مقدمه يکبار در سال ١٩٩٩ من در نقد نظريات ايرج آذرين به طور مختصر به مسئله حکومت موقت انقلابى و يا حکومت حزبى که در ذهن ايرج آذرين محو شده بود و به جاى آن حرفهاى کلى در باره اينکه کارگران فقط بايد به نيروى خود آزاد شوند، نشسته بود پرداختم. امروز در اينجا ميخواهم که اين غيبت دولت موقت انقلابى يا حکومت حزبى را در ذهن او مفصلتر به نقد بکشم. چيزى که اين را ضرورى ميسازد نه مقابله با ايرج آذرين و نظرات او، بلکه روشن کردن اين مسئله در شرايط حساس سياسى امروز ايران است که اتخاذ تاکتيک و استراتژى انقلابى در شرائط انقلابى و بحرانى بر چه اساسى استوار بايد باشد. براى اين کار، بايد اذعان کنم که کسى بهتر از ايرج آذرين را در جبهه مخالفين کمونيسم کارگرى پيدا نکردم. تئورى ليبراليستى او که استراتژى و تاکتيک براى کسب قدرت را بر مبناى هدف برنامه اى و دولت متعارف تنظيم ميکند در مقابل استراتژى و تاکتيک انقلابى قرار دارد که حکومت موقت انقلابى را مد نظر دارد و براى آن نيرو جمع ميکند. خوبى جدل با ايرج آذرين اين است که او بدون التقاط، استنتاجات صحيحى از تئورى خود کرده است و به من اين امکان را ميدهد تا در جدل با او نظراتم را توضيح دهم.
ايرج آذرين در نوشته اى در نقد تئورى حزب و قدرت سياسى اساس اختلاف اصلى خود با حزب کمونيست کارگرى ايران را اختلاف بر سر حکومت حزب يا حکومت طبقه تعريف ميکند و بخش زيادى از نوشته اش را به رد حکومت حزبى و دفاع از «حکومت طبقه» احتصاص داده است