله میکنند، کاملا منطبق با منتالیتت و فرهنگ چپ خلقی عقب مانده شرقزده بود.

سازمان پیکار در مقابل برقراری حجاب اجباری در ادارات دولتی و اخراج و حمله به زنان در خیابانها و اعتراض و تظاهرات زنان در مقابل برقراری حجاب اجباری در تیر ماه 59 و نه در اغاز فعالیتش مقاله ای دارد با عنوان ” ادامه اقدامات ضد دموکراتیک رژیم، سوگواری زنان بورژوا و موضع کمونیستها”. در این مقاله سازمان پیکار مینویسد برقراری حجاب اجباری برای به انحراف کشاندن مبارزات طبقاتی و ملی توده ها با طرح مسائل انحرافی و عوام پسند است.

” البته هیئت حاکمه ایران که پاسدار سیستم سرمایه داری وابسته حاکم میباشد، پیوسته کوشیده است تا برای به کجراه کشاندن مبارزه طبقاتی و ملی توده ها به طرح مسائل انحرافی و عوام پسند بپردازد. او امروز مطرح میکند که که بی حجابی منشاء فحشاء بشمار میاید. ایا حقیقت چنین است؟ ……رژیم جمهوری اسلامی با اتکاء به فرهنگ متعفن خود بی حجابی را منشاء فحشاء میداند و بدین ترتیب نه تنها در پی به انحراف کشاندن مبارزه مردم و اذهان آنان از اساسی ترین مسائل جامعه است، بلکه همچنین حمله توهین آمیزی به زنان مترقی و مبارز متوجه میسازد. همان زنانی که از میان آنان انقلابیون متعددی علیه رژیم سرسپرده شاه خائن برخاسته اند، همان زنانی که که در کنار سایر توده های زنان زحمتکش علیه رژیم پهلوی مبارزه کرده و در قیام مردم ما شریک بوده اند. ( نشریه پیکار شماره 62، 16 تیر 59)

تا اینجا حجاب و حجاب اجباری مسئله ای است که جمهوری اسلامی با آن توده ها را از مبارزه “طبقاتی و ملی” و “اساسی ترین مسائل جامعه” منحرف میسازد. یعنی مسئله برقراری حجاب اجباری سرکوب نیست، سرکوب زنان نیست، بلکه مسئله ای ایست که رژیم پیدا کرد تا مبارزه مردم را از مسائل اساسی منحرف کند و به مجرای غلط بیندازد. تزی که باقیمانده آن چپ همچنان تکرار میکند. پیکار بارها اعلام کرده بود که “مسئله حجاب مشکل زحمتکشان نیست”. برای همین حجاب اجباری و مبارزه بر علیه آن را عملی برای انحراف مبارزه مردم بر سر مسائل غلط و غیراساسی میدانست که پیکار نباید فریب میخورد و وارد آن عرصه مبارزه میشد. دومین کار بسیار “آزادیخواهانه” و شبه اسلامی پیکار این بود که اعلام کرد “زنان مترقی” مثل بقیه زنان “هرزه” و “فاحشه” نیستند که بر سر حجاب اعتراض و تظاهرات کنند. واقعا هم پیکار در این مورد درست میگفت. شخصیتهای زن مترقی که پیکار به انها اشاره دارد غالبا از محیط ملی اسلامی، از انجمن اسلامی دانشگاه، مدیریت مدرسه رفاه و مجاهدین خلق بودند. این “زنان مترقی” را نمیشد با زنان ” هرزه” که تحت تاثیر “فرهنگ امپریالیستی” قرار داشتند کنار هم قرار داد. جمهوری اسلامی با اعلام مبارزه با “هرزگی” و ” فحشاء” و مقابله با نفوذ فرهنگ غربی و طاغوتی به زنان حمله میکرد و حجاب اجباری یکی از مهمترین ارکان آن حمله بود. پیکار مقابله با “فحشاء” و ” هرزگی”، که اسم رمز آزادی زن است را از جمهوری اسلامی پذیرفت، فقط انتقاد داشت که این شامل زنان مترقی نمیشود و این توهین به آنهاست. در ادامه مقاله با باد کردن رگ غیرت پرورده شده در انجمن اسلامی و نهضت ازادی و حسینیه ارشادی و شرقیگری پیکار، هر چه بد و بیراه بود را نثار زنانی کردند که در مقابل حجاب اجباری ایستادند و تظاهرات کردند.

” زنانی که دارای ” حجاب اسلامی” و ” چادر” نیستند اما مترقی و مبارز و انقلابی میباشند دارای پاکترین نجابتها و صداقتها و راستیها میباشند. نجابت و صداقت حقیقی آنان از آنجا نشات میگیرد که به فرهنگ فئودالی، بورژوائی و امپریالیستی آلوده نبوده و به ازادی و آزاده گی توده ها میاندیشند. کمونیستها برخلاف تبلیغات امپریالیستها و ارتجاع و از جمله رژیم جمهوری اسلامی نه تنها خواهان هرزگی نیستند، بلکه با آن شدیدا مبارزه میکنند و آن را از اساس نابود میکنند. هرزگی و فحشاء زائیده نظامهای ارتجاعی و ضد خلقی است و این طبقات استثمارگر میباشند که مروج هرزگی و بی بند و باری میباشند و این فرهنگ متعلق به نیروهای استثمارگر و ضد انقلابی است که این هرزگی را دامن میزنند.” ( نشریه پیکار شماره 62، 16 تیر 59)

پیکار در مقابل تعرض رژیم به زنان و برقراری حجاب اجباری به اندازه خود آنها به مسئله ” هرزگی” حساسیت داشته است. اعلام میکند مردان و زنان مبارز پاکدامن تر و نجیب تر از زنان چادری حزب اللهی به سنت و فرهنگ عقب مانده اسلامی وفادارند. این امپریالیستها هستند که میخواهند هرزگی بیاورند. فرهنگ امپریالیستی نزد پیکار و تراب حق شناس همان ازادی زن در کشورهای غربی و رهایی زن از قید و بندهای اسلامی و شرقی میباشد.

بعد با همان فرهنگ اسلامی و شرقی اعلام میدارند که ” کمونیستها طرفدار حقوق دموکراتیک تمام اقشار مردمی و نیز همه زنانی هستند که متعلق به خلق باشند….” ( نشریه پیکار شماره 62، 16 تیر 59)

یعنی به زبان ساده جمهوری اسلامی میتواند زنان ” ضدخلق” که به “هرزگی” و “فرهنگ امپریالیستی” آلوده شده اند را هر طور دوست دارد بکوبد و این را مانند جمهوری اسلامی بیان کردند.

” اخیرا در برابر اقدام رژیم جمهوری اسلامی مبنی بر عملی ساختن “حجاب اسلامی” در ادارات دولتی موج مخالفتی بلند شد. این موج مخالفت از سوی دو دسته از زنان صورت گرفت. از یکطرف زنان مترقی و مردمی و مبارز و از طرف دیگر زنان متعلق به طبقات استثمارگر. دسته اول حق داشتند و دارند که علیه حکومت اسلامی و فرهنگ ارتجاعی و عقب مانده آن اعتراض نمایند. آنان در هر موردی که به حقوق خلق تجاوز میشود باید اعتراض کنند. آنان علیه هرگونه خودسری و ستمگری رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی باید مبارزه کنند. اما دسته دوم از زنان که شدیدا تحت تاثیر فرهنگ امپریالیستی و کمپرادوری میباشند نیز دست به اعتراض و حتی تظاهرات زدند. آنان در حالیکه لباس سیاه پوشیده بودند جلوی نخست وزیری جمع شدند و از بنی صدر استمداد میطلبیدند. بنظر ما اینها نه در دفاع از حقوق خلق بلکه در دفاع از فرهنگ امپریالیستی خود به مقابله با رژیم بلند شدند. اینان که هیچگاه با خلق مبارز ما همسوئی نشان نداده اند و اغلب طرفدار مزدورانی چون شاه خائن و بختیار نوکر امپریالیسم میباشند، حال در سوگ آداب و رسوم منحط خود و هرزگیهای بیشمار خود سیاه پوشیده اند……ناگفته نماند که برخی از زنان متعلق به اقشار مردمی هم ناآگاهانه بدنبال این دسته از زنان براه میافتند…..” ( نشریه پیکار شماره 62، 16 تیر 59)

انتساب مبارزه زنان برای ازادی و برعلیه حجاب اجباری به شاه و بختیار شیوه معمول آن چپ خلقی بوده است. این دیگر عمق ارتجاع در رابطه با مسئله زن میباشد که که در برخورد به یک تحرک زنان بروز یافته بود. اعلام کردند اگر سرکوب رژیم برای مبارزه با ” هرزگی” و ” فرهنگ امپریالیستی” است دستشان درد نکند ما هم قلبا با آن هستیم و زنان معترض و تظاهرکننده را محکوم میکنیم.

“کمونیستها نه تنها از اینها دفاع نکرده و نمیکنند و نه تنها برخلاف گفته های روزنامه های ارتجاعی با آن همداستان نیستند، بلکه آن را محکوم میکنند. اعتراض زنان مرفه ربطی به فعالیت کمونیستهای راستین ندارد. ولی کمونیستها آن زمانی که همین رژیم حاکم با سوء استفاده از هرزگیها، اعتراضات و تظاهرات زنانی که تحت تسلط فرهنگ امپریالیستی میباشند، در پی حمله به حقوق زنان مترقی میباشد، اعتراض کرده و رژیم را افشاء میکنند…..” (پیکار شماره 62، 16 تیر 1359)

این دیگر خیلی “طبقاتی” و “مارکسیستی” شده بود. اگر رژیم با ” هرزگی”، “بی بند و باری” و اعتراض و تظاهرات زنان مقبله کند دستش درد نکند، اما اگر به بهانه آن در پی حمله به “زنان مترقی” باشد که نه تظاهرات میکنند، نه بی بند و باری میکنند و میگویند ” مسئله حجاب مشکل زحمتکشان نیست” پیکار عصبانی میشود و رژیم را افشاء میکند. زنان “مترقی” و “بانجابت و پاکدامن” مورد نظر پیکار نه اعتراضی داشتند و نه تظاهراتی بر علیه حجاب اجباری برگزار کردند. واقعا در مورد حقوق و ازادیهای زن چپ ملی – اسلامی سینه به سینه رژیم اسلامی میسائید. البته این نوع نگرش ” طبقاتی” هنوز در میان بخشی از چپهای ملی و خلقی زنده است و خود را در اشکال خفیفتری بروز میدهد.

این نوع کاربرد کلمه امپریالیسم و فرهنگ امپریالیستی بشیوه پیکار من را یاد برخورد و بحث با یکی از همین قماش چپهای ملی اسلامی در باره حقوق کودک میاندازد. در دهه 90 میلادی حزب کمونیست کارگری عراق کمپینی برای دفاع از حقوق کودکان وبرای نجات کودکانی که توسط PKK مسلح شده بودند و در صفوف آن میجنگیدند به راه انداخت. کمپین با حمایت خانواده های کودکان قدرتمند شد و مورد توجه قرار گرفت. چپ ملی اسلامی حامی ” خلقها” این کمپین را بر ضد ملت تحت ستم و بنفع دولت ترکیه میدید. در بحثی با یکی از این چپها، بحثمان تند شد و او اعلام کرد که اگر دخترش کمی بزرگتر شود و فقط بتواند اسلحه حمل کند او را مسلح میکند تا به جنگ با ارتجاع و امپریالیسم رود. من هم در پاسخ گفتم، من هم آن وقت میروم به همین دادگاه ” امپریالیستی” رجوع میکنم و با پلیس ” امپریالیستی” میایم و شما را در زندان “امپریالیستی” میاندازم، تا هم دخترت را نجات دهم و هم شما به جرم نقض حقوق کودک محاکمه شویی.

این بود یکی از مواضع درخشان سازمان پیکار در راه آزادی کارگر در باره زن و ازادی زن و حجاب و حجاب اجباری. “مسئله حجاب مشکل زحمتکشان نیست” خط عمومی پیکار بود که بارها در نشریه پیکار تکرار شد. سنگینی همین طرز فکر و نگاه در اقای تراب حق شناس بود که موجب شد او در کتاب 850 صفحه ای خود که در باره انواع و اقسام آخوند ( میبخشید روحانیون) و بازرگان و حنیف نژاد و….با جزئیات به طرز ” تفکر” ، روحیات و خلقیاتشان بپردازد و صفحه سیاه کند، در باره این خبط خود و سازمانش سکوت کند و اصلا نه به این مسئله اشاره ای داشته باشد و نه به مسئله زن و ازادی زن در تاریخ از فیضیه تا پیکارش.

اگر کسی میخواهد عمق نفرت آقای حق شناس و محافل دور و برش به جریان کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت را بفهمد، همین یک رقم دسته گل او و سازمانش برای درک آن کافی است. در کتاب 850 صفحه ای اقای تراب حق شناس، همه جانواران اسلامی و ملی، با عمامه و بی عمامه حضور دارند و مفصل در باره آنها نوشته شده و با شرح و تفصیل حرف زده شده است، اما تنها در چند خطی که در میان سطور به اتحاد مبارزان کمونیست و حزب کمونیست ایران و کمونیسم کارگری اشاره میکند یا با نفرت از آن یاد میکند و یا به تحریف ان میپردازد. همانطور که کارگر در “از فیضیه تا پیکار” حضور ندارد، همانطور که زن در “از فیضیه تا پیکار” حضور ندارد، کمونیسم کارگری هم در آن حضور ندارد.

تراب حق شناس به دلیل تعلقش به جنبش ملی- اسلامی و ستیزش با جنبش ازادی زن، پس از سالها تنها با اشاره گذرا و با تحریف از آن اسکاندال میگذرد، بعد هم آن را یکی از ” مسائل بحران نظری چپ” معرفی میکند. اگر تراب حق شناس و کل سوسیالیسم خلقی و ناسیونالیستی ایران در مسئله زن جانب ارتجاع ایستاده بودند و راستش هنوز هم ایستاده اند، این چه ربطی به چپ و ” بحران نظری چپ” دارد. چپ نه تنها تاریخا طرف ” فحشاء” و “بی بند و باری” و “فرهنگ امپریالیستی” ایستاده بود، بلکه در زمان پاگیری جنبش و سازمان تراب حق شناس در دهه 40 و 50 و نزدیک به 20 سال قبل از ستیز آنها با “فرهنگ امپریالیستی و بی بند و باری”، این فرهنگ امپریالیستی را در کشورهای امپریالیستی نهادینه کرده بودند.

غیبت کارگر و جنبش کارگری در “از فیضیه تا پیکار”

اولین چیزی که در همان نگاه اول و سطحی به این کتاب خواننده را در حیرت فرو میبرد، بیگانگی کامل شخصیت کتاب و دوستداران این شخصیت با کارگر و جنبش کارگری ایران و کمونیسم آن میباشد. از این نظر هم کتاب از فیضیه تا پیکار و شخصیت تراب حق شناس برای بررسی یونیک است. در این کتاب 850 صفحه ای که به همه زیر و بم زندگی خود و دیگران از طلبگی تا رفتار این آخوند و آن آخوند و بقول کتاب ” روحانیون” و “مجتهدین” تا مسائل ریز رفتاری و اخلاقی در مبارزات فرقه ای و یا اجتماعی پرداخته شده است، رد پایی از کارگر و مبارزه کارگران و حتی مبارزه عظیم کارگران در سال 57 در آن پیدا نیست. اگر هم اشاره ای به مبارزه کارگران شده در زیر خروارها خاطرات عجیب و غریب مدفون شده است. هر سیاستمدار بورژوایی هم بخواهد تاریخ زندگی خود را بنویسد حتما بر سر راهش به مبارزات عظیم کارگران در سال 57 و مسائل و معضلاتی که بورژوازی و دولتهای آن در ایران، چه رژیم سلطنتی و چه جمهوری اسلامی، در اثر این مبارزه با آن درگیر بوده اند برمیخورد، اما یک ورژن خاص از ناسیونالیسم بورژوایی، که بیشتر با زندگی و مبارزه فرقه ای عجین شده است، میتواند تاریخی بنویسد که تنش به تن عظیم ترین تحولات جامعه هم نخورد. چنین کسی میتواند صفحه ها در باره اختلافات نهضت آزادی با آخوندها ( میبخشید روحانیون) روده درازی کند، 20 صفحه به بازرگان و مبارزاتش و دفاعیتش در دادگاه و گوشه و زوایای اخلاقی و فکری او بپردازد، اما در باره عظیم ترین جنبش طبقاتی و سیاسی در جامعه و مسائل و مشکلات آن خاموش باشد و حرفی نزند. چنین کسی میتواند در باره درگیریهای ریز فکری جوانان مبارز اسلام زده و اینکه به مشکل جنسی آنها فکری نشده بود، صفحه ها سیاه کند، از زندگی بازرگان، سحابی، شریعتی، و جوانان عضو انجمنهای اسلامی چیزها بنویسد، اما از کنار زندگی و مبارزه طبقه کارگر، حتی مبارزات عظیم طبقه کارگر در سال 57 راحت بگذرد.

شاید کسی مدعی شود که از فیضیه تا پیکار تاریخ تحول فکری تراب حق شناس میباشد. اگر تراب حق شناس تاریخ تحول فکری خود و دوستانش از مذهب به بی مذهبی و سکولاریسم را مینوشت، به عنوان یک اثر ضد مذهبی میتوانست ارزنده باشد، اما اولا کتاب او چنین اثری نیست، بلکه تاریخ به هم پیوسته یک جنبش، یک فرقه از آن جنبش، فرقه ای در جنبش ملی اسلامی میباشد. دوما اقای تراب حق شناس این را خاطرات شخصی خود نمیداند و خود او و هوادارانش آن را تاریخ اجتماعی و تاریخ جنبش کمونیستی و کارگری یک دوره میدانند.

چگونه است که تراب در باره مرجعیت بروجردی و کتاب مرجعیت و روحانیت و…مینویسد، اما در باره جنبش عظیم کارگری که هر هفته صفحه های زیادی از نشریه پیکار را به خود اختصاص میداد چیزی نمیگوید. معلوم است که آن مرجعیتها، بازرگان، حنیف نژاد، یزدی و…وزن سنگینی بر ذهن و احساس او داشتند، اما جنبش کارگری و مسائل آن مانند مسئله زن بر ذهن و احساسات او وزنی اعمال نمیکرد تا در باره مسائل آن به اظهار نظر بپردازد. معلوم است جنبش ملی الجزایر وزنش بر تفکر او بسیار سنگینتر از جنبش کارگری ایران بوده است.

تراب حق شناس و طبیعی دانستن حمایت از رژیم اسلامی

تراب حق شناس و سازمان پیکار در ماههای اول روی کار آمدن رژیم اسلامی، موضع حمایتی از رژیم اسلامی داشتند. اگر ستایش از طالقانی به عنوان ” مبارز نستوه” را به حساب اسلامی بودن گذشته شان و پیوندهای خانوادگیشان با چنین آخوندهایی بگذاریم، حمایت از رژیم اسلامی حتی یکروز هم صورت گرفته باشد، باید به عنوان حمایت از ارتجاع و جنایت مورد نقد قرار بگیرد. اما آقای تراب حق شناس به ما میگوید به آن عملشان نقدی وارد نیست و کاملا طبیعی بود!

او در باره توهم و حمایت خودش از خمینی و سپس رژیم جمهوری اسلامی نزدیک به 40 سال بعد مینویسد:

” ……اشاره به این نکته بی مورد نیست که این مفهوم ” نماینده دموکراتیسم انقلابی اقشار متوسط جامعه” که در این اعلامیه آمده بود، بعدها در خود پیکار به عنوان گرایشی به راست مورد تامل و نقد قرار گرفت. آنچه مسلم است این جمله برداشتهای نادقیق و پرابهامی را ممکن میساخت…….” از فیضیه تا پیکار صفحه 575

بعد از 40 سال نسبت به موضع حمایتی خود به خمینی در ماههای اول انقلاب صحبت از ” برداشتهای نادقیق و پر ابهام” میکند و قادر نیست یک نقد ” دقیق و بدون ابهام” از جنبشی که به آن تعلق داشت و دیدگاههای خود به عمل آورد.

بعد هم در باره پشتیبانی “نادقیق و پرابهام”!! خود از جنبش اسلامی و خمینی و رژیم اسلامی مینویسد:

“به نظرم این امری کاملا طبیعی بوده است. یعنی نقدهایی که الان صورت میگیرد علمی نیستند. هیچ وقت نباید گذشته را در شرائط حال سنجید. گذشته را باید در شرائط گذشته در نظر گرفت، نه در شرائط حال. بله، امروز که آب از آسیاب افتاده و بسیاری از قضایا حل شده و….بگوییم که چرا فلان جریان این چنین گفت و چنان کرد؟ از یک مبارز یا سازمان سیاسی هم کسی نمیتواند انتظار داشته باشد که پیغمبر گونه، کف دستش بو کند و بیاید واقعیت و تحولش را بگوید. این غیرعلمی و غیرماتریالیستی است که کسی چنین انتظاری داشته باشد. مهم این است که اگر کسی اشتباهی دارد، اشتباهش فاحش و غیر علمی نباشد. حاوی چیزی باشد که در آن زمان پایه و مبنا داشته، نه اینکه یک تصور کاملا اشتباه باشد که در همان موقع هم قابل انتقاد است، مثلا در رابطه با اشتباهات دوران استالین، بسیاری قابل دفاع نیست، نه تنها در شرائط امروز که در شرائط آن روز هم قابل دفاع نیست. کارهایی مثل پرونده سازی، اعدام و سر به نیست کردن مخالفین، نه آن دوره و نه در هیچ دوره ای قابل قبول نیست. (از فیضیه تا پیکار ص 575)

تراب حق شناس و همفکرانش آن چنان در جنبش ملی- اسلامی مغزشویی شده بودند که بعد از گذشت 40 سال از حمایت خود از جنبش و سپس رژیم اسلامی، نمیتوانند نقد بدون اما و اگر بر آن عمل خود بگذارند و آن را کاملا طبیعی میدانند. ” نقد علمی” آن است که بگوییم تراب حق شناس و پیکار در آن زمان بسیار “علمی” عمل کردند و فقط یک کمی ” لغزش” داشتند.

کمونیستها حمایت منشویکها از دولت موقت کرنسکی در روسیه 1917 را که خود او و بسیاری از وزاریش سوسیالیست بودند و یک پایشان در شورای سراسری کارگران بود را طبیعی نمیدانند، اما اقای تراب حق شناس ادعا دارد حمایت آنها از طالقانی و خمینی در مقطع انقلاب طبیعی بود و باید ” علمی” به آن برخورد کرد!!

حمایت از جنبش اسلامی و رژیم اسلامی حتی یکروز هم شده باشد، انتقاد ساده برنمیدارد، بلکه مینیمترین شرط این است که ریشه های آن را درآورد و نقد کرد و خشکاند. آن هم باشدیدترین و تنفرانگیزترین کلمات و جملات که شایسته چنین عمل قبیح میباشد. حالا اقای تراب حق شناس 40 سال بعد میاید و از توهم و حمایت خود از جنبش اسلامی و رژیم اسلامی ” پایه علمی” میتراشد. اگر از میان توهم و حمایت تراب حق شناس از جنبش و رژیم اسلامی و تعلق سوسیالیسم او به استالین و مائو زمانی که پیکاری بود یکی قابل اغماض باشد این دومی است. اما تراب حق شناس از آنجا که به جنبش ملی – اسلامی ایران تعلق دارد، حمایت از ” اشتباهات استالین” را قابل اغماض نمیداند. البته همانطور که شایسته یک آدم سطحی ملی اسلامی میباشد ” کارهایی مثل پرونده سازی، اعدام و سر به نیست کردن مخالفین” تنها اشتباه میباشد و کشف ریشه های آن ضرورت ندارد.

اینکه تراب حق شناس بعد از 40 سال حمایت از خمینی و جنبش اسلامی و سپس رژیم اسلامی را در مقطع ماههای اول پس از انقلاب طبیعی میداند، روشن ترین بیان تعلق این شخصیت و نیروهای دور و بر او به جنبش ملی- اسلامی میباشد. تراب حق شناس نمیتواند ساده و روشن بگوید ما جناح چپ جنبش ملی- اسلامی بودیم و علت حمایت ما از خمینی و طالقانی و ..به همین تعلق جنبشی ما مربوط بود.

نامه سرگشاده سازمان پیکار به خمینی و توجیه طبیعی آن توسط تراب حق شناس بعد از 40 سال

نامه سرگشاده سازمان پیکار به خمینی 24 فروردین 58 نوشته شده است، یعنی 2 ماه پس از انقلاب. یعنی یکماه پس از نورورز خونین سنندج و یکدوره از حملات سرکوبگرانه رژیم به کارگران و مردم. خمینی و رژیم اسلامی، دولت موقت روسیه به رهبری کرنسکی نبود که در باره ماهیت آن کسی دچار شک و تردید شود. اما جنبش استقلال طلبی و ضد امپریالیستی ناسیونالیستی که در جوار جنبش اسلامی بود، نمیتوانست خود را از آن جدا سازد، چون شعار محوری آنها یعنی استقلال به خوبی داشت به اجرا درمیامد. نامه سرگشاده، حمایت بی شائبه از خمینی آن هم با عنوان امام خمینی بوده است.

بخشی از آن نامه

“نامه سرگشاده سازمان پیکار در راه ازادی طبقه کارگر به امام خمینی، رهبر جمهوری اسلامی ایران

بطور قطع خبر دستگیری تاسف آور دستگیری، توهین و ضرب و جرح رفیق مجتبی طالقانی عضو سازمان ما و فرزند مجاهد بزرگ و مبارز راستین آیت الله طالقانی همراه با برادر و همسر وی را توسط کمیته امام در تهران شنیده و باخبر گشته اید. بدون شک اگر این اقدام اولین و اخرین اقدام بود که از سوی کمیته امام صورت میگرفت، ما خود را موظف به نوشتن چنین نامه ای به شما نمیدیم………

….ایا این اقدامات در جهت منافع زحمتکشان و همبستگی نیروهای خلقی و در خدمت مبارزه با نهادهای ارتجاعی و نیروهای ضد انقلابی و سازشکار است و یا در خدمت از هم گسستگی صفوف خلق و میدان دادن به دشمن برای بازسازی قوای خود و سرکوب ضد انقلاب؟

….ما آگاهانه و بخصوص شما را ( و نه دولت موقت آقای بازرگان که عموما توجهی به خواستهای مردم ندارد) در این زمینه خاص مورد خطاب قرار دادیم، چرا که نقش شما و مسئولیت شما را چه در دوران پیش از انقلاب و چه بعد از آن، نقش و مسئولیتی حساس، خطیر و استثنائی تلقی میکنیم. چرا که معتقدیم موضع شما در این مورد نیز همانند دیگر موارد میتواند کارساز و تعیین کننده باشد. ما کسی را مورد خطاب قرار دادیم که داداگاههای انقلاب را در دفاع از ستمدیدگان، علارغم سنگ اندازیها و مقاومتهای آشکار داخلی و خارجی از سوی دشمانان خلق و نیروها و عناصر سازشکار مجددا به راه انداخت و به ندا و خواست حق طلبانه مردم رنج دیده ما پاسخ انقلابی داد……………….ما برخلاف لیبرالها و و سازشکاران که اقدامات انقلابی کمیته ها آنها را به وحشت انداخته است، نه تنها خواهان انحلال این کمیته ها نیستیم، بالعکس معتقدیم که این نهادها در صورتیکه یک تصفیه و پاکسازی انقلابی در آن صورت گرفته و به طرد عناصر ساواکی و مرتجع و ضدانقلابی و سازشکار از آنها منجر شود، میبایست به عنوان نهادهای دموکراتیک و ضد امپریالیستی در برابر بسیاری از ارگانها ….تقویت شده و بوظیفه انقلابی خود یعنی دستگیری خائنین و مقابله با توطئه های ساواک و مزدوران رژیم گذشته و…ادامه دهد.

…ما کمونیستها همانطور که در سختترین شرائط دیکتاتوری و خفقان گذشته، لحظه ای از مبارزه با دشمنان خلق نهراسیده و قهرمانانه در کنار خلقهای تحت ستم خود ایستاده بودیم، اینبار نیز همراه آنها با آنها به مبارزه با آثار و بقایای ارتجاع گذشته و سلطه و نفوذ امپریالیستها ادامه خواهیم داد و در این راه از تمامی اقدامات انقلابی و ضد امپریالیستی شما پشتیبانی نموده و در کنار شما خواهیم بود………

……………..

با احترامات فراوان و امید به پیروزی نهائی

سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر 24-01-58 “

جملات این متن بدون شرح و توضیح در هر زمان و مکانی به عنوان افکار ارتجاعی و حمایت از جنایت و جنایت پیشگان قلمداد میشود. حالا بعد از 40 سال اقای تراب حق شناس این حرفهای شرم آور را در زمانش عادی و طبیعی میداند.معلومه وصلت جنبشی تراب با ملیون و اسلامیون بسیار قویی بوده که هنوز نمیتوانسته شرم آور بودن آن نامه را درک کند.

طرف بعد از دست کشیدن از اسلام، هنوز نتوانسته بود مرتجعین اسلامی و ملی مورد علاقه خود را بدون عنوانهای مذهبی مثل امام و مجاهد نستوه …نام ببرد، اما خود را سازمان مارکسیستی مدافع طبقه کارگر قلمداد میکرد. البته برای طبقه کارگر هم وظائفی بیشتر از وظائف ملی و ضد امپریالیستی با چاشنی کمی رفاه قائل نبود. بسیار طبیعی است که چنین کسی آن حمایتها را در زمانش طبیعی بداند.

تراب حق شناس بعد از 40 سال، این نامه خود و سازمانش را تنها یک لغزش میداند. او فرصت طلبانه در بخش نامه سرگشاده در کتابش حتی اشاره ای به حمایت بی شائبه از رژیم اسلامی در این نامه نمیکند و تمام نقدش به این خلاصه میشود که در نامه سرگشاده مجتبی طالقانی را به نادرست عضو سازمان دانستند. بعد با همان فرصت طلبی مخصوص خودش مینویسد: ” شک نیست که چنین برخورد شتابزده ای از ضعف قابل توجهی حکایت میکند که ما همگی در درک وظائفی که به عنوان کمونیست به عهده داشتیم به آن دچار بودیم. چرا کسی که از حول و حوش قیام خود را از سازمان دور کرده و دیگر عضو سازمان نیست ( علارغم فعالیتش در دوره مجاهین م-ل) صرفا به این عنوان که منسوب به شخص مورد احترام میلیونها نفر است، عضو سازمان بنامیم که او فردای آن روز در مصاحبه با آیندگان بگوید: ” من عضو هیچ سازمانی نیستم”. این تاوان یک موضع نسنجیده است که گمان میکند می توان از یک راه نادرست خود را بین توده ها موجه جلوه دهد. باید همواره تلاش داشت در مسیری که دنبال میکنیم از گرایش غیرکمونیستی مبرا بمانیم.”

تراب حق شناس از نظر اخلاقی هم باید واقعا جلوه کامل آن چپ ملیگرای 57 بوده باشد. طرف دارد علنا دروغ بار مردم میکند. نامه سرگشاده ، نامه یک بخش جنبش ملی اسلامی به بخش دیگر بود و فقط باید با فحش و ناسزار از آن استقبال میشد. حالا طرف بعد از 40 سال، ” لغزش” این نامه را در نام بردن از عضویت مجتبی طالقانی در سازمانشان میداند. او فرصت طلبانه تنها به متن خبری که ضمیه نامه سرگشاده کردند میپردازند و زیر عنوان ” نامه سرگشاده” به نامه سرگشاده نمیپردازد.

” لغزش” حمایت از خمینی و طالقانی در مورد شورا

تراب حق شناس در صفحه 613 کتابش به ” مورد تجلیل از ” ابتکار” طالقانی در ایجاد شوراها” میپردازد

بعد از 40 سال تراب حق شناس حمایت خودشان از خمینی و طالقانی را در شماره اول نشریه پیکار فقط یک “لغزش” مینامد و مینویسد: ” مورد دیگری که شاید با دید امروز بتوان لغزش تلقی کرد مربوط به تجلیل از آیت الله طالقانی است…” تازه بعد از 40 سال مدعی است که شاید با دید امروز بتوان آن را “لغزش” دانست. بعد از 40 سال هنوز متوجه نشد که این ” لغزش” از خویشاوندی و وحدت جنبشی برمیخواست که در مورد تراب حق شناس یک وحدت ایدئولوژیک وعمل تاریخی هم در آن دخیل بوده است. طرف این را متوجه نشده و میگوید شاید با دید امروز ” لغزش” باشد.

حالا این ” لغزش” چه بود؟ یک حمایت ناقابل از خمینی و طالقانی و رژیم. هنوز بعد از 40 سال تراب حق شناس بدون کلمه ایت الله و ایت الله عظما و حجت الاسلام نمیتواند از آخوندهای محبوب خود نام ببرد. تراب حق شناس بخشی از نامه حمایت آمیز سازمانش از ابتکار طالقانی و خمینی برای تشکیل شوراهای اسلامی را درج میکند اما آن را تنها لغزش مینامد.

“…سازمان ما که در ابتدای امر، پشتیبان جدی شوراها بوده و همواره فکر ایجاد و تقویت اینگونه ارگانهای توده ای را وسیعا تبلیغ کرده است، اکنون که اشتیاق فراوان و هم صدا با همه شیفتگان آزادی، از ابتکار حضرت آیت الله طالقانی در جهت ایجاد شوراهای محلی برای اداره امور که با تایید حضرت آیت الله خمینی نیز روبرو شده است، استقبال نموده و….” ( از فیضیه تا پیکار)

عجب “لغزش” کوچکی! که تازه فقط با دید امروز میشود این ” لغزش” را نقد کرد وگرنه خیلی “طبیعی” و “علمی” هم بود. اینها اگر با دولت کرنسکی که خود سوسیالیست و وزارای آن سوسیالیست بودند، مواجه بودند، میشد بگوییم خوب منشویسم آنها منجر به چنین خبطی شده است، اما حمایت از طالقانی و خمینی دیگر با منشویسم و هیچ گونه سوسیالیستی خویشاوندی ندارد. این جناح چپ جنبش ملی اسلامی بود که با آن جنبش تا آنجا آمده بود و ” انحصارطلبها” نگذاشتند همه “خلق” در وحدت با هم سر سفره بشینند. البته سوسیالیسم منحط اردوگاهی در آن زمان از این هم بدتر بود و مثل حزب توده و فدایی اکثریت در همه کشورها از جنبشهای ارتجاعی و رژیمهای مختلف حمایت کردند و در سرکوب مردم شریک شدند.

سوگنامه ملی- اسلامی بمناسبت مرگ طالقانی و توجیه آن توسط تراب حق شناس

زیر عنوان ” لغزشها”، تراب حق شناس به مورد تجلیل پیکار از طالقانی میپردازد و مینویسد:

” اکنون که صحبت طالقانی ( استثناعا آیت الله از زبانش افتاد) پیش آمد بد نیست به دو مقاله که بلافاصله پس از مرگ او در پیکار 20 و 21 منتشر شده اشاره کنم. این دو مقاله به قلم من بود و از نظر مسئول تحریریه هم گذشت. صبح روز درگذشت او یکی از اعضای مرکزی در یک تماس تلفنی گفت ” برایش سنگ تمام بگذارید…..بعد از انتشار این مقالات ، انتقاداتی از جانب اعضاء و هواداران سازمان به مرکزیت و تحریریه رسید. این امر هم در عین حال هم از گرایش انحرافی خود مقالات خبر میداد و هم از وجود گرایش رادیکال در بدنه سازمان و بین هواداران آن. همانطور که هنگام دریافت این انتقادات آن را با اطمینان خاطر پذیرفتیم، امروز هم آن را لغزشی قابل انتقاد تلقی میکنم…. (از فیضیه تا پیکار صفحه 614)

حالا آن انتقاد پذیرفته شده چه بود که تراب حق شناس دهه 90 شمسی به آن میبالد و میگوید من انتقاد را پذیرفتم. اولا تراب حق شناس نمینویسد که در اعتراض به این دومقاله در بسیاری از شهرها آن دو شماره پخش نشد و آنها تحت فشار در شماره بعدی دست به توضیح و نه انتقاد زدند.

او در ” از فیضیه تا پیکار” 40 سال بعد از آن سوگواری و اشک ریختن و ایه قرآن و نهج البلاقه را در نشریه پیکار شاهد گرفتن، مینویسد:

“جا دارد که بخشهایی از این نقد صحیح را که در شماره بعدی پیکار به عنوان “توضیح” آمده بود در زیر میاورم:

” ….واقعیت این است که در دو مقاله مزبور مواضع آیت الله طالقانی پس از قیام بدرستی و از موضع کمونیستی منعکس نشده است. این که آیت الله طالقانی تا قبل از قیام همواره در جبهه دموکراتیک و ضد امپریالیستی خلق ما جای شایسته داشته، حرفی نیست و اینکه او پس از قیام نیز اینجا و آنجا با انحصارطلبان و بورژوازی درگیریهایی داشته و مخالفتهایی کرده است نیز شکی نیست، اما نیز حقیقت غیرقابل انکاری است که مواضع او پس از قیام مجموعا تسلیم طلبانه بوده و این مواضع بخصوص در رابطه با کردستان و نیروهای چپ جلوه بارزی داشته است…….آیت الله طالقانی در ضمن سخنرانیها فوق العاده بر وحدت تکیه داشت، اما وحدت مورد نظر وی با تمام حسن نیتی که داشت، چیزی نبود جز مخدوش کردن مرز انقلاب و ضد انقلاب و این موضوع تا آنجا پیش میرفت که حتی مرز میان نیروهای مذهبی دموکرات و مرتجع نیز ماست مالی میشد. پیکار شماره 22، 2 مهر ماه 58 ( از فیضیه تا پیکار صفحه 615)

وترانهای برخاسته از انجمنهای اسلامی و نهضت آزادی و مجاهدین سازمان پیکار، بقلم تراب حق شناس در دو شماره برای یک آخوند مرتجع سنگ تمام میگذارند. در شماره 20 با عنوان ” ایت الله طالقانی تبلور نیم قرن مبارزه ضد امپریالیستی و ضد استبدادی” و شماره 21 با عنوان ” میوه چینان انقلاب آیت الله طالقانی را دق مرگ کردند” در تجلیل از یک آخوند با خمینی و رژیم مسابقه میگذارند. بعد وقتی یقه شان را میگیرند عقب نشینی میکنند و مینویسند تبلور نیم قرنش درست بوده و فقط این 6 ماه آخرش یک کمی لنگ زد. در توضیح شماره 22 که هنوز تراب حق شناس آن را درست میداند مینویسند “در اینکه آیت الله طالقانی تا قبل از قیام همواره در جبهه دموکراتیک و ضد امپریالیستی خلق ما جای شایسته داشته، حرفی نیست. ” بعد از قیام با اینکه همه نیتش پاک بود، فقط کمی تسلیم طلب در مقابل انحصارطلبان و بورژوازی ظاهر شد. با این همه اقای تراب حق شناس بعد از 40 سال توجیهاتش را در شماره 22 پیکار درست میداند. هنوز فکر میکرد طالقانی تبلور نیم قرن مبارزه ضد امپریالیستی و ضد استبدادی بود و با تبختر تمام آن را در کتابش میاورد.

تراب حق شناس نمینویسد که در شماره 20 و 21 چه نوشت. من فقط شمه ای از آن ارتجاع را برای خواننده میاورم تا ببیند پیوند عمیق جنبشی طالقانی و تراب حق شناس تا چه اندازه بود.

“خبر تکان دهنده است: آیت الله طالقانی دار فانی را وداع گفت. کدام زحمتکش، کدام آزادیخواه، کدام مسلمان مبارز و مترقی، کدام دموکرات ضد امپریالیست و ضد ارتجاع، کدام میهن پرست ایرانی، کدام کمونیست راستین است که بخصوص در این مرحله حساس از تاریخ کشور ما، از این خبر اشک در چشمانش حلقه نزند؟ جریان مبارزات سهمگین توده های ستمدیده کشور ما طی نیم قرن گذشته شخصیتی چند بعدی، سترگ و پربار همچون طالقانی را ببار آورد و او که تبلور ارمانهای مقدس ضد ظلمی، ضد امپریالیستی، آزادیخواهانه و عدالتجویانه اقشار متوسط مردم ما بود، بنوبه خود در مبارزات خلق تاثیر بسزائی از خود به جا گذاشت…..او پناهگاه همه مظلومان بود و تا آنجا که تشخیص میداد، تجسم راستین این سخن امام خود علی بن ابی طالب بود که: کونوالظالم خصما و المظلوم عونا ( دشمن ستمگر باشید و یار ستمدیده). سخنی که بارها و بارها تکرار میکرد…..پس از شهریور 20 که کشور ما در زیر چکمه های نیروهای متفقین بنفس افتاده بود، فریاد طالقانی بلند بود و بیخبران را هشدار میداد که به جای کوفتن بر سر و روی در مراسم عاشورا، بفکر بیرون ریختن اشغالگران باشید. در فضای نیمه باز سالهای 20 برداشتهای روشن بینانه خود از اسلام و مسائل اجتماعی را کاملتر کرده و بتدیج بصورت کتابها، سخنرانیهای رادیوئی و غیره ارائه داد…..در جریان اوجگیری جنبش ضد امپریالیستی ملی کردن صنعت نفت پشتیبان صمیمی مصدق بود و زمانیکه میترسد در رهبری این جنبش شکاف بیافتد به ایت الله کاشانی- بدون هیچ ملاحظه هم کسوتی- هشدار داد که ” اقا مواظب باشید زیر پایتان خربزه نگذارند” او از قهرمان ملی مردم ایران خسرو روزبه شهید به عنوان یک میهن پرست و یک مرد عفیف یاد میکند…….پس از کودتای 28 مرداد …، هرگز از روشنگری و افشاگری ( که بصورت جلسات تفسیر قرآن در مسجد هدایت بر پا میشد ) دست بر نداشت ….” ( نشریه پیکار شماره 20 19 شهریور 58)

“….او در قلب و جان شنوندگان خود احساس مسئولیت نسبت به ستمدیدگان میکاشت و…..مثلا روزنامه نگاری جیره خوار مانند عبدالرحمان فرامرزی را با عبدالرحمان ابن ملجم ( قاتل علی بن ابی طالب) مقایسه میکرد…” ( نشریه پیکار شماره 20 19 شهریور 58)

” …در اوائل سالهای 40 زمانیکه مراجع تقلید پس از سالیان دراز سکوت، به مخالفت با حکومت وقت در چهارچوب بسیار محدود پرداختند ( محدوده ای که جز مخالفت با انجمنهای ایالتی و ولایتی و گاه مخالفت با همان اصلاحات ارضی نیم بند شاه نبود) به سفرهای مکرر به قم و صحبت با مراجع تقلید از جمله آیت الله خمینی، ضرورت و اهمیت مبارزه با سلطنت و آمریکا و بخصوص نفوذ اسرائیل را خاطرنشان ساخت….او کسانی را که از ترس واشدن مشتشان حاضر نبودند او را به عنوان یک شخصیت و روحانی بزرگ بشناسند و او را فقط ا سید محمد مینامیدند وقعی نمیگذاشت…. توده های ستمدیده ما، یک دوست، یک پدر، و همرزم بزرگ خود را از دست دادند. اما طالقانی که بحق مجاهد نستوه لقب گرفته بود، همواره در یاد خلقهای ما و ازادیخواهان جهان و ایران باقی خواهد ماند….” ( نشریه پیکار شماره 20 19 شهریور 58)

” ….برای او که برای نیم قرن برای حکومت عدل و قسط مبارزه کرده و رنج برده است، دیدن فجایعی که در همین چند ماهه بنام انقلاب رخ داد خرد کننده و کشنده بود…طالقانی معتقد بود که راه درست وسط است، نه چپ و نه راست. او به همین دلیل گاه از سر اعتقاد خویش و جهت راهنمایی و زمانی تحت فشار نیروهای قدرتمند حاکم که سیل تهمتها را بر او میباریدند، موضعگیریهایی علیه چپ نیز داشت. بدون شک چپ نماهایی هستند که طرز تفکر و عمل انقلابی نداشته و گاه فرصت طلبانه با قضایا برخورد کرده اند و انتقاد و حتی افشای آنها میتواند صحیح باشد……” (نشریه پیکار شماره 21، 26 شهریور 58)

ارتجاع محض و خالص از این مقالات و سطور میبارد. تنها کسی که به جنبش طالقانی، یعنی جنبش ملی – اسلامی تعلق داشت. میتوانست این سوگنامه اسلامی و ملی را برای طالقانی بنویسد. عمل طالقانی تنها در یک نمونه یعنی برقراری حجاب اجباری و حمله اوباشان اسلامی به مردم و برقراری حجاب اجباری در ادارات که در آن زمان فعلانه و پا به پای خمینی و بقیه به آن همت گماشت کافی بود تا هر انسان نیمه سکولاری خواهان انداختن آن آخوند مرتجع و کثیف به اشغالدونی باشد.

این خزعبالات و پروپاگاند سراسر ملی، مذهبی، ارتجاعی و مشمئز کننده که در نشریه پیکار شماره 20 و 21 آمده و در شماره 22 زیر عنوان توضیح بر آن مهر تایید گذاشته شد را اقای تراب حق شناس بعد از 40 سال دوباره زیر عنوان ” لغزش” و ” نقد صحیح” بر آن مهر تایید مجدد کوبید. بخشهای زیادی “از فیضیه تا پیکار” تکرار بسیاری از حرفهایی است که در همین دو مقاله پیکار در تجلیل از طالقانی نوشته شده بود. این دو مقاله بیش از هر سندی، بر این تاکید میکند که اینها همه از طالقانی و خمینی تا تراب حق شناس و بازرگان و حنیف نژاد و… به یک جنبش، جنبش ملی – اسلامی تعلق داشتند. یکی جناح مذهبی آن بود و دیگری سکولار آن.

تراب حق شناس نمیتوانست بر این سوگواری خود از پدر طالقانی نستوهش نقدی بنویسد. نقد به حق شناس و دوستانش در کمپ اندیشه و پیکار و دیگر خلقیون این است که شما در “نیم قرن مبارزه ضد امپریالیستی و ضد استبدادی” با طالقانی در یک جنبش و با یک هدف زیست و مبارزه کرده اید. این خویشاوندی و پیوند عمیق جنبشی شما، جنبش ملی- اسلامی، هم در زمان نگارش مطلب در شماره 20 و 21 و هم در شماره 22 و هم بعد از 40 سال در زمان ” از فیضیه تا پیکار” تداوم داشته و دارد.

ادامه دارد

محمود قزوینی

18 ژوئیه 2022، 27 تیر 1401