فرصتی برای جمهوری اسلامی نمانده است

فرصتی برای جمهوری اسلامی نمانده است

در باره نزاع خامنه ای و احمدی نژاد

۱۶ خرداد ۹۰

 محمود قزوینی

درگیری حاد میان اصولگرایان که هنوز از دست ” فتنه” بزرگ سال ٨٨ رهایی نیافته اند، حاکی از چیست؟ چرا چنین زودهنگام و چنین تند نبردی سخت میان جناح اصولگرا حکومت درگرفته است؟ نبرد جدید که اینبار بر سر برکناری وزیر اطلاعات در گرفته است صف بندی میان اصولگرایان را به یک صف بندی اشکارتر میان خامنه ای و احمدی نژاد کشانده است. بنا به گفته نبردکنندگان دو جناح، این درگیری میتواند به یکی از خونین ترین درگیریهای جناحی در درون رژیم تبدیل شود و با توجه به روند اوضاع و شرائط جمهوری اسلامی این اصلا  دور از انتظار نیست. بن بست اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی و یورشهای گاه سهمگین و گاه تدریجی و خورد کننده مردم بر این حکومت سرمنشاء همه این درگیریهای جناحی است. مصاف مردم با رژیم در سال ۸۸ که بقول خود نیروهای رژیم نجات آنها از آن مهلکه فقط یک شانس بوده است وانقلابات در کشورهای عربی به بن بست جمهوری اسلامی و جدال جناحهای آن حدت و شتاب بی اندازه و فورانی بخشیده است. اگر حماس مجبور شده است تا با فتح آشتی کند و تلویحا راه حل صلح آمیز فتح را به رسمیت بشناسد، اگر بشار اسد دیگر رفتنی تلقی میشود و سرنوشت حزب الله در لبنان به عنوان نیروی آلت دست و مزدور جمهوری اسلامی دارد در ابهام فرو میرود، جمهوری اسلامی باید در سیاست خارجی اش تغییرات چشمگیری ایجاد کند. این حرف اصولگرایان مخالف احمدی نژاد که” جریان انحرافی تحولات منطقه را نه اسلامی بلکه آمریکایی ارزیابی میکند” بیان یکی از موارد اختلاف اساسی در رژیم میباشد.

ظاهرا جمهوری اسلامی مردم را در خیابانها سرکوب کرده و شکست داده است، اما نزاع خامنه ای و احمدی نژاد گویای آن است که شکست خوردگان سال ٨٨ و ٨٩ نه مردم بلکه جمهوری اسلامی با همه جناحهایش است.

  برای جمهوری اسلامی فرصتی نمانده است، برای همین همه چیز شتاب گرفته است. هنوز “فتنه ای” تمام نشده، “فتنه ای” بزرگتر دارد چهارچوب جمهوری اسلامی را از جا میکند. گویا گلوله ها و باتوم ها و زندانها و خشونتهای بیرحمانه در خیابانها کمانه کرده و به زمین سرکوبگران افتاده است.

جناح خامنه ای، جناح احمدی نژاد را متهم به درگیری با نظام، یعنی درگیری با ولایت فقیه میکند. میگویند تیم احمدی نژاد در پی آن است که روحانیت و ولایت فقیه را تضعیف کند، ارزشهای انقلاب اسلامی را زیر سوال میبرند و برای آن ارزشی قائل نیستند و… اینها همه واقعیاتی است که دارد جلوی چشم همه انجام میگیرد. اما چرا چنین وضعیتی برای رژیم جمهوری اسلامی پیش آمده. علت و زمینه های ظهور احمدی نژاد و مشایی چیست؟

من در این جا بحران و بن بست حکومتی رژیم جمهوری اسلامی را بیشتراز نقطه نظر وضعیت اقتصادی میپردازم.  اگر رژیم دیکتاتوری و سرکوبگری نتواند درجه قابل ملاحظه از رشد اقتصادی و رفاه شهروندادن جامعه را تامین کند، در مواجه با بحران حکومتی نمیتواند به حکومتش ادامه دهد. جمهوری اسلامی دارای بحران مزمن و بن بست اقتصادی و بحران حکومتی مداوم است که متقابلا بر بحران اقتصادی او میافزاید. همین درگیریهای اخیر که البته رژیم جمهوری اسلامی همیشه با چنین درگیریهای روبرو بوده است، برای هر رژیمی کافی است تا منتظر بحران های اقتصادی و سیاسی شدیدتر پشت سر آن باشد.

بن بست اقتصادی و سیاسی

عنوان همه مبارزات جناحی ١٠- ١٢ سال اخیر در جمهوری اسلامی یک چیز است، بن بست جمهوری اسلامی. هر بار که یک محفل و یا جناحی از رژیم از دل ارگانها و جناحها و صدها محفل و گروه و سازمانهای تو در تو و مخوف، ارگان اجرایی و یا مقننه را در دست میگیرد و میخواهد راه حل خود را به عنوان راه حل برون رفت رژیم از بن بست اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ارائه کند، به سرعت بن بست او آشکار میشود و جناحهای مقابل ضمن سد پیشروی راه حل ارائه شده، با کور کردن و پایان دادن راه حل،  جناح مزبور را از سر راه بر میدارند. هر راه حل کمی جدی که بخواهد این بن بست جمهوری اسلامی را بشکند، با خود مسئله جمهوری اسلامی برخورد میکند. هر چقدر سرمایه راه خود را علارغم موانع متنوع به شکل بطئی به جلو باز میکند و توسعه مییابد، تناقض جمهوری اسلامی با آن شدیدتر و اشکارتر میشود. اصلاحات سیاسی به عنوان راه برون رفت جمهوری اسلامی، پایه های خود جمهوری اسلامی را میلرزاند و اصلاحات اقتصادی نیز نمیتواند در چهارچوب جمهوری اسلامی، مرهمی بر بن بست اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی باشد. برای همین اصلاحات سیاسی بدور افکنده شد تا اصلاحات اقتصادی بتواند به بحران سیاسی و حکومتی جمهوری اسلامی پایان دهد. اما در جمهوری اسلامی اصلاحات اقتصادی نمیتواند مشکلی را از سر راه بردارد مگر اینکه اصلاحات سیاسی عمیقی در جمهوری اسلامی صورت پذیرد و هر اصلاحات کمی عمیق سیاسی خود جمهوری اسلامی را با خطر نابودی روبرو میسازد. سر منشاء تمامی جدالهای درونی جمهوری اسلامی این بن بست عمیق و بحران حکومتی است. اپوزیسیون بورژوا – لیبرال ایران در این رویای دیرینه به سر میبرد که با لیبرالیزه شدن تدریجی اقتصاد و سیاست در ایران، جمهوری اسلامی میتواند به تدریج به حکومت متعارف سرمایه داری ایران تبدیل شود. اما تحولات ٢٠ سال اخیر نشان داده است که چنین راه حلی در ایران وجود ندارد. اصلاحات سیاسی تدریجی در حکومت که توسط جریان دو خرداد پیگیری میشد به تقابل های حاد جناحهای حکومتی با یکدیگر و تقابل مردم با حکومت انجامید و ثبات و امنیت سرمایه داری در ایران را بیش از پیش به مخاطره انداخت و اصلاحات اقتصادی که البته با آنارشی سیاسی و اقتصادی نوع احمدی نژاد همراه است به تقابل جناحهای حکومتی با یکدیگر و یورش مردم به آنها افزوده است.

تاریخ چند سال اخیر کاملا گویاست که هر بار که تلاش جدیی برای پایان دادن به وضعیت تناقض امیز جمهوری اسلامی در درون نظام شکل میگیرد، نه تنها مقاومت جناحهای مقابل آن را خنثی میسازد، بلکه مهمتر از آن، تضادها و تقابل طبقاتی در جامعه ایران فرصت فرجام تدریجی به روند تغییرات تدریجی سیاسی و اقتصادی در حکومت را نمیدهند. و هر مصاف سیاسی و فرهنگی جدی پای مردم و طبقه کارگر را به میان میکشد و صورت مسئله را عوض میکند. تحولات تدریجی اقتصادی و سیاسی  و تامین ثبات و امنیت سرمایه داری در چهارچوب نظام اسلامی در ایران رویای  لیبرالهاست که بیش از ٣٠ سال است به کامشان تلخ شده است.

وقتی جناح احمدی نژاد در سال ٨۴ قدرت اجرایی را در دست گرفت راه حلی برای برون رفت و بن بست رژیم نبود، بلکه به عنوان یک ضد حمله در مقابل اصلاحات به بن بست رسیده خاتمی و پیشرویهای مردم در آن دوره و پایان دادن به بحران سیاسی حکومتی سر بر اورده بود.  قدرت اجرایی به دست سپاه و بسیج و شکنجه گران دیروز زندانهای اوین و گوهر دشت …افتاد و مورد حمایت همه جناحهای اصولگرا بود. سپاه ، بسیج، بیت خامنه ای،  وزارت اطلاعات و دهها نهاد ترور و شکنجه، مداحان و لات و لوتها و قشر لمپن تمامی طبقات، خسته از لبخند خاتمی و احساس خفگی در جمهوری اسلامی خودشان، خواسته اند عنصر خودشان را در راس حاکمیت داشته باشند. احمدی نژاد در اغاز کار واقعا عنصر همه اینها بود و راه حل جناح راست برای سرکوب تمام و کمال مردم تنها راه حل اقتصادی و سیاسی او. اما هر کسی که در مقام اجرایی کشور جای میگیرد نمیتواند فقط به عنصر سرکوب تکیه کند. هیچ رژیمی بدون پاسخ دادن به معضلات اقتصادی و سیاسی پیش رو نه فقط در دراز مدت بلکه در میان مدت هم نمیتواند دوام بیاورد. برای همین پس از مدت کوتاهی سوالات پایه ای تر جامعه و بحران حکومتی و اقتصادی جمهوری اسلامی روی میز احمدی نژاد قرار گرفت.

چهار سال اول قدرت اجرایی به احمدی نژاد ثابت کرد که بدون اقتدار اجرایی و بدون به پشت صحنه فرستادن روحانیت با همه دله دزدیها و چهره منفورشان و بدون بی اثر و کم اثر کردن ارگانهای مورد اقتدار روحانیت و جناحهای نزدیک به آنها نمیتواند یک گام هم در جهت حل معظلهای بزرگ داخلی و خارجی جمهوری اسلامی بر دارد. احمدی نژاد در این رویا به سر میبرد که با پایان دادن به جناحها در نظام، جمهوری اسلامی را از بن بست خارج کند. نمیشود هم با مردم و جامعه درگیر بود و هم در درون رژیم بلوا باشد. انتخابات دوره دهم جمهوری اسلامی آن فرصتی بود که احمدی نژاد حذف کامل جناح اصلاح طلب در حکومت را در دستور بگذارد. اما هدف حذف و کودتا فقط شامل جناح اصلاح طلب نبوده است. بلکه اقتدار قدرت اجرایی و نظامیان سپاه و بسیج میبایست آنقدر قوی شود که به قدرت فائقه و بلامنازعه در میان جناحها تبدیل شوند تا بشود راه حلی را برای نجات جمهوری اسلامی از بن بست پیش ببرند. قدرت روحانیت و ولایت فقیه در این میان نمیتوانست بدون چالش بماند. احمدی نژاد در حذف و کودتا بر علیه اصلاح طلبان و نیمه اصلاح طلبان حکومتی، ولایت فقیه و روحانیت را با خود همراه داشت. اما همراهی کل جناح اصولگرا و روحانیت با او فقط به خاطر به میدان آمدن مردم و بازی کردن موسوی و کروبی با ورق اعتراض مردم شکل گرفت. هر جا که اصولگراها احساس میکردند که دیگر مبارزه مردم سرکوب شده است، احساس خطرشان از حرکت حذفی احمدی نژاد و خطر فتنه اینده برای جمهوری اسلامی را بیان میکردند و اژیر خطر را به صدا در میاوردند. پس از پایان خطر ” فتنه” و حتی قبل از آن به سرعت متوجه شدند که خطر راه حل مشایی و احمدی نژاد بسیار بالفعل تر از آن است که تصور میشده است. خامنه ای که تضعیف قدرت روحانیت را در جامعه و حکومت غیر قابل اجتناب دیده بود، راه حل مشایی و احمدی نژاد را تا آنجایی که به حذف روحانیت از صحنه سیاسی نیانجامد و با تضعیف روحانیت اما قدرت گیری بیشتر جایگاه ولایت فقیه در حکومت بیانجامد راه حل مناسبی برای حکومت میدانست. اما به سرعت معلوم شد که حاشیه ای شدن روحانیت به تضعیف و نابودی ولایت فقیه خواهد انجامید. خامنه ای و قشر روحانیت احساس خطر کردند و آژیر خطر را به صدا در آوردند. هنوز جبهه بندی در نیروهای نظامی روشن نیست. بعید نیست شکاف خامنه ای و احمدی نژاد به شکاف جدی در نیروهای نظامی بیانجامد و درگیریهای آنها در آینده همانگونه که فرمانده سپاه قزوین بیان کرده است به درگیریهای خونین بیانجامد. موضع گیریهای سران سپاه بر علیه احمدی نژاد بازتاب واقعی نفوذ جناحها در سپاه و نیروهای نظامی نیست. نیروهای نظامی نیروی خود را در موقع حساس با عمل خود  در شکل کودتا و نیمه کودتا ظاهر میسازند و نه با اظهار نظر و تبلیغات و جمع آوری نیرو. اظهار نظر آنها گاها میتواند کاملا مصلحتی و پوششی برای یک توطئه نظامی سریع باشد.

وقتی احمدی نژاد در مناظره های تلویزیونی اش در مبارزه انتخاباتی برای پست ریاست جمهوری در سال ٨٨، که برای اولین بار در جمهوری اسلامی باب شده بود، در یک مبارزه تهاجمی و بی پرده دست به افشای رقیبانش میزد، هر ناظر ساده ای میدانست که این دیگر مبارزه انتخاباتی در جمهوری اسلامی نیست. نه مناظره تلویزیونی و نه تهاجم کوبنده و افشای بخشی از دزدی های جناحهای مقابل و زیر سوال بردن بخشی از تاریخ جمهوری اسلامی محلی از اعراب در جمهوری اسلامی نداشته است. میر حسین موسوی یکسال بعد در مصاحبه ای اعلام کرد که دو ماه طول کشید تا او بفهمد که واقعا اهداف احمدی نژاد و صدا و سیما از آن مصاحبه ها چه بوده است. واقعا هم جناح مقابل احمدی نژاد فکر نمیکرد که حذف انها از نظام ورق خورده است. اگر مردم به میدان نمیامدند، بخش بزرگی از اهداف احمدی نژاد و سپاه انجام گرفته و مرحله دوم کودتا درست پس از کودتای اول رقم میخورد. اما به میدان آمدن مردم همه دورنمای احمدی نژاد و سپاه را بر هم زد. اتحاد فشرده جناحهای اصولگرا در مقابله با اعتراضات مردم اهداف بعدی احمدی نژاد یعنی به پشت صحنه فرستادن روحانیت و منزوی و کم اثر کردن اهرمها و ارگانها و نفوذشان در حکومت را به عقب انداخت.

اما جناح احمدی نژاد برای برون رفت حکومت اسلامی از وضعیتی که سالها در آن گیر کرده است ارام و قرار ندارد و نمیتواند مانند ٢٠ سال گذشته ارام آرام پیش رود و سالها وقت صرف آن کند. دیگر وقتی باقی نمانده است. گویا واقعا دست “امام زمان” شخصیتی مانند احمدی نژاد را برای این وظیفه گمارده است. کسی که قادر است تاریخ هر عمل و هر جدال درون حکومتی را با سرعت سرسام اور نزدیک سازد. جدالهای بزرگی که پنهان نگه داشته میشود را شفاف و برجسته کند و با قطبی کردن کامل آنها، دشمنان خود را به نبرد نهایی دعوت کند. فرصتی زیادی برای جمهوری اسلامی نمانده است و احمدی نژاد مظهر این موقعیت رژیم است و نزاع اخیر جناحها نمایشی از این وضعیت.

مشکل لاینحل نظام اسلامی

بن بست جمهوری اسلامی یک بن بست همه جانبه اقتصادی و سیاسی فرهنگی است. جمهوری اسلامی حکومت متعارف و مطلوب بورژوازی ایران و غرب نبوده و نیست. این حکومت را بورژوازی ایران و غرب برای سرکوب انقلاب ۵٧ به سر کار آوردند و پس از سرکوبی انقلاب در دهه ۶٠ ظاهرا دیگر میبایست مرخص شود و جایش را به یک حکومت متعارف و مطلوب بورژوازی ایران و غرب میداد. تلاش برای جرح و تعدیل این حکومت و سازگار کردن آن با سوخت و ساز اقتصادی و سیاسی جامعه در درون خود جمهوری اسلامی از زمان ریاست جمهوری رفسنجانی شروع شد. راه حل رفسنجانی که با اصلاحات اقتصادی به نفع بازار و بهبود رابطه با غرب شروع شده بود با مقاومت نهادها و جناحهای مقابل شکست خورد. دو خرداد در تلاشی برای رفع این بن بست رژیم، اصلاحات سیاسی را در دستور کار خود قرار داد. اما همان ادعای اصلاحات سیاسی از همان آغاز با چالش مردم از یک طرف و جناح خامنه ای از طرف دیگر روبرو بود. دو خرداد فقط با رای و فشار مردم توانست ریاست قوه مجریه و سپس مقننه را در مقابل جناح خامنه ای در دست بگیرد. برنامه دو خرداد برای نجات جمهوری اسلامی از بن بست اقتصادی و سیاسی در محدود و بی اثر کردن نهادهای دست و پا گیر در عرصه اقتصاد و سیاست و کم کردن فشار فرهنگی وبه درجه ای سیاسی بر مردم، برای دادن یک چهره با ثبات تر از رژیم نزد دول غرب و بهبود رابطه با غرب استوار بود. اما هر گونه کم کردن فشار فرهنگی و سیاسی موجب یورش بیشتر مردم به رژیم میشد و خود جناح دو خرداد را در برداشتن گامهایی در راه هدفش مردد مینمود و جناح خامنه ای را در وحشت بیشتر فرو میبرد. برای هر ناظر خارج از جدالهای جمهوری اسلامی روشن بود که دو خرداد قادر به اجرای هیچ بند از برنامه هایش نخواهد بود. نه در حذف نهادهای دست و پا گیر( بقول دو خردادیها نهادهای موازی دولت) میتوانستد کاری کنند و نه میتوانستند در رابطه جمهوری اسلامی با غرب تغییری ایجاد کنند و نه میتوانستند موفق شوند فشار سیاسی و فرهنگی بر مردم را کاهش دهند. این آخری موجب یورش مردم به نظامشان میشد، نهادهای موازی صاحبان پر قدرتی در نظام داشت که بدون یک نبرد اشکار که شکست و پیروزی آن روشن باشد قابل محدود شدن و حذف نبوده  و رابطه با غرب به فاکتورهای مختلفی در عرصه سیاست منطقه ای، چگونگی شکل گیری نظام اسلامی، نیروهای تکیه گاهاش در داخل و خارج و استراتژی جمهوری اسلامی وابسته بود که دو خرداد قادر به چلنج انها نبوده است. هیچ کدام از بندهای برنامه ای دو خرداد نمیتوانست به آسانی در چهارچوب جمهوری اسلامی تحقق یابد. تلاش برای اجرای هر کدام از این بندها موجب درگیریهای حاد در میان جناحها میشد که بیش از بیش به بی ثباتی و بی امنیتی سرمایه در ایران  میافزود و به بحران اقتصادی و سیاسی رژیم  دامن میزد. دو خرداد میخواست برای خروج رژیم از بن بست کاری کند، اما اجرای برنامه های آنها در چهارچوب رژیم با صورت کنونی میسر نبود. جمهوری اسلامی حتی در شرائط ارامش کامل سیاسی در داخل و منطقه نمیتواند چهارچوب  ثبات یافته ای برای تولید سرمایه داری در ایران باشد. طبقه سرمایه دار ایران به دولتی احتیاج دارد که هدف و همه هم و غمش فراهم اوردن رشد سرمایه وکسب سود و دنبال کردن اهداف منطقه ای و جهانی طبقه بورژوازی ایران باشد. نمیشود حکومتی ٣٠ سال با جامعه ای در جنگ باشد، دهها ارگان که هر کدام برای خودشان دولتیند در عرصه سیاست و اقتصاد بتازند و هر روز با چوب و چماق به خاطر پیش پا افتاده ترین مسائل فرهنگی و اخلاقی به جان مردم بیفتند، بعد هم سرمایه به خودگستری خود ادامه دهد. بالاخره یک حکومت در کشوری مانند ایران برای یک روز، یک ماه و یا یکی دو سال اعتراضات مردم و احزاب و جنبشهای مخالفش را سرکوب میکند و میرود به دنبال فراهم اوردن شرائط خودگستری سرمایه و تحقق اهداف اقتصادی و سیاسی طبقه سرمایه دار. جمهوری اسلامی با بحرانهای حکومتی اش، با جدال دائمی اش با مردم و جامعه و با زندگی در تنش منطقه ای و جهانی نمیتواند حکومت مطلوب سرمایه داری در ایران باشد. به این معنا بحران سرمایه داری در ایران بیش از اینکه از بحران جهانی سرمایه نشات بگیرد از خود رژیم سیاسی نشات میگیرد. بن بست حکومتی جمهوری اسلامی به بحران سرمایه در ایران دامن میزند و بحران سرمایه به بن بست او. در چهارچوب تولید سرمایه داری در ایران راه حل بحران اقتصادی قبل از هر چیز سیاسی است. بورژوازی ایران نمیتواند از بحران و رکود اقتصادی سرمایه بیرون بیاید، مگر اینکه قبل از آن شرائط سیاسی این بیرون آمدن از بحران و بن بست را فراهم کرده باشد و این در چهارچوب جمهوری اسلامی ممکن نیست. پروژه رفسنجانی و خاتمی و حالا هم مشایی و احمدی نژاد نشان داد که هر تلاشی برای تغییر شرائط در جمهوری اسلامی با سد خود جمهوری اسلامی برخورد میکند و اگر پروژه جدی باشد به نزاع خونین جناحها میانجامد و یا مانند سال ٨٨ پای مردم را به میان میکشد و اصلا خود صورت مسئله عوض میشود و تقابل مردم و طبقه کارگر با رژیم مهر خود را بر سیر اوضاع میزند.

بحران اقتصادی ایران شبیه بحران اقتصادی یونان و پرتقال نیست که با گرفتن وام و کاهش دادن سطح زندگی مردم راه برون رفت خود را جستجو کند. ایران به جای وام ٣٠ میلیارد دلاری از اتحادیه اروپا به درآمد ۵٠٠ میلیارد دلاری از قبل افزایش قیمت نفت دست یافت، اما نمیتواند چاره ای برای بحران اقتصادی خود بیابد.

پروژه احمدی نژاد و مشایی

اصلاح طلبان در سازش جمهوری اسلامی با مردم تلاش داشتند تا اسلامیت رژیم را کم رنگتر کنند،  جناح احمدی نژاد و خامنه ای و نظامیان در مقابل دو خرداد هرگونه شل کردن فضای سیاسی و فرهنگی در جمهوری اسلامی و یا شبه اصلاحاتی را به درست برابر با نابودی جمهوری اسلامی میدانستند. انها درشکست جریان اصلاح طلبی و سرکوب مردم همه با هم متحد بودند. اما با پایان دوران اصلاح طلبها، معضلات جمهوری اسلامی روی میز جناح حاکم قرار گرفت. مشکل مردم با جمهوری اسلامی علارغم سرکوبهای گسترده پاسخی نگرفت و شکاف عظیم میان مردم و حکومت هر لحظه حکومت را تهدید میکند. بر مشکلات اقتصادی افزوده شده و فشار بر طبقه کارگر و اقشار پایینی و میانی خرده بورژوازی چندین برابر شده است. ورشکستگی اقتصادی اقشار هر چه وسیعتری از لایه های میانی و بالایی خرده بورزوازی را فرا گرفته است. احمدی نژاد و مشایی در قوه مجریه فهمیدند برای راه برون رفت از این وضعیت باید کار جدی صورت دهند. اولین قدم در این راه یکی حل معضل رابطه با غرب و دیگری کوتاه کردن دست روحانیون و ارگانهای خودمختار آنها در عرصه سیاست و اقتصاد و خنثی سازی آنهاست. چپاول و دزدی و فساد مالی مدیران سیاسی و اقتصادی، وزراء و معاونانشان و بستگانشان، نظامیان و اعوان و انصارشان یک چیز است، و فساد مالی روحانیون با ارگانهای فرمان ده و مخل هر کاری، چیز دیگر.

اما احمدی نژاد بدترین مهره برای انجام وظیفه ای است که جمهوری اسلامی به آن احتیاج دارد. او بحران پشت بحران میافریند. بر همه تضادها میافزاید. سیاستهای اقتصادی و سیاسی او از هیچ ثبات و خط مستقیمی برخوردار نیست. ضمن افزودن تنش با غرب و آمریکا، با دست دیگر و در پنهان بدنبال عادی سازی رابطه با غرب میگردد. اما همان هم توسط رهبر و جناح اصولگرایش خنثی میشود. در اوج هیاهو بر سر پروژه هسته ای، پروژه را به زمین میکوبد تا بی موقع اوانسی از غرب و امریکا بگیرد. صالحی را میاورد تا جلیلی و سیاست مقاومت خامنه ای را خنثی کند، اما همچنان هیاهوی پیروزی هسته ای سر میدهد. سرکوب را به نهایت میرساند. در جنایت از همه جانی تر و پیشرو تر است، دادستان تهران مرتضوی را از چنگ جناح مقابل که آماده قربانی کردنش در پیشگاه مردم بود نجات میدهد، حسینیان و خشن ترین چهره ها یار غار او در مجلسند، اما ناشیانه سعی میکند خود را از تیررس مستقیم مردم فعلا بیرون بکشد. برخلاف خاتمی که خواهان کم کردن فشار بر زنان و جوانان بود و آن را بیان کرده و از پشتیبانی توهم آمیز مردم بهره میبرد، احمدی نژاد ضمن شرکت در همه سرکوبگریها، این را فهمید که باید در عمل از اعمال فشار روزمره  گشتهای امر به معروف و نهی از منکر کاسته و خود را درگیر نبردی نسازد که ٣٠ سال است جمهوری اسلامی در آن زله و فرسوده شده است. همراه با بوسیدن دست خامنه ای که هیچ کدام از رئیس جمهورهای اسلامی تاکنون این کار را نکرده بودند، به او نارو میزند و توطئه تضعیف او را در سر میپروراند. تلاش میکند همه را فریب دهد. جمهوری اسلامی پر از نهادها و عناصری است که بی بند و بار در عرصه های سیاسی و اقتصادی دخات میکنند و او این بی بند و باری را به خود دولت گسترش داده است. هر روز یک وزیر عوض میکند، یک روز با صحبت از تصویت قرضه الحسنه ای کردن بانکها نفس را در سینه سرمایه داران حبس میکند و بر بحران بی اعتمادی سرمایه میافزاید، روز دیگر سازمان برنامه و بودجه را منحل میکند، اما به یکباره در سال دیگر مسئولیت هدفمند شدن یارانه ها را میپذیرد و اجرایش میکند. گویا او مسئول به هم ریزی همه چیز در جمهوری اسلامی است. سیاستهای او نمیتواند مورد اعتماد هیچ جناح حکومتی و طبقه و قشری قرار بگیرد. او مورد نفرت مردم، اصلاح طلبها، غرب و حالا هم اصولگریان و خامنه ای میباشد.

در همه این وضعیت شلم و شوربا، احمدی نژاد یک چیز را خوب فهمیده است که جمهوری اسلامی نمیتواند به این شکل ادامه حیات دهد و به تغییراتی اساسی احتیاج دارد. بخصوص وضعیت کنونی منطقه همه چیز را به ضرر جمهوری اسلامی رقم زده است. جناح خامنه ای به دروغ و برای استفاده جناحی، تحولات منطقه را به سود جمهوری اسلامی ارزیابی میکند. برای هر دو جناح حاکم روشن است که تحولات منطقه اسلامی نیست، هر دو جناح هم میدانند که این تحولات به نفع جمهوری اسلامی نیست، اما اسلامی خواندن تحولات منطقه، سکوی تبلیغاتی جریان خامنه ای در مقابل پذیرش واقعیت توسط احمدی نژاد و مشایی و نتایج عملی پذیرش این واقعیت یعنی تغییر چشمگیر در سیاست خارجی جمهوری اسلامی که در داخل نیز اثرات گسترده ای خواهد داشت، است.

پروژه احمدی نژاد و مشایی با تفاوتهایی در شکل و شیوه در پایه ای ترین سطح همان اهدافی است که رفسنجانی و خاتمی دنبال میکردند. شاید تفاوت احمدی نژاد و مشایی با بقیه این باشد که او میداند با تکیه بر قانون نمیتوان ارامش و ثبات سرمایه و شرائط پیشرفت و توسعه سرمایه داری را در جمهوری اسلامی تامین کرد. برای همین بر بی قانونی کامل و استفاده از شرائط شیر تو شیر برای رسیدن به اهدافش تکیه میکند. او خیر سرو سامان دادن به وضعیت اقتصاد ایران که به جگر زلیخا شبیه شده است گذشته است. او میبیند زمانی که قیمت نفت سر به فلک زده است و پول نفت ۶ سال گذشته با ۴٠ سال قبل از آن برابری میکند، سرمایه بزرگ بین المللی رغبتی برای سرمایه گذاری در ایران ندارد و وضعیت وخیم تر از گذشته شده است. سرمایه داخلی هم همینطور. هدفمند کردن یارانه ها هم نه تنها کمکی به این مشکل نکرده و نمیکند، بلکه با گسترش نقدیندگی در بازار پول، به تورم و بحران اقتصادی بیشتر دامن میزند. اگر پول نفت از ١٣ دلار به ١٠٠ دلار در بشکه رسیده است دردی را دوا نمیکند، رساندن دستمزد کارگران به صفر هم نمیتواند معضل سرمایه داری ایران را در چهارچوب رژیم اسلامی حل کند. گران شدن نفت و کسب درآمد ۵٠٠ میلیارد دلاری بیش از بیش مشکل جمهوری اسلامی را برای جناحهای آن عیان نمود. اگر هر کشور دیگری به جای جمهوری اسلامی بود میتوانست با کسب درآمد ۵٠٠ میلیارد دلاری در بحرانی ترین شرائط دوران رکود خود را پشت سر بگذارد و به اقتصادش تکانی بدهد. اما سرمایه در شرائط جمهوری اسلامی نتوانست حداقلی از این درآمد را انباشت کند. منتقدین احمدی نژاد این وضعیت را به احمدی نژاد نسبت میدهند، اما این معضل کل رژیم اسلامی است. چنین وضعیتی نه نتیجه تحریمها و بحران اقتصادی جهان، بلکه بن بست اقتصادی دیرینه جمهوری اسلامی است. تحریمها این وضعیت را تشدید کرده اند. بورژواها این را خوب درک میکنند و از این وضعیت نالانند. آنها هیچ تحلیل ذهنی از پیشی ندارند که بدنبال توجیه آن گردند. اگر نفت گران شده و رتبه اقتصادی ایران از نظر تولید ناخالص داخلی افزایش یافته است، برای آنها نه نشانه افزایش قدرت اقتصادی، بلکه نشانه وضعیت وخیمی است که حتی بخش حداقلی درآمد حاصل از کالای تولید شده نفت نمیتواند به انباشت حاصل شود. وقتی از تناقض جمهوری اسلامی با توسعه سرمایه داری در ایران صحبت میشود به این معنی نیست که در ایران سرمایه توسعه نمییابد. بلکه به این معناست که از توسعه ای که یک کشور ٧٠ میلیونی با ذخایر عظیم نفت و گاز و مس و فولاد و طلا، با یک نیروی کار متخصص و ماهر وسیع….باید داشته باشد بسیار ناچیز است. مسلما سرمایه حتی در جدال با سیستم اسلامی توسعه مییابد. حشو و زوائد اسلامی را جنبتا کنار میزند و یا آنها را تغییر داده و در خود حل میکند و راه خود را میرود. اما هر چه سرمایه  گسترش مییابد و انباشت میکند، تناقض جمهوری اسلامی با خود گستری سرمایه عمیق تر میشود. جمهوری اسلامی حافظ نظام سرمایه داری است، اما دولتی نیست که موجبات رشد سرمایه را فراهم کند، بلکه برعکس در هر قدم با توسعه آن تناقض پیدا میکند و برای این تناقض در درون خود موجب تلاشها و صف بندیهایی میشود. تلاشها برای رفع تناقض در چهارچوب جمهوری اسلامی با تنگنای جمهوری اسلامی برخورد میکند و سرمنشاء نزاعهای شدید و خونین در درون نظام میشود. در چند سال اخیر جمهوری اسلامی تلاش کرده است تا بر بن بست اقتصادی و سیاسی خود از طریق شتاب دادن به خصوصی سازی ها پاسخ دهد. اصل ۴۴ قانون اساسی را به نفع خصوصی سازی تغییر دادند و با اجرای هدفمند کردن رایانه ها خواستند زمینه واقعی بازار آن را فراهم آورند. اما این راه هم جواب نداد. روند انباشت و توسعه سرمایه در ایران بدتر شده و جمهوری اسلامی را درگیر یکی از بحرانهای شدید اقتصادی نموده است. مشکل بن بست اقتصادی نظام اسلامی مشکل سرمایه خصوصی و یا دولتی نیست، بلکه مشکل کل توسعه سرمایه است. از این نظر مشکل با خصوصی سازی حل نمیشود و از نقطه نظر توسعه سرمایه مشکل از اینجا اغاز نمیشود. این را حتی اقتصادانان مدافع وضع موجود در ایران در رهنمود دادن به رژیم نیز آن را بیان کرده اند. با یک مقایسه آماری میتوان به کنه مشکل اقتصادی حاضر دست یافت. سرمایه در ایران از بازار تولید و بازتولید سرمایه جهانی بیرون افتاده است و تا زمانی که جمهوری اسلامی است این وضعیت وجود خواهد داشت.

میزان سرمایه گذاری خارجی که یک شاخص تعیین کننده و حیاتی در رشد اقتصادی کشورها در عصر حاضر است به خوبی بیان کننده وضعیت ایران است. فقط برای مثال در حالی که عربستان و ترکیه در سال ٢٠٠٨ به ترتیب مبلغ ۴٠ میلیارد و ١٨ میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی را جذب کردند، ایران با جذب ١،۴ میلیارد دلار تقریبا در ردیف کشورهای کم جمعیت و یا بحرانی منطقه قرار دارد. سالهای پیش و پس از آن وضعیت بهتر از این نبوده است. ایران از سال ١٩٩٠ تا ٢٠٠٨ فقط ٢٠ میلیارد دلار سرمایه خارجی جذب کرده است که بیشترین سهم آن به دوره خاتمی اختصاص دارد. جمهوری اسلامی ناتوان از امکان سرمایه گذاری درآمدهای نفت و جذب آن در تولید، دست به واردات گسترده کالا میزند. بنا به آمار مختلف ” طی سال‌های ۸۴ تا ۸۹ به ازای ۴۴۲ میلیارد دلار درآمد نفتی، معادل ۳۵۲ میلیارد دلار واردات کالا به کشور داشته‌ایم (البته بدون منظور داشتن رقم واردات کالای قاچاق به کشورکه رقمی بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار در این شش سال تخمین زده می‌شود). در مورد ترکیب کالاهای وارداتی نیز دراین دوره سهم واردات کالاهای مصرفی و واسطه‌ای به ضرر واردات کالاهای سرمایه‌ای افزایش داشته است، به‌گونه‌ای که سهم ۴۳ درصدی واردات کالاهای سرمایه‌ای در سال ۸۳ به حدود ۱۸ درصد کاهش یافته و در عوض، سهم واردات کالاهای مصرفی و واسطه‌ای از ۵۷ درصد به ۸۲ درصد افزایش داشته است و نرخ سرمایه گذاری از ١٢ در صد در سال ٨١ به رقمی نزدیک به ١ در صد در سالهای ٨٨ و ٨٩ رسیده است” مسلما حتی نرخ رشد ١٢% در سال ٨١ برای کشوری مانند ایران که عموما نرخ رشد آن در عرصه تولید نفت و گاز میباشد و نیروهای تولید آن زیر ظرفیت معمول کار میکنند و خلاء سرمایه در آن وجود دارد، رشد چندانی نیست. در این مورد برای مثال میتوان به نرخ رشد اقتصادی افغانستان نگاه کرد که در سال ٨٩ به رقم ٢٣ در صد رسیده است. و مسلما چنین نرخ رشدی در کشوری که تقریبا از سرمایه گذاری در طول سالها محروم بوده است، نرخ رشد ناچیزی است. نرخ رشد اقتصادی کشوری مانند افغانستان اگر به صد هم برسد، قابل مقایسه با نرخ رشد نیم در صدی حتی کشوری مانند اردن نیست.

مسلما سرمایه داری ایران در عرض این ٣٠ سال توسعه یافته است. اساسا اقتصاد سرمایه داری بدون انباشت و توسعه نمیتواند برای مدت حتی کوتاهی به عمر خود ادامه دهد و تصور کردنی نیست. جامعه در چنین صورتی از هم میپاشد. پس صحبت از انباشت بطئی است و نه خلاء انباشت. در نظام سرمایه داری حتی در شرائط رکود اقتصادی بخشهایی از صنعت به گسترش و انباشت خود ادامه میدهند و سرمایه داری گسترش مییابد. در ایران حتی در دهه ۶٠ و زیر شرائط جنگی نیز بسیاری از پروژه های بزرگ صنعتی که قبل از انقلاب شروع شده بود به سرانجام رسیدند. مجتمع بزرگ فولاد مبارکه، گسترش و نوسازی ذوب آهن اصفهان و بهره برداری وسیع از مس سرچشمه و دهها پروژه دیگر از جمله ساختن دهها شهرک صنعتی، تعویض خط تولید برخی از اتومبیل سازی ها گسترش خطوط آهن در شهرهای مختلف و… در همان دهه ۶٠ وسپس در دوره رفسنجانی صورت گرفت. توسعه صنایع فولاد که از همان سال ۶٠ پی گرفته شد به دلیل موقعیت استثنائی ایران در جهان از نقطه نظر دسترسی به منابع معدنی و انرژی آن از رشد قابل ملاحظه ای برخوردار بوده است. سال ۶٧ بزرگترین مجتمع تولیدی فولاد به بهره برداری رسید اما حتی قبل از آن تولید فولاد در ایران از رشدی صد در صد برخوردار بود. آن زمان نیز بازار بازدید از مجتمع های اقتصادی که بهره برداری میشد مانند امروز داغ بود. اما با همه اینها در همان زمان وضعیت اقتصادی ایران که در رکود به سر میبرد، توسط خود دست اندرکاران رژیم بیان میشد. رشد اقتصادی بطئی پس از جنگ نمیتوانست دم را به اقتصاد ایران بازگرداند. انباشت و توسعه صورت گرفته در ایران قابل مقایسه با کشورهای منطقه مانند ترکیه نبوده و نیست، چه برسد به کشورهایی که توسعه سرمایه داری در آنها با شتاب کافی انجام گرفته و به غولهای اقتصادی تبدیل شده اند. بورژوازی ایران نمیتواند بپذیرد که با درآمد ۵٠٠ میلیاردی نفت، حتی نتواند صنعت نفت فرسوده خود را بازسازی کند. برای همین همه اقتصاد دانان بورژوا در خارج و داخل ایران و نمایندگان مجلس و …یکصدا میگویند از فرصت گرانی نفت و درآمد آن نتوانستند استفاده کنند. در حالی که اقتصاد ترکیه بدون پشتوانه درآمد نفتی در عرض ٣٠ سال از یک اقتصادی بسیار کوچکتر از ایران، به کشوری تبدیل شد که که حجم اقتصاد آن بیش از دو برابر اقتصاد ایران است، طبقه سرمایه دار در ایران نمیتواند بپذیرد که با ذخاذیر عظیم نفتی و معدنی دیگر هنوز رویای رسیدن به ترکیه را در سر بپروراند. اقتصاد یک جامعه ٧٠ میلیونی را نمیتوان با صدور نفت و وارد کردن کالاهای مصرفی پیش برود. بورژوازی به دنبال انباشت و توسعه سرمایه و رویای ایران قدرتمند است که این با همه عر و تیزهای احمدی نژاد، نمیتواند با یک اقتصاد ضعیف صورت گیرد. بورژوازی ایران میداند برای یک ایران مقتدر در منطقه باید قبل از هر چیز به یک قدرت اقتصادی مقتدر تبدیل شود و این را با چند مانور سیاسی جمهوری اسلامی در منطقه که برای هر رژیمی در دنیا در شرائط امروز ممکن است اشتباه نمیگیرد. هوگو چاوز در آمریکای لاتین هم امروز دست به چنین مانورهای سیاسی پوچ و کوتاه مدت میزند.

بسیاری از بخشهای صنعت ایران فرسوده شده و سرمایه گذاری حتی در این سطح انجام نمیشود که بخشهای فرسوده صنعت جایگزین شود. حتی صحبت از این است که امکان دارد صنعت نفت در طول چند سال به دلیل عدم سرمایه گذاری دچار افت شدید شود و هم اکنون هم افت آن شروع شده است.

خصوصی سازی به عنوان یک راه خروج از وضعیت بن بست کنونی هم به جایی نرسیده است. خصوصی سازی پس از جنگ در دستور دولتهای جمهوری اسلامی قرار گرفته است، پس از دهه اول عمر جمهوری اسلامی، دیگر همه جناحها طرفدار خصوصی سازی بوده اند، اما هیچ گاه در سطح چشمگیر موفق به جذب سرمایه بخش خصوصی در عرصه تولید نشده اند. در ٧ سال اخیر که اجرای اصل تغییر یافته ۴۴ داغ شده است، نقدیندگی بخش خصوصی تقریبا ٣٠٠ برابر افزایش یافته است و از ٧٠ میلیارد تومان در سال ٨۴ به ٣٠٠ میلیارد تومان رسیده است. دولت احمدی نژاد از طرف خامنه ای و هم چنین مجمع تشخیص مصلحت به رهبری رفسنجانی و نمایندگان مجلس به دلیل تعلل در اجرای اصل ۴۴ و خصوصی سازی کامل مرتب تحت فشار بوده است و از این ناحیه مرتب مورد انتقاد قرار داشته است.  اقتصاددانان مدافع خصوصی سازی و اطاق بازرگانی ایران میگویند احمدی نژاد به جای خصوص سازی، شرکتهای دولتی را به بنگاهای نیمه دولتی و ارگانهایی مانند سپاه پاسداران سپرده است و در واقع خصوصی سازی صورت نگرفته است. برخی از اقتصادانان طرفدار خط احمدی نژاد با طرفداری از خط احمدی نژاد در اقتصاد، آن را راه حل نوع چینی مینامند که به جای خصوصی سازی به توسعه بخش خصوصی روی آورده است و این را برای شرائط اقتصادی ایران مناسب تر مینامند.

آنچه مهم است این است که  توسعه بخش خصوصی و حذف یارانه ها و دیگر اصلاحات اقتصادی به نفع بازار نه تنها مشکل جمهوری اسلامی را حل نمیکند، بلکه بر تناقض رژیم با نظام اقتصادی میافزاید. حل تناقض جمهوری اسلامی با توسعه سرمایه داری ایران در چهارچوب جمهوری اسلامی ممکن نیست.

این است که هر کسی در مقام اجرایی جمهوری اسلامی قرار گیرد، مجبور میشود در پاسخ به این تناقض فکر کند و راه حل بیابد. حتی اگر منصور ارضی مداح مدافع دیروز احمدی نژاد و دشمن امروز او را در مقام ریاست اجرایی بگذارند ممکن است تندتر از احمدی نژاد با ” نظام” در بیافتد. احمدی نژاد میداند برای آرامش و توسعه سرمایه در ایران باید مبارزه سختی را پیش ببرد و باید تغییراتی در جمهوری اسلامی ایجاد نمود. او بیشتر از پیشینیان خود به تغییراتی در جمهوری اسلامی و ” اصلاح” آن دلبستگی دارد. تجربه ریاست بر دولت، این دستگاه عریض و طویل قدرت اجرایی، بن بستهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی  جمهوری اسلامی را به شکل واضحی حتی بر اذهان عناصر لمپن و تندرو در جمهوری اسلامی حک کرده و به آنها دیکته کرده است که برای نجات جمهوری اسلامی و حکومتشان راهی جز ” ظهور امام زمان” نمانده است.

حکومت جمهوری اسلامی به عنوان دولت غیر متعارف بورژوازی ایران، مسلما سیاستهای کلی طبقه  بورژوازی ایران را در سطح جهانی و منطقه ای دنبال میکند. اما جمهوری اسلامی نمیتواند این اهداف بورژوازی را به ثمر برساند. چون خود وجود جمهوری اسلامی ناقض تحقق این اهداف است. بورژوازی ایران میخواهد در منطقه و جهان سری توی سرها باشد. قدر قدرت شدن در منطقه رویای قدیمی بورژوازی ایران بوده است که در دوران رژیم شاه با پذیرش ژاندارمی منطقه برای آمریکا و غرب و توسعه اقتصادی و نظامی قابل ملاحظه و چشمگیر نسبت به دیگر دولتهای منطقه تامین میشد. جمهوری اسلامی تلاش کرده است تا قدرقدرتی بورژوازی در منطقه را تامین کند. جنگ ایران و عراق، تهدید دولتهای منطقه در دوره ای توسط جنبشهای اسلامی وابسته به خود، سازماندهی جنبش اسلامی وابسته به خود در منطقه و پروژه هسته ای و …همه عرصه هایی از مبارزه برای تامین هدف عظمت طلبی بورژوازی ایران بوده است. اما هیچ کشوری نمیتواند بدون یک اقتصاد نیرومند، سری توی سرها شود.هر کدام از سیاستهای جمهوری اسلامی در خود تناقضهایی با تامین اهداف داخلی و بین المللی بورژوازی ایران دارد. اولین مشکل این است که جمهوری اسلامی با قوانین اسلامی و با تضادی که با کل جامعه ایران با خود ایجاد کرده است و با جناحها و باندهای فراوان که هر کدام برای حذف خونین دیگری نقشه میکشد و با ارگانها و نهادهایی خودمختار که هر حرکت و برنامه ای را به یک حرکت و روند  شیر تو شیر تبدیل میکنند، جایگاه مناسبی برای حضور سرمایه بین المللی نیست و سرمایه داخلی هم که امنیتی برای خود احساس نمیکند به تجارت و دلال بازی و فرار از کشور روی میاورد.

برای همین مرتب جناحهایی از درون رژیم برای پایان دادن به این وضعیت استین بالا میزنند و البته بدون استثناء عواقب شکست حرکتشان را هم میچشند. تناقض جمهوری اسلامی نه با سرمایه خصوصی، بلکه با کل کارکرد سرمایه و توسعه آن در ایران در جهان گلوبال امروز است.

انتخابات، کودتاها و امکان عبور از جمهوری اسلامی از بالا

 

قبل از انتخابات ٢٢ خرداد ٨٨ من در نوشته ای با عنوان ” سرنوشت جمهوری اسلامی در ابهام” نوشتم ” شرائط جمهوری اسلامی نظیر بن بست اقتصادی و سیاسی روسیه و بلوک شرق است. میتوان در همین بن بست چند سالی زیست، اما نمیتوان از آن جهید. با توجه به نیروی مخالفت عظیم در میان کارگران و مردم، امکان سرنگونی انقلابی رژیم نیز کم نیست. اما بدون سرنگونی انقلابی هم رژیم اسلامی در ایران نمیتواند دوام طولانی مدت بیاورد. یک جمهوری اسلامی توبه کرده، خود را بیش از پیش در مقابل امواج نفی و سرنگونی خود قرار داده است.”

و در آن مقاله امکان راه حل کودتایی که نظامیان در آن با بدست گرفتن قدرت، آخوندها را به خانه بفرستند و اسلامیت رژیم را آرام آرام تحلیل ببرند توضیح دادم. ناتوانی شبه کودتای خامنه ای و احمدی نژاد در پاسخ به بحران و اعتراضات مردم این آبشن را قوی تر کرده است. احمدی نژاد و مشایی فقط در صورت کودتا بر علیه جناحهای مخالف میتوانند پروزه شان را پیش ببرند وگرنه از جمهوری اسلامی حذف خواهند شد. اما با حذف آنها نیروهای تندتر از آنها برای پاسخ به این بن بست جمهوری اسلامی دو باره میداندار میشوند.

راه حل احمدی نژاد و مشایی یک راه حل برای شکست بن بست جمهوری اسلامی در چهارچوب نظام است، اما به شدت از چهارچوب جمهوری اسلامی فراتر میرود و در صورت موفقیت که امکان آن ضعیف است، عبور از جمهوری اسلامی از بالا و استحاله آن را هموار میسازد. راه حل احمدی نژاد و مشایی حتی در صورت شکست شان، راه حلی است که در جمهوری اسلامی تولید و بازتولید میشود و افراد و نیروهای دیگری در اشکال و زمینه دیگری این نبرد را پی میگیرند. تناقضهای جمهوری اسلامی خود این راه حلها و نیروها را برای خروج از بن بست تولید میکند. آنچه که ممکن نیست پایان گرفتن بحران حکومتی رژیم اسلامی و تطبیق رژیم با جامعه سکولار ایران و با نیازهای انباشت سرمایه در ایران است.

اینکه احمدی نژاد و مشایی به این مسئله آگاه هستند که حرکت آنها پای جمهوری اسلامی را جارو میکند یا نه، تغییری در مسئله ایجاد نمیکند. هدف آنها نه استحاله رژیم بلکه حفظ آن با تغییراتی از بالا و پایان دادن به دوران بی ثباتی و موقتی جمهوری اسلامی است. فرق آنها با پیشینیان خود یعنی رفسنجانی و خاتمی این است که میدانند برای این منظور باید نبرد سخت و خونین کنند و نبرد را شروع کرده اند. اما نتیجه این نبرد فراتر از جمهوری اسلامی میرود. امکان فروپاشی جمهوری اسلامی به شکل کشورهای اروپای شرقی در این نبرد کم نیست. بعید نیست در همین نبردها جمهوری اسلامی فروبپاشد و یلتسینهای ایران از راه برسند. ممکن است مشایی فردا به یلتسین ایران تبدیل شود. در این راه کودتاها و ضد کودتاها و انتخاباتها و ضد انتخابها و…انجام میگیرد، صف بندی های درون حاکمیت تغییر میکند. آنچه که در نهایت اتفاق میافتد تغییر جمهوری اسلامی از بالاست.

بندهای اساسی پلاتفرم احمدی نژاد – مشایی شامل محدود کردن نفوذ روحانیت و در راس آن ولایت فقیه، بهبود رابطه با غرب و پایان دادن به انزوای جمهوری اسلامی، کم کردن فشار فرهنگی بر مردم به همراه سرکوب گسترده و وسیع است.

مشکل این است که اولا احمدی نژاد و مشایی برای اجرای بندهای پلاتفرمشان دچار تناقضهای زیاد از اندازه هستند. برخاستنشان از میان تندروترین نیروهای اصولگرا موجب جدال و تصفیه های بی پایان در صفوف خودشان است. از مداحان تا وزیران و ایت الله های حامی و توجیه گرشان همه باید از صفوفشان تصفیه شوند و آنها با سخاوت تمام این تصفیه را دارند انجام میدهند و از همه فاصله میگیرند. مردم فشار فرهنگی بیشتری را در دوران احمدی نژاد نسبت به دوران خاتمی تجربه کرده اند، سرکوب سیاسی بی حد شده است و مهمتر از همه جناح احمدی نژاد به همراه خامنه ای یک جنبش عظیم توده ای را در سال ٨٨ سرکوب نموده است. و در سیاست خارجی نیز سیاستهای احمدی نژاد از تناقضهای فلج کننده رنج میبرد. کسی که حتی برای تظاهر و تبلیغات پوچ و برای هدفهای فرعی از نابودی اسرائیل حرف میزند و حزب الله را پوش میکند، برای رفتن به طرف عادی سازی رابطه با غرب و نه تنها غرب دچار مشکلات عدیده ای میگردد. هر چند احمدی نژاد با طرح مسائل دیگر پیام متناقضی از آنچه در ظاهر بیان میکند به غرب و دیگر جناحهای امپریالیستی ارسال میکند و حالا هم کاملا اشکار شده است که سیاستها و خط احمدی نژاد بیش از آن در مذاکرات مخفی با غرب بیان میشود. اما برای رابطه با غرب و نه حتی فقط با غرب و تغییر کامل خط مشی در خاورمیانه، احمدی نژاد باید بتواند جناحهای مقابل را جارو کند. و این جمهوری اسلامی را بار دیگر وارد یک بحران شدیدتر میکند.

دوما آنها فرصت به سرانجام رساندن پروژه شان را ندارند، چون با شروع نزاع اشکار در بالا، پای مردم و نیروهای اجتماعی و سیاسی بیرون از رژیم به میدان کشیده میشود و تقابلهای سیاسی و طبقاتی جدیدی اغاز میشود و صورت مسئله عوض میشود. اگر فردا جناح خامنه ای احمدی نژاد را برکنار کند، با امکان زیاد درگیریهای شدیدی در درون حکومت اغاز میشود و مردم نیز با استفاده از فرصت به میدان میایند. و یا اگر دو جناح با همین درگیریها وارد انتخابات مجلس شوند، بعید است به سلامت از انتخابات بیرون بیایایند و به حکومت ادامه دهند. شرائط در جمهوری اسلامی طوری است که رقابت جناحها و باندهای مختلف نمیتواند به شکل ارام صورت گیرد. بلکه همیشه به درگیریهای خونین و بحرانهای بزرگ ختم میشود.

 اینها همه جناح احمدی نژاد را در موقعیت ضعیفی برای اجرای پروژه اش برای نجات جمهوری اسلامی قرار میدهد.

هر چه است تکیه اشکار و تعرضی مشایی و احمدی نژاد بر ناسیونالیسم ایرانی و تاریخ پادشاهان و افتخارات ملت ایران و مکتب ایرانی زیر پای نظام اسلامی را خالی میکند. این نشتن بر شاخه و بریدن آن است. بند دیگر برنامه نانوشته احمدی نژاد و مشایی عادی سازی رابطه با غرب است. بنابر بر اطلاعاتی که جناح مخالف احمدی نژاد به بیرون درز دادند، مشایی توانسته است به طور مخفی با کسانی در دولتهای غربی ملاقات کند که بقیه خوابش را هم نمیتوانستند ببینند. ممکن است این دیدارها با اطلاع و موافقت خامنه ای انجام شده باشد، اما هر چه است عادی سازی رابطه با غرب در حال حاضر بیشتر بدرد برنامه کاری احمدی نژاد و مشایی میخورد تا خامنه ای و اصولگرایان. کم کردن فشار فرهنگی به همراه سرکوب سیاسی بند دیگر پلاتفرم مشایی و احمدی نزاد است. اجرای هر کدام از این بندها باز هم جمهوری اسلامی را در وضعیت دشوارتری قرار میدهد. مقاومت جناح خامنه ای و آخوندها در باره خطر نابودی نظام در مقابل مشایی و احمدی نژاد واقعی است. با پیشروی خط احمدی نژاد و مشایی امکان قد علم کردن نیروهای تندروتری از درون نظام برای استحاله و تغییر جمهوری اسلامی با کودتاها و حذفهای گسترده تر وجود دارد.

جناح خامنه ای حتی در صورتی غلبه بر احمدی نژاد نمیتواند خط خود را در جامعه پیش ببرد. نه میتوانند مردم را در سطح وسیع سرکوب کنند و نه میتوانند به بن بست جمهوری اسلامی پاسخی بدهند. خودشان هم این وضعیت خود را خوب درک میکنند. دست به عصا بودنشان در مقابل مشایی و احمدی نژاد از همینجاست.

جمهوری اسلامی راه برون رفت ندارد، اگر به شیوه انقلابی سرنگون نشود، نابودی آن از راه دردناک و  ارتجاعی صورت میگیرد. با کودتاها و درگیریهای بی پایان جناحهای حکومت و با سربراوردن مشایی ها و جریاناتی تندتر از مشایی. ممکن است فردا ارتش و بخشی از سپاه به نام حفظ آرامش و ثبات کودتا کنند و طی یک روندی به تضعیف روحانیت و اسلامیت رژیم بپردازند که در نهایت و در طی یک دوره چند ساله و احتمالا با نزاعها و کودتاها و انتخاباتهای دیگر چیزی از رژیم اسلامی نمیماند.

تا آنجا که به کارگران و مردم  زحمتکش بر میگردد، عبور از جمهوری اسلامی از بالا هیچ نفعی برای مبارزه آنها برای ازادی و کسب دستاورهای سیاسی و اقتصادی ندارد. کارگران و مردم باید بتوانند با نیروی خود این رژیم را به گور بسپارند. باید از موقعیت جناحها از درگیریهایشان، از کودتاهایشان بر علیه یکدیگر، از انتخاباتشان و . ..استفاده کنند و به موقع به سرشان بریزند. همانطور که در سال ٨٨ توده های مردم با استفاده از فرصت انتخابات این کار را کردند و رژیم را در استانه سقوط قرار دادند. عبور از جمهوری اسلامی از بالا تنها به نفع بورژوازی ایران است که حفظ دیکتاتوری عریان و سرکوب مردم و محرومیت مردم از حقوق و ازادیهای سیاسی و اجتماعی لازمه وجودی شرائط  حفظ سرمایه داری و توسعه آن در ایران در شرائط امروز است.

در تجربه تاریخی کشورهای جهان همیشه مسائلی وجود داشته اند که دو راه حل در مقابل آن قرار داشتند. راه حل انقلابی- دموکراتیک و راه حل ارتجاعی – بوروکراتیک. مسئله زمین در بسیاری از کشورهای جهان تا نیمه اول قرن بیستم چنین وضعیتی داشت. راه حل مسئله شکل حکومتی در ایران یعنی نابودی جمهوری اسلامی، امروز دارای چنین وضعیتی است. همانطوری که حل مسئله ارضی در همه کشورها یک ضرورت تاریخی بوده و میبایست پاسخ میگرفت و در کشورهای مختلف دنیا از چین تا روسیه و ایران و ترکیه و… چه به شکل انقلابی و دموکراتیک و یا ارتجاعی و بوروکراتیک پاسخش را گرفت. مسئله تغییرشکل حکومتی در ایران هم ضرورتی اجتناب ناپذیر است که پاسخ خود را خواهد گرفت. جمهوری اسلامی مانعی بر سر کارکرد توسعه سرمایه در ایران است و با بحرانهای پیاپی حکومتی مواجه است و با توسعه بیشتر سرمایه که اتفاقا دولت جمهوری اسلامی به عنوان دولت حافظ نظام سرمایه مجبور است شرائط توسعه آن را بیشتر فراهم سازد،  وضعیت خود آن شکننده تر و بحرانی تر میشود و بقول مصباح یزدی انها باید همیشه منتظر امتحانهای الهی بزرگتر و بزرگتری باشند. غیر قابل تصور ترین و ناممکن ترین مسئله انطباق جمهوری اسلامی با اقتصاد و سیاست و فرهنگ در جامعه ایران است. چه فراهم کردن بیشتر شرائط توسعه سرمایه و چه شل کردن فشار فرهنگی و سیاسی و یا دور شدن از پایگاه ایدئولوژی اسلامی نظام و تکیه به ناسیونالیسم ایرانی، جمهوری اسلامی را بیشتر از بیش در شرائط نابودی قرار میدهد.

جمهوری اسلامی نه با اصلاحات تدریجی سیاسی و نه با اصلاحات تدریجی اقتصادی میتواند تغییر کند و ارام گیرد. طبقه بورژوازی ایران و خیل لیبرالها و بوروکراتهای متنفذ آن، اقتصاددانان مشاور نظام و… میخواهند جمهوری اسلامی به تدریج آنقدر پوست عوض کند که در آخر دیگر فقط پوسته ای از آن باقی بماند. روشن است که چنین راه حل ارام و مسالمت آمیزی وجود خارجی ندارد. هر تغییری در جمهوری اسلامی مقاومت جناحهایی را بر میانگیزد و منجر به درگیریها و مقاومتهای خونین میشود. برخلاف رویاهای لیبرالها عبور از جمهوری اسلامی در بالا نیز نمیتواند مسالمت آمیز و ارام  صورت گیرد. جمهوری اسلامی با کودتاها و ضد کودتاها و با نبردهای سیاسی بزرگ  از “درون” تغییر مییابد. چنین سرنگونی صد البته هیچ نفعی برای مردم کارگر و زحمتکش ندارد و تماما به نفع طبقه سرمایه دار ایران است.

موقعیت جمهوری اسلامی نه تنها خود نظام اسلامی بلکه نظام سرمایه داری ایران را در مقابل یک وضعیت شکننده و بحران دائمی قرار میدهد. این بحرانها نه تنها به فقر و بیکاری گسترده دامن میزند، بلکه بطور دائم بحرانهای حکومتی رژیم را تشدید میکند و به حد انفجاری میرساند. بحران حکومتی پیوسته در ایران یک موقعیت استثنائی برای طبقه کارگر و مردم ایجاد میکند.

طبقه کارگر و مردم ایران بدنبال سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی و کسب ازادیهای گسترده و رفاه هستند. سرکوب مردم نمیتواند راه حل رژیم برای بیرون رفت از بن بست باشد. سرنگونی انقلابی رژیم با خود دستاورهای وسیع دموکراتیک اقتصادی و سیاسی به همراه دارد که هر چقدر نیروی کارگر و مردم زحمتکش در جریان سرنگونی متحد تر و متشکل تر شوند و تحت هدایت و رهبری جریانهای سوسیالیستی کارگری و رادیکال قرار گیرند، این دستاورها گسترده تر و باثبات تر میشوند. جنبش توده ای سال ٨٨ یک برهه مهم از این حرکت توده ای بوده است. اینکه در آینده مبارزه اعتراضی توده ای چه اشکالی به خود گیرند، نمیتوان به حدس و گمان دست زد. اما هر چقدر اعتصابها و تظاهراتهای توده ای در دور بعدی این جنبش گسترده تر باشند، امکان شکل گیری یک قیام توده ای افزایش مییابد. در صورتی که رژیم اسلامی با جنبش توده ای مردم و با یک قیام توده ای سرنگون شود، حتی با این فرض که هنوز توده های وسیعی از مردم از زیر نفوذ جریانانهای ارتجاعی خارج نشده باشند، که معمولا در همه جنبشهای توده ای و انقلابات دنیا چنین است،  شرائط بسیار مناسبی  برای حرکت کارگری و سوسیالیستی فراهم میشود.

جریان سوسیالیستی باید تلاش کند تا توده های وسیع مردم  با همه توهماتشان به جریانات ارتجاعی و این و آن جناح حکومتی و فرد و حزب متنفذ را به زیر رهبری خود در آورد. و این فقط با داشتن یک استراتژی روشن در قبال جنبش توده ای و وضعیت انقلابی که پیش خواهد آمد ممکن است.

جمهوری اسلامی در بن بست لاعلاج اقتصادی و سیاسی به سر میبرد و توسط اعتراض عمومی مردم که خواهان نابودی آن هستند محاصره شده است. این وضعیت نمیتواند دوام زیادی داشته باشد. وجود یک جنبش توده ای فرصت کمی برای عبور از  جمهوری اسلامی از بالا باقی میگذارد. با ین همه این  راه حلی است که بخشهایی از خود جمهوری اسلامی در استین دارند.

حتی اگر جمهوری اسلامی مانند دیگر رژیمهای دیکتاتوری منطقه در تعامل با اقتصاد جامعه بود، امروز دیگر با امکان زیاد  در اثر بحرانهای اقتصادی و سیاسی وارد گرداب انقلابات در منطقه میشد. اما بحران اقتصادی و سیاسی رژیم قدیمی تر از بحرانهای اخیر در منطقه خاورمیانه است و بحرانهای اخیر به آن افزوده شده است و وضعیت رژیم را شکننده تر کرده است. ایران آبستن بحرانها و جنبشهای بزرگتر و تکان دهنده تر است. صحنه سیاسی ایران رو به ارامش ندارد، بلکه بر عکس با حرکتهای توده ای بزرگ و یا با کودتاها و جدالهای خونین در بالا پر میشود.