حلقه اصلی زنجیر در مبارزه اجتماعی

” بخشی  از کتابم با عنوان ” مارکسیسم ، حزب و قدرت سیاسی

حلقه اصلی زنجیر در مبارزه اجتماعی برای یک حزب واقعی سیاسی، برای حزبی که واقعا میخواهد برازنده نام حزب طبقه باشد، اهمیت بسیار دارد. حزب کمونیستی که موفق شده در مبارزه کارگران دخیل باشد و بخشی از کارگران رهبر و فعال را با خود کرده باشد، اما در مبارزه اجتماعی، مبارزه ای که جامعه بر سر آن برانگیخته شده است و جدل میکند، دخالت نکند و و به عنوان حلقه اصلی مبارزه به آن نپردازد، آن نفوذ کارگری را هم دیر یا زود از دست میدهد. نمیشود زمانی که جامعه درگیر جنگ شده است، حزبی به جای پاسخ به مسئله جنگ و همه مسائل حول و حوش آن، خود را فقط با این و آن مطالبه کارگری مشغول کند. زمانی که رژیم اسلامی در روزها و ماهها و دو سال اول پس از انقلاب، شروع به تصویب و اجرای قوانین اسلامی کرده بود، زمانی که با اجرای قانون قصاص، اولین دختر و پسر را در املش شلاق زدند و جامعه بر سر آن برانگیخته شده بود، سازمانها و نیروهای رادیکال چپ، اگر  با آن مخالفت کردند، حداکثر در گوشه  نشریاتشان به نقد آن پرداختند. حلقه اصلی زنجیر برای آنها این بود که رژیم وابسته به امپریالیسم است یا نه؟

سازمان پیکار که یکی از رادیکالترین و پیشروترین سازمانها در آن زمان بود در نشریاتش به نقد ایدئولوژیک قصاص پرداخت، اما دریغ از سازمان دادن مبارزه و دخالت در آن. به جای مبارزه برای سکولاریسم و جدایی دین از دولت، که مسئله اصلی جامعه و حاکمیت سیاسی بوده است و میباست حلقه اصلی مبارزه و سازماندهی آنها قرار گیرد، با یک نقد ایدئولوزیک از آن گذشتند. یادم میاید تنها جبهه ملی در آن زمان اعلام تظاهراتی بر علیه قصاص کرده بود، که با فرمان مستقیم خمینی جبهه ملی ممنوع شد و با بسیج نیروی حزب الله جلوی تظاهرات آنها را گرفتند.  زمانی که جامعه، مردم و جنبشهای اجتماعی بر سر استقرار رژیم اسلامی، بر سر نقش اسلام و اسلام شیعه در دولت بسیج شده بود و تمامی بحث و درگیری بر سر آن بود، احزاب و سازمانهای چپ رادیکال به آن اندازه بیمه بیکاری و سود ویژه هم اهمیت نمیدادند. مسلم است چنین احزاب و سازمانها از گردونه سیاست جامعه حذف میشوند. نمیشود زمانی که در جامعه دارند حجاب اجباری و آپارتاید جنسی را برقرار میکنند، مشغولیت محوری شما سازماندهی فلان سندیکا در گوشه فلان کارگاه باشد. یک نمونه از این نادیده گرفتن حلقه اصلی زنجیر توسط سازمان پیکار در روزهای انقلاب بهمن به شکل زمختی صورت گرفته بود ، که سازمان چریکهای فدایی تا مدتها پس از انقلاب بهمن بجا و با جا از آن فاکت در کوبیدن پیکار استفاده میکردند. مسئله این بود که در روزهای منتهی به 22 بهمن فعالین پیکار در کارخانه جوراب آسیا در تحصن کارگران شرکت داشتند و به آن تحصن یاری میدادند. چریکهای فدایی که در روزهای منتهی به بهمن به درست تمام نیرویشان را در سنگرهای خیابانی گذاشته بودند، پیکاریها را تا مدتها پس از انقلاب مورد نقد کوبنده ای قرار میدادند و حتی از آن اشتباه بهره برداری نادرست میکردند.

زمانی که نازیسم و فاشیسم در دهه 30 در اروپا مسئله محوری جامعه بود، حزب کمونیستی کارگری نمیتوانست به اراده خود موضوع افزایش دستمزد و بیمه بیکاری را به حلقه اصلی زنجیر تبدیل کند و به آن بپردازد. زمانی که در آفریقای جنوبی رژیم آپارتاید حاکم بود، مسئله آپارتاید و مبارزه بر علیه آن بر هر مسئله و مطالبه دیگری ارجح بود. زمانی که رژیم اسلامی و آپارتاید بر علیه زنان در ایران حاکم است، مسئله محوری جامعه، حلقه اصلی زنجیر در مبارزه، مبارزه بر علیه قوانین اسلامی و مبارزه سکولاریستی است. حالا یک عده مومن مکتبی در پوشش کارگر گرایی قلابی میگویند، مبارزه سکولاریستی، مبارزه لیبرالیستی است و مبارزه کارگران، مبارزه بر سر دستمزد و ساعت کار…است. اینها با لیبرالی ترین و منحط ترین خط مشی، ادعای کارگری و مبارزه کارگری میکنند. اگر اینها در زمان استقرار نازیسم و فاشیسم در اروپا زندگی میکردند، احتمالا مردم با شک و تردید به آنها نگاه میکردند.  اگر اینها در آفریقای جنوبی زمان آپارتاید زندگی میکردند و مدعی میشدند کارگران باید ” مبارزه طبقاتی” کنند و مبارزه بر علیه آپارتاید به عهده ” لیبرالهای کنگره آفریقا” است. مردم به عنوان عاملین آپارتاید به آنها نگاه میکردند. هر مبارز کمونیست، هر حزب کمونیستی و چپ در اروپا در زمان حاکمیت نازیسم و فاشیسم، محور مبارزه اش بر علیه فاشیسم و نازیسم بوده است و از همه اشکال مبارزه برای آن سود میجستند. احزاب چپ، حزب کمونیست آفریقای جنوبی، اتحادیه های کارگری آنجا و هر عنصر چپ، محور مبارزه و حلقه اصلی مبارزه شان، برانداختن آپارتاید بوده است.

رویدادهای سیاسی بسیار سردرگم و پیچیده است و میتوان آنها را با زنجیر مقایسه کرد. برای نگاه داشتن تمام زنجیر باید حلقه اصلی را چسبید، و آن حلقه ای را که مخواهیم بگیریم نباید بطور مصنوعی برگزید. در سال 1917 حلقه اصلی و جان کلام چه بود؟ خارج شدن از جنگ، یعنی آن چیزی که همه مردم خواهان آن بودند. و این کار بر همه مسائل دیگر الویت داشت. روسیه انقلابی توانست از جنگ خارج شود. زحمت فراوان کشیده شد، ولی بهرحال خواست و نیاز اساسی مردم ملحوظ بود و این امر سالها ما را پیروز ساخت…..در سال 1919-1920 نکته اساسی چه بود؟ پاسخ دندانشکن مسلحانه به دشمن…………در سال 1921 نکته اساسی عقب نشینی منظم بود و به همین جهت انضباط موکد ضرورت داشت. “اپوزیسیون کارگری” میگفت” به کارگران کم بها میدهید، کارگران باید ابتکار بیشتری از خود نشان دهند”  اما ابتکار میبایست عبارت از آن باشد که به نحوی منظم عقب نشینی کنیم و انضباط را اکیدا رعایت کنیم……..” (سخنرانی لنین در کنگره یازدهم حزب بلشویک)

و منصور حکمت با اشاره ای به بحث سلبی و اثباتی خود در پلنوم چهاردهم حزب کمونیست کارکری و رد نقد مشی حاکم بر آن حزب کمونیست کارگری میگوید:

“به نظر من يک مشکل گرهى ديگر ما دَرکِمان از سياست در ايران و بحث قدرت سياسى است. من اينحا ميخواهم به بحث سلبى–اثباتى برگردم بحثى که قبلا داشته‌ايم. از آن بايد جلوتر برويم. اگر تبليغات ما ضعيف است به خاطر همين مسأله است. جامعه را به هم نميپاشانيم به خاطر همين مسأله است. و دَرکِمان از وظايف سياسيمان در ايران به نظر من اشتباه است.

ببينيد اگر يادتان باشد روزنامه پيکار را باز ميکرديد صفحه اولش راجع به بچه‌هاى خودشان بود که از دست حزب‌الله کتک خورده بودند؛ صفحه دوم درباره سود ويژه بود؛ صفحه سوم زن در کارخانه، صفحه چهارم خلقها! داشت اثباتا جامعه را ارشاد ميکرد. جلوى چشمش داشتند انقلاب را ميدزديدند و به زودى قرار بود يک موج اسلامى بزند جامعه را داغان کند به جاى اينکه بايستد از سکولاريسم و آزادى مدنى دفاع کند همه‌اش از آن دفاع کند، بگويد مردم اين حکومت اسلامى را روى خودتان نپذيريد، اين هم عواقبش است، يادش افتاده بود که کارگر سود ويژه‌اش اين است! آنها بجاى خودش محفوظ است، هزار و يک نشريه تخصصى بايد داشته باشيم، بايد حرف بزند و به مردم چيز ياد يدهد. ولى حزب سياسى فکر ميکند بايد بالأخره يک امر مُعيّنى را پيش ببرد. ما اين را نگرفته‌ايم که رابطه ما با جامعه از طريق پاسخگويى به مسائل اصلى جامعه است. به جبهه‌هاى اصلى نبرد اجتماعى-طبقاتى است. اين جبهه‌ها را بايد تعريف کرد. در آن جبهه رفت. الآن جبهه اصلى، جبهه نپذيرفتن جمهورى اسلامى است.”

حلقه اصلی زنجیر و غیرکارگری شدن لنین و کارگری شدن انحلال طلبان و منشویکها!

لنین در نقد انحلال طلبان روسی به نکته جالبی اشاره میکند. انحلال طلبان روسی که لنین آنها را همساز با لیبرالها و تلاش برای نفوذ خط مشی آنها در جنبش کارگری میدانست از میان سه مطالبه انتخاباتی بلشویکها که مسئله زمین و دموکراتیزه کردن نظام حکومتی و هشت ساعت کار بوده است، تنها مطالبه هشت ساعت کار را برای کارگران دارای فوریت و آن را در تکامل جنبش کارگری موثر میدانستد. لنین توضیح میدهد علت پذیرش این مطالبه از طرف انحلال طلبان این است که 8 ساعت کار پایه های اساسی سرمایه و نظام موجود را دست نخورده باقی میگذارد و این برای سرمایه و لیبرالها پذیرفتنی ست. و بورژوازی خود میتواند این مطالبه را به اجرا بگذارد. اما دو مطالبه دیگر پایه های اساسی رژیم را زیر سوال میبرد و این برای لیبرالها پذیرفتنی نیست. لنین از موضع یک کارگر کمونیست دو مطالبه دیگر ، یعنی زمین و دموکراتیزه کردن نظام حکومتی را هم برای کارگران دارای فوریت میدانست. چون اتفاقا دو مطالبه دیگر به پایه های نظام حکومتی مربوطند. لنین مینویسد:

 “نه مورانف، نه پراودا و نه مارکسیستها هیچیک خواسته های جزئی را رد نمیکنند. این حرف مفت است. نمونه آن موضوع بیمه است. آنچه ما رد میکنیم فریب ملت است که از راه یاوه سرایی در باره خواستهای جزئی و از راه رفرمیسم به عمل میاید.”

برای لنین سرنگونی تزار و بدست آوردن ازادی برای متحد و متشکل کردن کارگران و بخصوص تقویت حزب کمونیستی  و آموزش انقلابی کارگران اساسی بود.

لنین در مقله ای با عنوان مسائل مورد مشاجره مینویسد:

“اکنون باید تعدیل شعارهای مارکسیستی به وسیلۀ انحلال‌طلبان را مورد بررسی قرار دهیم. برای این منظور بهترین کار آنست که مصوبات کنفرانس ماه اوت آنها را در نظر بگیریم، اما به دلایل روشن این مصوبات را تنها در مطبوعاتی که خارج از کشور منتشر می‌شوند می‌توان تحلیل کرد. در اینجا ما مجبوریم از لوچ شمارۀ ١٠٨(١٩٤) نقل کنیم. ال.اس.[١٣]در مقاله‌اش با دقتی قابل ملاحظه تمامی جوهر و روح انحلال‌طلبی را توضیح داد. آقای ال.اس. چنین می‌نویسد: – مورانف نماینده، عجالتا فقط سه تقاضای جزئی را قبول کرده است و همانطور که می‌دانید این اجزاء سه گانه، ارکان پلاتفرم انتخاباتی لنینیستها بودند: دمکراتیزه کردن کامل نظام حکومتی، هشت ساعت کار در روز و انتقال زمین به دهقانان. پراودا نیز همین نقطه نظر را حفظ می‌کند. با این همه، ما، همانند تمامی سوسیال دمکراسی اروپایی [بخوانید – «ما، و نیز میلیوکف که به ما اطمینان می‌دهد، شکر خدا، یک قانون اساسی داریم»]، در این خواستهای سه گانه یک شیوۀ تهییج را می‌بینیم که تنها اگر مبارزۀ هر روزۀ توده‌های کارگر را به حساب آورد می‌تواند قرین موفقیت گردد. ما فکر می‌کنیم تنها آن چیزهایی را که، از یکسو در تکامل بیشتر جنبش طبقۀ کارگر اهمیت بنیادی دارند، و از سوی دیگر ممکن است برای توده‌ها فوریت پیدا کنند، تنها چنین چیزهایی را باید بمثابۀ خواستهای جزئی عنوان کرد و سوسیال دمکراتها باید توجه خود را در حال حاضر بر آنها متمرکز نمایند. …..« جدا از هشت ساعت کار در روز، خواستۀ حق گردهم آیی، حق تشکیل هر نوع تشکیلات همراه با آزادی تجمع و آزادی بیان، خواه شفاهی و خواه انتشاراتی، خواستۀ جزئی است که نیازهای جنبش طبقۀ کارگر و نیز تمامی جریان زندگی روسی آنرا مطرح می‌سازند

تاکتیکهای انحلال‌طلبان را می‌بینید؛ آنچه ال.اس. با کلمات «دمکراتیزه کردن کامل و جز آن» توصیف می‌کند و آنچه او «انتقال زمین به دهقانان» می‌نامد، همانطور که می‌بینید «برای توده‌ها فوریت» ندارد، «نیازهای جنبش طبقۀ کارگر» و «تمامی جریان زندگی روسی آنها را مطرح» نمی‌سازند! این استدلالها چقدر قدیمی اند و چقدر آشنا هستند برای کسانی که تاریخ پراتیک مارکسیستی در روسیه، سالهای متمادی مبارزۀ آن علیه اکونومیستهایی که وظایف دمکراسی را انکار می‌کردند، به خاطر می‌آورند! لوچ نظرات پروکوپوویچ و کوسکوا را، که در آن روزها می‌کوشیدند کارگران را به مسیر لیبرالی بکشند، با چه استعدادی تقلید می‌کند!……….از این بیش. آیا ممکن است که تنها حق تشکیل اتحادیه‌ها «فوریت» داشته باشد؟ تخطی ناپذیر بودن حقوق فردی چطور؟ یا الغای استبداد و ستمگری، انتخابات، حق رأی، یک مجلس و غیره؟ هر کارگر با سوادی، هر کسی که گذشتۀ نزدیک را به خاطر می‌آورد، به خوبی می‌داند که تمام اینها فوریت دارند. در هزارها مقاله و سخنرانی همۀ لیبرالها می‌پذیرند که همۀ اینها فوریت دارند. پس چرا لوچ تنها یکی از این آزادیها را دارای فوریت اعلام کرد، هر چند یکی از مهم‌ترین آنها را، در حالی که شرایط بنیادی آزادی سیاسی، دمکراسی و نظام مبتنی بر قانون اساسی حذف شدند، کنار گذاشته شدند، به آرشیوهای «ترویجی» سپرده شدند و از موضوع تبلیغات حذف گردیدند؟ دلیل و تنها دلیل آنست که لوچ آنچه را که برای لیبرالها قابل قبول نیست نمی‌پذیرد.

از نقطه نظر فوریت داشتن برای توده‌ها و نیازهای جنبش طبقۀ کارگر و جریان زندگی روسی، هیچ تفاوتی بین سه خواست مورانف و پراودا (یا به بیان کوتاه خواستهای مارکسیستهای ثابت قدم) وجود ندارد. …….پس چرا لوچ هشت ساعت کار در روز را می‌پذیرد و بقیه را طرد می‌کند؟ چرا به جای کارگران به این نتیجه می‌رسد که هشت ساعت کار در روز در مبارزۀ هر روزۀ ایشان «نقشی ایفا می‌کند» در حالی که خواستهای عمومی سیاسی و خواستهای دهقانی چنین نقشی را ندارند؟ ……….رفرمیسم، بطور کلی، به این معنی است که تبلیغاتی که اشخاص در باره لزوم اصلاحاتی مینمایند که مستلزم انهدام پایه های اساسی طبقه فرمانروای قدیم نیست و با بقای این پایه ها همساز است. هشت ساعت کار در روز با حفظ قدرت سرمایه سازگار است. لیبرالهای روسی، به منظور جلب کارگران، خود آماده‌اند که از این خواست جانبداری کنند («تا سر حد امکان»). خواستهایی که لوچ مایل نیست بر اساس آنها دست به «تهییج» بزند با حفظ بنیادهای دورۀ قبل از سرمایه‌داری، دورۀ سرواژ، ناسازگارند.” لوچ دقیقاً آنچه را که برای لیبرالها پذیرفتنی نیست از کار تهییجی حذف می‌کند، زیرا لیبرالها خواستار الغای قدرت ملاکان نیستند، بلکه تنها مایلند در قدرت و امتیازهای آنان شریک شوند. لوچ دقیقاً آنچه را که با نقطه نظر رفرمیسم ناسازگار است حذف می‌کند. تمام مطلب همینجاست! (از مسائل مورد مشاجره، لنین سال 1913)

از نظر لنین جریان و حزب سیاسی که تنها 8 ساعت کار و مطالبات کارگری دیگر مانند آزادی تشکل و… را برای جنبش طبقه کارگر حیاتی و فوری میداند، به صف لیبرالها تعلق دارد و میخواهد پایه های رژیم سیاسی دست نخورده بماند.

زیاد دشوار نیست تا انحلال طلبان و لیبرالهای ایرانی که در لباس مارکسیست مشغول خدمت به خط مشی اصلاح طلبی و دوخردادی هستند را یافت. نگاهی به تئوریها و پراتیک افراد و محافل مختلف که داعیه مارکسیست بودن و بخصوص کارگری بودن دارند میتوان این را یافت.

 

حلقه مفقوده اصلی زنجیر، بی اعتنایی به سکولاریسم و مدرنیسم

 

بحث چپ سنتی ایران در مقطع انقلاب در باره ماهیت رژیم سیاسی حاکم یعنی رژیم اسلامی بسیار جالب بود. همه در تلاش بودند تا در باره پایه های اقتصادی رژیم اسلامی به تعبیر خود بحث کنند. اینکه رژیم بالاخره ضد امپریالیسم هست یا نه؟  کدام بخش خرده بورژوازی ضد امپریالیسم است؟ و….

اما در آن مباحث، مطالبه اساسی طبقه کارگر و مردم، یعنی سکولاریسم و جدایی دین از دولت و دفاع از مدرنیسم غایب بود. رژیم اسلامی در حال ریختن پایه های خود و برقراری قوانین اسلامی بود، اما چپ و حتی بخش رادیکال آن بی اعتناء به این مسئله مشغول کار خود بودند. هیچ مطالبه و مبارزه ویژه ای بر سر این مطالبه نداشته اند. در نشریات آنها مسئله سکولاریسم و دفاع از حقوق و آزادیهای زن در مقابل تعرض اسلامیون، جایی اندازه افزایش دستمزد هم نداشت.

تحول اساسی را کمونیسم کارگری در این مورد ایجاد نمود. حتی جریان مارکسیستی مانند اتحاد مبارزان کمونیست که بعدا کمونیسم کارگری را شکل داد، حلقه اصلی مبارزه را در دست نگرفته بود.

هر چند سازمان متشکل کمونیسم کارگری، حزب کمونیست کارگری از سازماندهندگان و مبلغین زبردست برای در دست گرفتن حلقه اصلی زنجیر، یعنی سکولاریسم و آزادی زن و مبارزه با قوانین اسلامی  بی بهره بود. اما دخالتگری آنها و تلاش آنها در جهت درست، با نقد و حمله چپهایی لیبرال کارگر پناه مواجه شد. با پناه بردن به مبارزه کارگری که آن را هم به مسخره ترین شکل و ادا و اطوارها و ستایشهای بی مزه از کارگر تقلیل داده بودند، به مطالبه اساسی طبقه یعنی سکولاریسم تاختند. علت اساسی این حمله لیبرالها چیزی بیشتر از آن چیزی که لنین در باره پایه های اساسی انحلال طلبی توضیح داده بود، نیست. آنها آن مطالباتی را میپذیرند که پایه های اساسی رژیم موجود را دست نخورده بگذارد. با کارگرپناهی دروغین، مطالبات اساسی طبقه کارگر را که طبقه با آن مطالبات میتواند در سطح جامعه قدرتمند شود و در نظام حکومتی دگرگونی ایجاد کند، به فراموشی میسپارند و آن مطالباتی از طبقه را طرح میکنند که با پایه های رژیم مناسب است.

در این زمینه کل طیف “فعالین کارگری مستقل” و ” طرفداران تشکل مستقل کارگری” از افراد و محافلی مانند “قدم اول” تا “امید” بهمن شفیق و گروه سوسیالیسم کارگری ایرج آذرین و رضا مقدم و…به شکل بسیار نازلی در تلاطو هستند. در میان آنها آقای ایرج آذرین در نقش تئوریسین طیف ظاهر شده و مسئله را ” تئوریک” کرد تا جای شکی در اهداف آنها باقی نماند.

او در نوشته ای که در نقد حزب کمونیست کارگری نوشته است، زیر عنوان “آتئیسم” موضع حزب کمونیست کارگری را نقد نمود. هر چند تقلیل موضع سکولاریستی و ضد اسلامی کمونیسم کارگری به آتئیسم کمکی به این طیف نمیکند. اما جا دارد به آن اشاره کنم. کمونیسم کارگری در مقابل حکومت اسلامی پرچم سکولاریسم و مدرنیسم را بلند کرد و این به پایه های رژیم اسلامی مربوط است اما از نقطه نظر یک لیبرال کارگر پناه این مطالبه به جنبش کارگری مربوط نیست، چون جنبش کارگری او آن مطالباتی را باید برافرازاد که در چهارچوب وضع موجود اسلامی قابل حصول است.

 ” هویت اجتماعی یک حزب مارکسیستی هیچ چیز نمیتواند باشد جز هویت طبقاتی کارگری. حزب کمونیست کارگری تا پیش از کنگره دوم دستکم از لحاظ رسمی وظیفه خود میدانست تا هویت طبقاتی کارگری را نه به عنوان امری عقیدتی، بلکه به عنوان امری ابژکتیو متحقق کند. وقتی مشی تازه به ایده کارگری شدن حزب پشت کرد و ایده قدرت یابی بدون طبقه را مطرح کرد ناگزیر از بازتعریف هویت خود بود. مدرنیسم و آتئیسم قرار است این خلاء را پر کند”( ایرج آذرین در دفاع از مارکسیسم)

ببینید، بلند کردن پرچم دفاع از سکولاریسم و برجسته کردن آن به معنای جدایی از هویت اجتماعی یک حزب مارکسیستی است! فقط کسانی که تابع تغییر و تحولات درون رژیم اسلامی باشند میتوانند بلند کردن پرچم سکولاریسم و مدرنیسم توسط حزب کارگری را جدایی از هویت کارگری حزب بنامند.

 اتفاقا ایرج آذرین به همین شکل هم مسئله را بیان میکند. او در همان بخش آتئیسم با تقلیل سکولاریسم به آتئیسم و با تحریف مدرنیسم به مدرنیزاسیون مینویسد.  گاهی به نظر میرسد طراحان مشی تازه حککا از همین تشخیص خود مبنی بر وجود یک گرایش نیرومند مدرنیستی در جامعه ایران مشعوفند و همین را بمثابه کشف تازه به رخ میکشند. اما هیاهو موردی ندارد. خصوصا پس از اینکه خاتمی با تبسم به خواسته های زنان و جوانان این نکته را حالی فناتیک ترین جناحهای رژیم نیز کرده است.واقعیت این است که مساله برای مارکسیستها هیچگاه جانبداری از مدرنیزاسیون نبوده است. مدرنیزاسیون یک پروسه عینی است و بنا به تحلیل مارکسیستی، ستون فقرات آن را بسط مناسبات سرمایه داری صنعتی میسازد…”

او در مقابل مبارزه سکولاریستی و ضد اسلامی در جامعه ایران چنین خزعبالاتی میبافد که بله مدرنیزاسیون پروسه تاریخی است و خاتمی هم برای حل آن با تبسم به میدان آمده است. پس زیاد هیاهو لازم نیست. این است موضع یک لیبرالی که به زیر پرچم دوخرداد خزیده بود. او در بخش بزرگی از کتاب خود با عنوان چشم انداز و تکالیف تلاش وافری میکند تا ثابت کند که رژیم اسلامی با آمدن خاتمی به سوی رژیم متعارف و تحول از رژیم قشر به طبقه سرمایه دار سیر میکند وظیفه طبقه کارگر را در این دوره اصلاحات در چهارچوب رژیم قلمداد میکند. در حالی که مسئله فوری برای یک انقلابی مارکسیست و برای کارگران و مردم ایران، برای یک انقلابی خود رژیم اسلامی و مسئله مدرنیسم و سکولاریسم است. یک مارکسیست میگوید بله ما همانطور که شما میگویید”همرنگ” جماعت مردم میشویم ( ایرج آذرین مطالبه سکولاریسم و مدرنیسم را همرنگ جماعت شدن مینامد). هر نوع اعتراض مردم بر علیه ستمگری جمهوری اسلامی را متحد و متشکل میکنیم و در سیر سرنگونی و  با سرنگونی جمهوری اسلامی، انقلاب کارگری را سازمان میدهیم.

البته ایرج آذرین خوب میداند که در تبلیغات و تهییجات کمونیسم کارگری هیچگاه مسئله مدرنیزاسیون جایی نداشت. اما مدرنیسم یک جنبش عمیق سکولاریستی و ضد اسلامی در جامعه ایران است که هدف آن کنار زدن حکومت مذهبی از سر جامعه ایران است و هم اکنون قویترین حرکت و نافرمانی مدنی را در جامعه ایران تشکیل میدهد.

اینها نیز مانند انحلال طلبان روسیه آن خواستهایی از کارگران و مردم را میپذیرند که در چهارچوب رژیم سیاسی موجود قابل حصول باشد. انحلال طلبان روسیه هم از سه مطالبه اساسی برای شرکت در دوما، فقط مطالبه 8 ساعت کار را برای تکامل طبقه کارگر مفید میدانستند و مطالبه ای مانند زمین و دموکریزاسیون سیستم سیاسی را مربوط به جنبش کارگری نمیدانستند. و این را لنین همسایی با لیبرالها میدانست، چون مطالبه هشت ساعت کار با همه اهمیتش برای طبقه کارگر، سیستم سیاسی موجود، یعنی تزاریسم را دست نخورده باقی میگذاشت، اما دو مطالبه دیگر رژیم سیاسی موجود را هدف قرار میدادند و با نابودی آن همساز بود. سکولاریسم در ایران با پایه های رژیم اسلامی مربوط است، برای همین رژیم و اصلاح طلبان داخل و خارج آن دشمن خونی این جنبش هستند. اصلاح طلبی در جنبش کارگری طبقه کارگر را از جنبش عمومی برای سرنگونی و کسب بیشترین دستاوردها و احتمالا قدرت دور میکند. اصلاح طلبی در جنبش کارگری به کارگران میگوید، مسائل عظیم جامعه، مانند شکل دولت، حکومت و قوانین اسلامی و…. به شما مربوط نیست، به مبارزه اقتصادی خود بپردازید و به مسائلی که به پایه های رژیم سیاسی موجود مربوط است وارد نشوید. کارگر باید خود را برای نابودی “سرمایه” آماده کند و نه رژیم اسلامی.

اما یک مارکسیست میگوید: ضمن تاکید بر اهمیت مبارزه اقتصادی برای متحد و متشکل شدن طبقه، برای طبقه کارگر مطالبه سکولاریسم و جدایی دین از دولت، مبارز بر علیه همه گروهها و جریانات اسلامی و مبارزه بر علیه هر نوع ستمی و کسب آزادی کامل سیاسی از هر مطالبه دیگری با اهمیت تر است. طبقه کارگر فقط از این طریق میتواند با کسب بیشترین دستاوردها به عنوان یک قدرت سیاسی در جامعه ظاهر شود. این هم برای هر رهبر و کارگر مبارزی واضح است که در شرائط امروز و در جریان مبارزه اقتصادی جاری نباید شعارها و مطلبات عمومی را طرح کند. در توازن قوای امروز این به معنای نابودی مبارزه و مبارزه اقتصادی کارگر است. اما اگر شخص و یا حزب سیاسی این شرائط فنی را را به عنوان هدف مبارزاتی به خورد کارگران دهد، چیزی جز دعوت کارگران به اصلاح طلبی درون حکومتی بیش نیست.  و اگر کسی و جریانی کارگران را دعوت کند تا رسیدن به روز موعود، روزی که “جنبش اصلاحات” به نتیجه نهایی اش نرسیده است، مبارزه برای سرنگونی حکومت، مبارزه برای سکولاریسم و….را به کنار نهند و به ” نپ” جهت حمایت از این و یا آن طرح اقتصادی رژیم همت گمارد، همان حرفی را میزند و یا کاری را میکند که دلخواه رژیم است.