رهنمودهای خردمندانه

عباس عبدی یکی از دست اندرکاران رژیم در دهه اول و دوم عمر رژیم و به عنوان یکی از تئوریسین های طرفدار جناح اصلاحات طلب رژیم است. او که در جنایات رژیم سهم به سزائی داشته است، موسوی و کروبی را سرزنش میکند که چرا به مسائل فرعی مانند اعدام و زندان و شکنجه میپردازند و موجبات تزلزل نظام را فراهم میکنند.

  او از آنجا که امروز درگیر هیچ پراتیکی نیست، رهنمودهایی به جناح موسوی و کروبی و کل رژیم صادر کرده است که مهر وضعیت خود او را دارد. او به خیابان کشاندن مردم را عملی اشتباه  و خطرناک از طرف دوستان اصلاح طلب خود میداند و میگوید هر چه زودتر باید آن را جمع کرد. اگر لیبرالهای ناسیونالیست خارج از حکومت دست بالا پیدا کردن شعارهای رادیکال و ساختارشکنانه و حملات مردم به نیروهای رژیم را مقطع خطرناک و رویگردانی خود از جنبش اعلام کرده اند و تلاش میکنند تا جنبش مردم را به راه لیبرالی خود عقب بکشند، عباس عبدی به درست رادیکا تر شدن و وجود شعارهای ساختارشکنانه را نتیجه  به خیابان آمدن مردم میداند.

  رهنمودهایی نظیر رهنمود عبدی  از طرف برخی از عناصر خط پنجی ( کارگر کارگری) و حزب حکمتیست در خارج از کشور تکرار میشود، که در بخش بعدی به آنها میپردازم.

عبدی در مصاحبه با رادیو دویچه لو میگوید:

“…..اما اين طرف هم تعيين نمی‏کند. وقتی جنبش خيابانی می‏شود و رهبری‏ که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعيت کنند نداشته باشد، مانند کاميون پرباری خواهد شد که در سراشيبی می‏خواهد دنده‏اش را خلاص کند، بنزين مصرف نکند، با انرژی جاذبه‏ی زمين پايين بيايد. خُب مقداری که آمد، سرعت‏اش به حدی می‏رسد که هيچ‏کس نمی‏تواند کنترلش کند. بعد هم برای اين که همه را تحريک کنند که بيايند، خواسته‏های عجيب و غريب طرح می‏کنند. اين يک مشکل اساسی است که در اين جريان وجود دارد. مشکل‏ کليدی‏تری که اين جريان دارد ولی به آن هنوز اصلا توجه نکرده‏، انقلاب رسانه‏ای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانه‏ای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله اين است که در داخل، آدم‏ها بر اساس شرايط کنونی‏شان حرف می‏زنند و فکر می‏کنند اما در خارج اين محدوديت وجود ندارد. بنابراين بين واقعيت داخل و ايده‏ها و شعارهايی که داده می‏شود، شکاف بسيار عظيمی رخ می‏دهد…..”

این تنها عباس عبدی نیست که چنین رهنمودهایی  را ارائه میدهد. در بین جناحهای رژیم بطور مرتب این حرف و رهنمود از هر طرف تکرار میشود. بخصوص پس از اینکه جنبش مردم اهداف نهفته خود را آشکار ساخت، همه یکصدا بوق اعلام خطر را به صدا در آوردند.

اما نه به خیابان کشیده شدن اعتراض دست یاران عبدی بوده است و نه جمع کردن آن. شاید اشتباه یاران عبدی این بوده است که با به خیابان کشده شدن همراهی کرده اند. اما اگر عباس عبدی جای موسوی و کروبی بود همین اشتباه را میکرد. این اشتباهات درمیان جدالهایی رژیم از سر اجبار شکل میگیرد و تا سر حد هست و نیست آنها هم پیش میرود. این قانون همه بحرانهای سیاسی بزرگ  و انقلابات است. عباس عبدی میتواند امروز بنشیند و تحلیل کند که هم تاکتیک سپاه و خامنه ای و احمدی نژاد برای حذف جناح و یاران عبدی اشتباه بوده است و هم تاکتیک دوستانش که در مقابل این حذف مقاومت کرده اند. اما نه تاکتیک سپاه و خامنه ای و احمدی نژاد و نه تاکتیک مقاومت دوستان عبدی آن فاکتورهایی هستند که اوضاع امروز ایران را رقم میزنند. اوضاع امروز ایران را یک مسئله بسیار پایه ای تر رقم میزند که اتفاقا بسیاری از دوستان با هوش تر عبدی آن را خوب درک کرده اند و عبدی هم آن را خوب میشناید. چند سالی است که همه صفحه های روزنامه ها و مطبوعات رژیم پر است از هشدارها در باره خطر براندازی نرم و یا براندازی سخت. همه بطور مرتب به یکدیگر در این مورد هشدار میدهند. موسوی حضور سیاسی خود و اقداماتش را در مقابله با این خطر توضیح میدهد. او  چه در اطلاعیه هایش  و چه در نشست اخیرش در دانشگاه عنوان نموده است که شکاف عظیمی میان حاکمیت و مردم و تغییرات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایجاد شده در جامعه شکل گرفته است که حاکمیت جمهوری اسلامی نمیتواند بدون تغییر و اصلاح به موجودیتش ادامه دهد. او اقدام خود را در جهت رفع این تناقض میداند.

اما شکی نیست که تلاش او برای رفع این تناقض در چهارچوب جمهوری اسلامی نه تنها ممکن نیست، بلکه با افزایش تنشها و درگیریهای میان جناحهای حکومت، حکومت را بیش از پیش در مقابل مردم تضعیف میسازد. جناحهای مخالف اصلاحات و عقب نشینی، در مقابل این اقدامات هم منافع جناحی خود را در خطر میبینند و هم خود نظام را. برای همین عکس العمل و مقاومت تا سرحد مرگ نشان میدهند. همه اینها نظام جمهوری اسلامی را بیش از بیش تضعیف میکند و نابودی آن را تسریع میسازد. کسی نمیتواند جلوی این جدالها و” اشتباهات” را بگیرد. فقط کسی مانند عباس عبدی که امروز دستی در پراتیک رژیم ندارد میتواند بر تاکتیکهای عموما درست تاکید کند.

اما اشتباهات و سردرگمی ها و جدال جناحها و نیروهای رژیم تا سرحد حذف و نابودی یکدیگر، مبارزه ای که حتی از حیطه توان آنها خارج است و به تضعیف هر دو و کل رژیم میانجامد از قوانین تاریخی همه بحرانهای سیاسی بزرگ و انقلابات است.

عباس عبدی هر تحلیلی برای خود داشته باشد، رویدادهای یک دهه اخیر مهر دوران مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی را دارد. این مبارزه حتی در حالتی که جنبش توده ای بطور علنی در جریان نیست قابل مشاهده است. اگر در دوران ٨ ساله خاتمی ما تنها با یک حرکت آشکار نسبتا بزرگ یعنی آن ٦ روز ١٨ تیر موجهه بودیم و جنبش توده ای برای سرنگونی ابراز وجود کوتاه چند روزه ای داشت، اما هر کسی با نگاه به جامعه در آن دوران میتوانست حرکت مردم برای سرنگونی را ببیند. اگر احمدی نژاد توانست در یک دوره چهار ساله این حرکت را از یک ابراز وجود علنی و قویی باز دارد، اما مبارزه در ابعاد بسیار گسترده تر از پیش در جامعه جریان داشت. عقب نشینی پی در پی احمدی نژاد از سیاستهای سرکوبگرانه اعلام  شده اولیه اش در چهار سال اول گواه روشنی بر ادامه حرکت مردم در آن دوره بوده است. سربرآوردن جنبش توده ای برای سرنگونی در دوره اخیر یکی از طبیعی ترین رخدادهای جامعه است. همه میدانستند که این ببر کمین کرده منتظر فرصت برای بیرون جهیدن است. رهنمودهای خردمندانه کسانی ماند عبدی فقط بر چند و چون آن و زمان بیرون پریدن این ببر میتوانست تاثیر بگذارد و نه خود این اتفاق. این را علی ربیعی از ماورین اطلاعاتی رژیم ٤ سال پیش بسیار روشن عنوان کرد و این وضعیت را غیر قابل اجتباب دانست.

عبدی در ادامه انتقاداش  مینویسد:

“…..اما در ايران اصلا قضيه معکوس است؛ يک مطالبه را اعلام می‏کنند و وقتی به آن نمی‏رسند، سطح مطالبه‏شان را بالا می‏برند. شعارهای ابتدای اين حرکت را با شعارهای انتهای آن مقايسه کنيد. اصلا هيچ تناسبی با هم ندارند. چگونه ممکن است طی چند ماه، چنين پروسه‏ای طی شود؟ من می‏فهمم چرا اين پروسه طی می‏شود. اما فقط می‏فهمم و آن را هيچ قابل دفاع نمی‏دانم که چرا اين اتفاق‏ها رخ می‏دهد….”

عبدی در ادامه استدلال میکند وقتی جنبش خیابانی شود این اتفاق میافتد. چون کسی نمیتواند آن را کنترل کند و به همین دلیل اعلام میکند راهش را از موسوی و کروبی جدا میکند و به این بسنده میکند که بگوید: من هيچ توصيه‏ای برای جنبش سبز ندارم. حتما همين‏طور پيش خواهد رفت؛ خارج از اراده‏ی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پيش می‏رود……

او اعلام میکند کل حکومت و جناحهای آن اشتباه کرده اند و باید اشتباهشان را تصحیح کنند. حکومت نباید فکر کند مسئله تمام شده است و بقول خودش با سخت افزار که منظورش سرکوب است، نمیتوان مسئله را حل کرد. بلکه باید آن را از طریق نرم افزار ( منظورش اصلاحات و عقب نشینی است) مسئله را حل کرد.

اما وضعیت موجود، وضعیتی که حکومت در آن قرار گرفته است و رابطه مردم با حکومت و بخصوص جنبش توده ای مردم در مقابل این حکومت نه با ” سخت افزار”  سپاه و خامنه ای پاسخ میگیرد و نه با” نرم افزار” عبدی و خاتمی و موسوی. هر کسی که کمی واقع بین باشد میتواند بفهمد که حتی تنش انتخاباتی رژیم فقط جدال جناحها را منعکس نمیکرد، بلکه جدال جداها خود نتیجه یک تناقض پایه ای در جامعه ایران است که همه به آن اذعان دارند. آن هم تناقض حکومت اسلامی با جامعه و مردم ایران در همه زمینه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است. در زمان انتخابات من در مقاله ام با عنوان ” سرنوشت جمهوری اسلامی در ابهام”  سربرآوردن و گسترش جنبش توده ای  پس از انتخابات ( یعنی بدون در نظر گرفتن اینکه چه کسی پیروزانتخابات میشود) را اجتناب ناپذیر دانستم و نوشتم: ” میتینگ های انتخاباتی عناصر رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی این روزها فقط صحنه عوامفریبی های سردمداران رژیم  که برای کسب ریاست قوه مجریه این رژیم با یکدیگر رقابت میکنند نیست، بلکه صحنه های اعتراض و بیان مطالبات مردم نیز است و این حتی در مطبوعات رژیم انعکاس مییابد. در برخی موارد صحنه های اعتراض و بیان مطالبات رادیکال و عمیق در اجتماع چندین هزار نفری اهداف تبلیغی این مهره های رژیم را تحت الشعاع قرار میدهد. این صحنه ها بخصوص در دانشگاهها مرتب تکرار میشود. کروبی و موسوی که راه چاره عبور دادن کشتی رژیم جمهوری اسلامی از بن بست اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را در بیان گنگ و ناروشن این و آن مطالبه و ایجاد سوپاپی برای بیرون ریزی خشم مردم از مجرای تنگ آن در چهارچوب حکومت اسلامی   دیده اند، با موجی مواجه شده اند که عبور آن از مجرای تنگ مورد نظرشان ممکن نیست. اطلاعیه های هشدار دهنده  سپاه پاسداران و اظهارات خامنه ای در باره رفتار کاندیداها و داد و فغان امام جمعه ها در باره همین خطر و توجه دادن کاندیداهای رژیم اسلامی به این خطر و منظور داشتن آن در رقابتهای انتخاباتیشان است. خطری که سران جمهوری اسلامی و وزرات اطلاعات آن همیشه و مرتب از آن حرف میزنند و از آنها با نام خطر شورش مردم و یا براندازی نرم یاد میکنند…………… این تحرکات و رقابتها در میان توده های وسیع  مردم که خواهان پایان جهنم جمهوری اسلامی هستند بازتاب گسترده ای دارد. تحرکات و رقابتها در بالا موجب تحرکات بیشتر و گسترده تر مردم در پایین میشود و این فقط به این روزها محدود نمیماند، بلکه به پس از انتخابات نیز برمیگردد….”

جنبش توده ای مردم بر علیه رژیم جمهوری اسلامی درمدت این چند ماه وارد یک مبارزه تعیین کننده با رژیم جمهوری اسلامی شده است. این جنبش وضعیت جامعه ایران را بشدت دگرگون کرده است و رابطه توازن قورا میان مردم و رژیم و رابطه جناحها را کاملا عوض کرده است. همین که همه از سپاه پاسداران و جناحهای رژیم تا مردم و اپوزیسیون رژیم همه برای روزهای تعیین کننده تر روز شماری میکنند، گواه این است که ما در یک مقطع تعیین کننده در حرکت مردم برای سرنگونی قرار داریم. بقول سردار سپاه آجودانی، اگر نظام ذره ای تعلل کند، سرنگون میشود.

برای هر کسی که ذره ای شناخت از جامعه ایران داشته باشد و از هوش متوسطی نیز برخوردار باشد، روشن است که جنبش آغاز شده در ایران در هر سطحش و با هر مطالبه ای، هدفش به زیر کشیدن رزیم اسلامی است. ممکن است به دلیل شرائط و توازن قوا مطالبه مردم شکل بسیار رفرمیستی به خود گیرد، اما فراستی نمیخواهد تا درک کرد که این مطالبه با ذره ای گشایش و تغییر توازن قوا جایش را به مطالبات رادیکالتر میدهد.  در باره اشکال حرکت مردم نیز همین قاعده برقرار است.

 کسی که ذره ای شناخت از جامعه ایران دارد سخت نبود تا بفهمد، که پشت رای به خاتمی شعار مرگ بر جمهوری اسلامی نوشته بود و جای رای به خاتمی را شعارهای رادیکالتر و نبردها و نیروهای رادیکالتری پر خواهند کرد، که همین هم شد. و پشت رای به موسوی و کروبی شعار مرگ بر جمهوری اسلامی نوشته بود و  جای شعار رای منو پس بده را فردا شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر جمهوری اسلامی میگیرد و این هم شد. و جای رای به موسوی و کروبی را نبردهای خیابانی و حمله به بسیج و سپاه و ..میگیرد . بیخود نبود که دو روز پس از انتخابات رژیم با حمله به چند دانشگاه مهم درتهران و اصفهان و چند شهر دیگر آنجاها را مانند پادگانهای نظامی تسخیر کرد. رژیم میدانست این مراکز میتوانند نقش کلیدی در پیش روی جنبش و رادیکالتر و چپ شدن آن بازی کنند. این اعمال از سنجیدگی و راسخ بودن جناح راست حکایت دارد. برخلاف جناح راست جناح موسوی و کروبی نمیتواند راسخ و سنجیده عمل کند. راسخ عمل کردن آنها، همه اهداف آنها را بر باد میدهد و دشمن بدتر از دشمن فعلی یعنی ساختارشکنان و نابود کنندگان رژیم همه چیز را در دست میگیرند

 شکی نیست که اگر جنبش بتواند تفوقش را برنیروهای رژیم اعمال کند، جای تظاهراتها و جنگ و گریزهای خیابانی را نبرد کامل بر سر سرنگونی میگیرد. و این آخری به فاکتورهایی بستگی دارد که بررسی آن هدف این نوشته کوتاه نیست.

تلاش عبدی همانطور که خودش میگوید بی ثمر است. به قول خودش حکومت خودش باید کاری کند و با اصلاحات و عقب نشینی به مقابله با جنبش مردم بپردازد. راهی که هر حکومتی پس از سرکوب اعتراضات خود را مجبور به عمل آن میداند. اما برای حکومت اسلامی این راه هم خطرناک و پر از سنگلاخ است و حتی در صورت سرکوب جنبش توده ای اخیر نتیجه معکوس برایش به بار میاورد.

رهنمودهای خردمندانه! در قالب چپ

 

رهنمودهای خردمندانه عباس عبدی توسط برخی از عناصر و یک گروه چپ در حاشیه ای در خارج از کشور تکرار میشود. اینها حرفهای عبدی و  جناحهای رژیم را زیر پوشش چپ و کارگر تکرار میکنند. مواضع این عناصر و محافل در جناح راست لیبرالهای ناسیونالیست و اسلامیون لیبرال قرار دارد. این مشی، یک مشی شناخته شده در گروههای سیاسی ایران است.  در گذشته با عنوان خط کارگر کارگری و یا خط پنج شناخته شده بود. این مشی ظاهرا عنوان کارگر را یدک میکشد ولی در واقع از راست ترین مشی های لیبرالی است.

 برای نسل جوان که با جریان خط ٥ در میان چپهای پس از انقلاب آشنا نیستند باید بگویم  که این جریان از دو گروه “کارگر کارگری” تشکیل میشده است که منحط ترین آن به نام گروه ضرورت و یا فلسفیون شناخته میشد. این گروه ادعا داشت که کارگران نباید در هیچ مبارزه اجتماعی شرکت کنند. گروه ضرورت نسبت به حکومت اسلامی، جنگ در کردستان، جنگ ایران و عراق، قوانین اسلامی، قوانین زن ستیزانه، دولت سکولار، آزادی بیان و تشکل و اجتماعات و…….همه و هر چیز دیگر در جامعه بی تفاوت بود و یک عده از کارگران را که به خود جذب کرده بود در محافل مطالعاتی قرار داد تا بطور کامل ریشه های فلسفی انحراف جنبش کارگری و کمونیستی را در جهان به شیوه دراویش گنابادی بفهمند!. عناصری از اقشار مرفه جامعه با این تئوریها به میان کارگرها آمده بودند و به کارگرها رهنمود میدادند که اگر مزد خود را صرف خرید لوازم ضروری و اولیه خود کنند،  خرده بورژواز میشوند. اینها خود را معلمان آن گروه مینامیدند. آقای عباس فرد که این روزها  تقریبا با همان موضع کارگر کارگری رهنمودهای گذشته خود را تکرار میکند یکی از آن “معلمان” خط پنجی بوده است.

گروه متشکل و حاشیه ای دیگری در خارج کشور که تلاش میکند تا اعتراض و مبارزه مردم و  جنبش توده ای مردم را درز بگیرد و پنهان کند و همه اعتراضات و مبارزات مردم را برای موسوی و کروبی بنویسد حزب حکمتیست است. این حزب نه تنها مانند خود موسوی و کروبی تلاش دارد تا مبارزات مردم به نام موسوی و کروبی ثبت شود، بلکه ادعا دارد اکثریت مردم زحمتکش به احمدی نژاد متوهم هستند و به او رای دادند. این ادعای این حزب فقط بر مبنای ادعای احمدی نژاد و خامنه ای و مطبوعات رژیم است و نه هیچ فاکت دیگری. از نظر آنها تمام مبارزات مردم در خدمت جنگ جناحهاست و همه باید از آن دوری کنند.

حزب حکمتیست که تا پیش از حرکت توده ای اخیر مردم علیه جمهوری اسلامی دارای یک تئوری عجیب و غریب مبنی بر اینکه شرائط سیاسی ایران را سیر تحول رژیم اسلامی به طرف متعارف شدن رقم میزند و احمدی نژاد و خامنه ای در حال انجام این سیر تحول رژیم اسلامی هستند، به یکباره با شرائط غیر منتظره ای روبرو شده است. اینها برخلاف لیبرالها و عناصر اصلاح طلب داخل رژیم معتقدند که جمهوری اسلامی بدون هیچ نوع اصلاحاتی میتواند به حکومت معمولی و متعارف ایران تبدیل شود و بقول کورش مدرسی لیدر این گروه، ایران میتواند صاحب حکومتی مانند عربستان و کویت شود و ارام گیرد. نتیجه این تئوری این شده است که اینها هر چه بیشتر قیافه خط پنجی بگیرند  و با مواضعی راست تر از لیبرالهای ناسیونالیست شب و روز عرق بریزد و حرفهایی نظیر عباس عبدی را در قالب چپ و کارگر تکرار کنند و روی سایتهایشان قرار دهند. اینها تفاوتشان با مواضع عباس عبدی این است که عباس عبدی واقعیتها را نگاه میکند و در باره آنها حرف میزند، اما اینها خودشان را به نشنیدن و نفهمیدن میزنند تا واقعیتها بر آنها چیره نشود. خاصیت یک سکت و فرقه هم همین است. یک کشف جدید تئوریک این جریان این است که مردم برای آزادی و حق خود و برای مبارزه با بیکاری و ستم  به طالبان و هیتلر و جریانات ارتجاعی میپیوندند. اینها شنیده اند مردم میتوانند نیروی جریانات ارتجاعی بشوند و از اینجا به این ” تئوریهای ” سوپر ارتجاعی رسیده اند. موضع این جریان در وقایع اخیر، ارتجاعی است. در ابتدا رهبر این گروه میگفت مردم برای انتخابات آمده اند و با پایان آن میروند و کادرها و رهبران این گروه مرتب این پیام را چپ و راست تکرار میکردند. بعد از روزهای عاشورا و تاسوعا مجبور شدند اطلاعیه صادر کنند که این مردم میخواهند این رژیم برود، اما رفتن رژیم زیر بیرق سبز نمیشود. پس از ٢٢ بهمن دو باره شدت تب راستشان مانند همان اوائل بالا رفت و احساس کردند باید حرف دلشان را بزنند که دارند میزنند. درجه راست زدنشان را درجه قدرت رژیم در سرکوب تعیین میکند. بعد از عاشورا به کسی فهش نمیدانند. خاموش شده بودند. اما بعد از ٢٢ بهمن دوباره به همان اول خط برگشتند.

تنها حضور سیاسی شان در مدت ٨ ماه اخیر شرکت در به هم زدن یک مراسم رژیم در لندن بوده است که اتفاقا شعار و پرچم سبز در آنجا دست بالا داشت و به هم خوردن مراسم هم توسط نیروهای دیگری اساسا انجام شده بود. از این اتفاق خودشان بسیار خرسند شدند. معلوم نیست چرا؟ مثل اینکه این حرکت آنها از همه تظاهراتهای بزرگ و میلیونی در ایران با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی و حمله و درگیری با نیروهای رژیم  و حمله به سفارتخانه ها و نیروهای رژیم توسط جریانات چپ و مخالف رژیم در خارج کشورمتفاوت بوده است!. این گروه به خود متوهم فکر میکند ماهیت یک حرکت را این تعیین میکند که او آن را انجام دهد یا خارج از او صورت گیرد.  شاید هم  عذاب وجدان عده ای در این حزب با این حرکت بر طرف میشود و هم  سوپاپی میشود تا کسانی که ته دلشان از مواضع حزبشان ناراضی اند و میخواهند کاری کنند به آن راضی شوند و آرام گیرند.

عجیب  است که کادرها و رهبران حزب حکمتیست  در دوره گذشته در زمان دو خرداد از اعضاء و رهبران حزب کمونیست کارگری ایران بوده اند. حزبی که مبارزات آن زمان مردم را که در سطح بسیار پایینتر نسبت به الان قرار داشت و تقریبا هیچگاه  شعارهای رادیکالی مانند شعارهای این دوره در آن طرح نشده بود و توهم به خاتمی هم زیاد بود، مبارزه مستقل و جناح سوم در مقابل دو جناح مینامید. در آن زمان  تقریبا ٣ سال بعد از انتخاب خاتمی تازه صحبت از حرکت مستقل مردم از دو جناح بود. اما حتی حرکت مردم در سایه دو جناح را آن حزب مبارزه ای برای سرنگونی میدانست که در ادامه شکل مستقل خود را خواهد گرفت. تظاهراتهای آنزمان عموما در سفرهای خاتمی به شهرها که موجب درگیری مردم با حزب الله میشد، در اردوی تحکیم  وحدت، در روزهای انتخابات و تقلبات انتخاباتی انجام میشد و کمتر حرکت بزرگ و مستقلی مانند حرکت ١٨ تیر داشتیم. ١٨ تیر را هم رژیم تقریبا توانست فقط با یک کشته خاتمه دهد و پس از آن حرکت بزرگ دیگری که رژیم را مانند امروز به چالش بکشد نداشتیم. اما حزب کمونیست کارگری آن دوران را دوران سرنگونی رژیم مینامید و به کسانی که همه درگیریها را جناحی میدانستند میتاخت. امروز حکمتیستها راست تر از لیبرالهای ناسیونالیست، حرفهای عباس عبدی را تکرار میکنند و مردم را دعوت میکنند که به خیابان نیایند و اعتراض نکنند، چون اعتراضات جناحی است. اعتراضاتی که قدرت آن دنیا را تکان داد و مسئله هست و نیست رژیم کاملا زیر سوال رفت و امکان پیروزی مردم بر حکومت یک امکان اکتوئل است.

یکی هم در میانشان پیدا نمیشود بگوید آخر چطور میشود شرکت در انتخابات خاتمی و درگیری تحکیم وحدت با حزب الله در خرم اباد که مردم هم به آن پیوسته بودند و و تمامی اعتراضات یک دوره طولانی در گذشته که اساسا زیر پوشش دو خرداد بود و توهم به خاتمی هم در آن کم نبود حرکتی برای سرنگونی بوده باشد، اما مبارزات توده ای و روشن اخیر که ساختارشکنی آن شاخص است و همه از آن حرف میزنند، حرکتی جناحی است! انسان باید کاملا از خود بیگانه شده باشد که با آوردن یک آیه شریفه از طرف لیدر حزب مبنی بر اینکه “ناسونالیسم پرو غرب شکست خورد و رژیم دارد متعارف میشود” به یکباره صد و هشتاد درجه تغییر موضع دهد و حتی آنجا که واقعیات عیان جلوی رویش قرار میگیرد، بیدار نشود.

روشن است موضع گیری این گروه از سر چپ روی در سیاست نیست. اگر این بود میشد تخفیف داد. مواضع کج و معوج این جریان بیشتر به راست متمایل است تا چپ. اینها میتوانند از طرح تشکیل دولت با موسوی و کروبی تا اسلامی خواندن جنبش مردم بر علیه رژیم نوسان کنند. در دوره دو خرداد، لیدرحکمتیستها، کورش مدرسی با طرح ذهنی و دون کشیوتی شرکت در دولت دو خرداد ( حجاریان و غیره) در حزب کمونیست کارگری جلو آمد که شکست خورد و آن را پس گرفت. بعدا در یک سمینار حزبی در حاشیه پلنوم هفتم حزب حکمتیست که توسط من برگزار شده بود از تزهایش جانانه دفاع کرد و گفت آن زمان در میان دو خرداد صحبت از اسلحه بود و آن طرح درست بود  و ادعا کرد که او در طرحش از حجاریان نامی نبرده است بلکه گنجی را نام برد که در خارج رژیم قرار دارد.! هر چند جابه جایی گنجی و حجاریان فرقی در ماهیت مسئله ایجاد نمیکند، اما در طرح نام برده صحبت از حجاریان است.همین کورش مدرسی در یک سمینار رو به بیرون در باره بقول خودشان ” نئوتوده ایستها” زیر همه چیز را زد و خطاب به منتقدینش فریاد میزد که چه کسی گفته است او طرح دولت مشترک با گنجی و دوخرداد را داده است و گویندگان را دروغگو خوانده بود. این لیدر در باره یک موضوع میتواند ده بار مسئله را عوض کند، همه چیز را کتمان کند و یا از همه آن دفاع کند. از این نمونه ها در موضع گیریهای حزب حکمتیست فراوان یافت میشود. مسلما چنین کسانی فقط میتوانند مورد اعتماد افراد یک فرقه قرار گیرند که چشمشان را به روی همه چیز بسته اند.

رهنمودهای خردمندانه اخیر حزب کورش مدرسی هم بخشی از همان خط مشی راست گذشته اش است که افرادی مانند من فکر میکردند یک اشتباه گذرای یک کمونیست است و میشود از آن گذشت.

بهانه عدم وجود کارگر مطالبات کارگری در جنبش اخیر!

 

یکی از بهانه های خط پنجیها و حزب کورش مدرسی و چند عنصر معدود در توجیه مواضع ارتجاعیشان این است که در این جنبش کارگران و مطالبات کارگری غایبند. خودشان فکر میکنند گویا بهانه خوبی برای توجیه مواضع ارتجاعیشان پیدا کرده اند. اما هیچ انسان چپ و رادیکالی با این بهانه های لیبرلی خام نمیشود. اگر کسی میگفت کارگران باید بیایند تا هم جنبش توده ای قوی تر شود و هم وزن کارگر و سوسیالیست در جنبش بالا برود حرف بسیار به جایی میبود، اما اینکه کارگر نیست پس این جنبش نفعی برای کارگر ندارد سر و پا فریب کارگران و مردم است. فریب کاری است چون ممکن است جنبش عمومی شکل بگیرد که هنوز کارگران به آن نپیوسته باشند و بالطبع مطالبات کارگری هم در آن غایب باشد. و یا اصلا جنبش عمومی بر سر مطالباتی شکل گرفته باشد که منافع روزمره کارگران را منعکس نکند، اما منافع عمومی طرح شده باشد که از منافع روزمره و اصلاحاتی کارگران با اهمیت تر باشد و کارگران در آن بسیار ذینفع باشند. و هم چنین فریبکاری لیبرالی است چون  یک مقطع یک جنبش و یک حرکت را میگیرند و از آن قانون میسازند.

به این دوستان باید گفت مگر تظاهراتهای ١٨ تیر، تظاهرات مردم در فریدونکار بر سر تقلب انتخاباتی در انتخابات مجلس دوره ششم، درگیری در خرم آباد در اردوی تحکیم وحدت، تظاهراتها و اعتصابات عمومی مردم کردستان در مرداد سال ٨٣، تظاهراتهای شبانه یکماهه در خیابانهای ” بالا شهر تهران!” که از قضا شعار الله اکبر هم در آن کم نبود و حرکتهای بزرگ و کوچک دیگر با  فاکتور اینکه طبقه کارگر و مطالبات آن در آن حرکت مشخص حضور داشته یا نداشته است قضاوت میشده  است. مگر سخت است که درک شود که کارگران مجبورند تا در فرصت مناسب تر و در توازن قوای بهتری به میدان بیایند . و حتی اگر این هم اتفاق نیافتد، فعالین کارگری پیشرو و سوسیالیستها و کمونیستها مناسب ترین راه پیشروی جنبش مردم را بر میگزینند و آن را پیش میبرند و سمپاتی کارگران را به آن جلب میکنند.

یک مورد مشخص دیگر از عدم حضور کارگر و مطالبه کارگری تجربه ایست که بسیاری از کادرها و رهبران گروه حکمتیستها خود با آن درگیر بوده اند. با یورش رژیم به کردستان در اولین سالهای پس از انقلاب، کومه له سازمانی که این دوستان و رفقا با آن بوده اند، مقاومت توده ای و مسلحانه را در مقابل رژیم سازماندهی کرد. جالب است که آن مقاومت حتی در قالب خودمختاری بیان شد و در مطالباتی که به شکل چندین خواست در مقابل دولت جمهوری اسلامی طرح شده بود هیچ مطالبه کارگری وجود نداشت. اما نه آن مقاومت خودمختاری طلبانه بود و نه نبود مطالبه کارگری چیزی از ماهیت آن حرکت مبنی بر ادامه حرکت انقلاب ایران، آنهم ادامه انقلاب توسط چپ و کارگر،  کم میکرد.  در مقطعی از انقلاب ٥٧ و پس از آن حتی ترانه ها و اشعار ناسیونالیستی کرد در کردستان همه گیر شده بوده و توسط مردم خوانده میشد. آیا سوسیالیست و کارگری که عقل خودش را از دست نداده بود، آن جنبش عظیم را با این ملاکها قضاوت میکرده است که آن مبارزین کدام ترانه ناسیونالیستی را میخواندند و تا چه اندازه ناسیونالیسم خودبخودی بر افق آنها چیره بود. شکی نیست که فورموله شدن ادامه انقلاب در شکل خودمختاری و یا وجود اشعار و سرودها و تئوریها و سیاستهای ناسیونالیستی میتوانست در ادامه خود جنبش مردم و کومه له را به جای دیگری بفرستد که البته برعکس شد و کومه له در ادامه حرکتش چپ تر شد و در تشکیل حزب کمونیست شرکت کرد. مقابله این جریان با حزب ناسیونالیستی کرد و انقلابیگری آن، آن را به طرف چپ تکامل داد. در آن مقطع مقاومت مسلحانه یک جریان که فقط نامی از چپ را بر خود داشت، کارگر و کمونیسم را در کردستان نمایندگی کرد. کومه له حتی توانست بر سازشکاری حزب دموکرات غلبه کند و آن حزب را مجبور سازد که به جنگ مسلحانه بر علیه رژیم بپردازد. و این غلبه کومه له بر حزب دموکرات، یک حزب ارتجاعی را مجبور ساخت تا بطور سازشکارانه در آن مقطع در یک مبارزه مهم به نفع انقلاب شرکت کند تا بتواند در آن مبارزه منفعت بورژوازی کرد را تامین کند. در آن زمان همه سازمانهای چپ انقلابی از حرکت مردم در کردستان و بخصوص کومه له حمایت میکردند و فقط خط توده ایها و سپس اکثریت بر علیه آن بودند و خط پنجی ها نسبت به آن بیگانه بودند و میگفتند کارگر در آنجا نیست پس ما را با آن کاری نیست. حالا برخی از این عناصر متزلزل سیاسی که در آن تجربه عظیم هم شرکت داشته اند به افکار لیبرالی در قالب خط پنج روی آورده اند و مانند همان خط پنجی های سال ٥٧ تقاضا دارند که تظاهراتهای چندین میلیونی مردم که نفوذ هیچ حزب چپی نیز بر آن اعمال نیست از هرگونه ناسیونالیسم و یا عقب ماندگی مذهبی بری باشد و با بهانه های واهی کارگر پناهی جنبش مردم بر علیه رژیم را نفی میکنند. این کارگر پناهی لیبرالی روی دیگر طرحهای لیبرالی لیدر این حزب است.

یک مقطع دیگر عدم حضور کارگر، مقطع طولانی از انقلاب ٥٧ بود.  در یک مقطع طولانی از انقلاب ٥٧ طبقه کارگر با حرکت اعتصابی و تظاهراتی خود حضور نداشت. آیا کسی سیر حرکت آن جنبش را  با این معیار قضاوت کرده است.

 مسخره آمیز است وقتی جنبش عظیمی با شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر جمهوری اسلامی به میدان میاید کسانی که لباس کارگر را پشت رو پوشیده اند پیدا میشوند و از بود ونبود کارگر و مطالبه کارگری حرف مبزنند. حتما سوسیالیست و کمونیست وفعال کارگری باید تلاش کند تا کارگران بیایند. اما کدام کارگر پیشرویی است که نفهمد شعارها و اهداف این جنبش، بخشی از شعارها و اهداف سیاسی و اجتماعی آنها نیز هست. مگر نابودی رژیم اسلامی و حتی نابودی آن با تفوفق چپ به آمدن کارگران و مطالبه کارگری گره خورده است؟ چرا میشود رژیم آپارتاید را بر سر آپارتاید ساقط کرد، چرا میشود رژیم نظامیان و کودتا را بر سر غیر نظامی و سیویل بودن رژیم ساقط کرد، اما نمیشود رژیم اسلامی را بر سر کسب سکولاریسم ساقط کرد؟

 آیا این مشکل است که درک شود مطالبات کارگری باید توسط فعالین کارگری و سوسیالیست در یک جنبش عمومی طرح شود؟

این کارگر نمائی دروغین است که میخواهد  در مبارزه مردم برای آزادی بیان و یا بر علیه حجاب اجباری و یا مبارزه جوانان برای رهائی از فشارهای نیروها و قوانین و مقررات اسلامی، مطالبه روزمره کارگران را طرح کند. هر چند این جنبش بسیار عمومی و فراگیرتر از هر تک خواست مردم و جنبش بر سر یک خواست مشخص است و شکی در این نیست که این جنبش در ادامه پیشرویش کارگران و مطالبه کارگری را با خود خواهد آورد و کمونیستها و سوسیالیستها تلاش دارند تا این صف به رهبر واقعی مبارزه مردم تبدیل شود، اما عوامفریبی مطلق است که کسی در مقطع فعلی نبود مطالبه کارگری را بهانه کند و از جنبش قر کند.

  این حرف کورش مدرسی و دیگر ” معلمان”  در باره اینکه این جنبش بالاشهریهاست،  شبیه حرف  چه کسانی است؟ متاسفانه باید بگویم این حرف شبیه حرف حزب الهی ها و لمپنهای رژیم است که تظاهرات زنان بر علیه حجاب را تظاهرات بالاشهریها مینامیدند. مدرن بودن و مدرن زیستن را مخصوص بالاشهریها میدانند و به همین عنوان هم به مردم حمله و آزار و اذیت میکنند. متاسفانه باید بگویم این حرف لمپن پرولتاریا  بر علیه کارگران و مردم است. لمپن پرولتاریائی که با ساندیس و پول حاضر است به نیروی کرایه ای هر کسی تبدیل شود و جمهوری اسلامی استاد سازماندهی و استفاده از جمعیت لمپن پرولتاریا  است. اینها تنها خویشاوندیشان با مردم کارگر و زحمتکش این است که واقعا فقیرند.

از زمان انقلاب ٥٧ تاکنون همه تظاهراتها ی مردم در تهران در خیابانهای انقلاب و ازادی و آن دور و برها صورت گرفته است. حالا حزب حکمتیست و ” معلمان” آن  ادعا دارند مکان این تظاهراتها در بالاشهرتهران است. گیرم که این تظاهرات مانند تظاهرات زنان بر علیه حجاب فقط در بالای شهر و از بالاشهریها انجام شود، آیا این چیزی از عظمت آن کم میکند. آیا اعضاء و کادرهای کنونی این حزب همان کسانی نیستند که زمانی این حرف را تکرار میکردند که حتی قدرت گیری کمونیستها میتواند بدون حضور کارگران هم صورت گیرد.

اینها حتی در این عوامفریبی خود نیز موفق نیستند. هر کسی با ذره ای اشنائی با وقایع میداند آن میلیونها نفر شرکت کننده تظاهراتها و این جنبش توده ای  از همه جای تهران و اطراف آن بوده اند. از شادشهر تا افسریه و نازی اباد، تا تهرانپارس و … همه میدانند که مردم شرکت کننده در این تظاهراتها عموما مردم کارگر و زحمتکش هستند. فقط کسانی که با مردم کارگر و زحمتکش هیچ گونه رابطه و مراوده ای ندارند و رابطه کامل خود را با مردم کارگر و زحمتکش از دست داده باشند  میتوانند چنین اظهار نظری کنند. تقریبا ٩٥% جانباختگان این جنبش از خانواده های کارگر و زحمتکشند. کافی است کسی به لیست جانباختگان نگاه کند.

اما این کدام شیوه لیبرالی  و ادا و اطوار کارگری در آوردن است که زمانی که مردم رفتند و با رژیم درگیرند و دارند شعارمرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر ولایت فقیه میدهند و به بسیج و سپاه حمله میکنند و مسئله سرنگونی رژیم داغ است، به جای اینکه صحبت از به میدان آمدن کارگران برای یاری دادن به حرکت و چپ تر و رادیکال کردن آن کند با کتمان حقیقت ادعا میکند و میگوید مردم جمهوری اسلامی را میخواهند و کارگر باید از آن دوری کند و برود دنبال اصلاحات و مبارزه روزمره.

اینها خودشان میتوانند هزار بار تکرار کنند قانون کار بهتر شود و دستمزد عقب مانده پرداخت شود تا شاید کارگری شوند. اما این رقص لیبرالی بسیار شتری است و نمیتواند نزد کارگران نمره ای دریافت کند. مطالبات و مبارزات صنفی کارگران در شرائط کنونی خودبخود به عنوان یک بخش از جنبش عظیم بر علیه رژیم قلمداد میشود و آن را تقویت میکند. اما کسی که فکر میکند رژیم در حال متعارف شدن است و مبارزات صنفی کارگران برای اصلاحات اهمیت یافته است، دارد به جنبش اصلاحات رژیمی و به رژیم سرویس مجانی میدهد. کاری که حزب حکمتیست و ” معلمان” خط پنجی  مشغول آن هستند. کارگر دوستی این جریانات دروغین است. در روز خوبش هیچ فعال کارگری به این حزب و جریانات نگاه نمیکرد. چه برسد به امروز که کارگر دوستی دروغین آنها میخواهد پوششی بر مواضع عباس عبدی گونه آنها باشد.

هیچ کارگر رادیکالی فریب این را نخواهد خورد که گویا کسب حقوق عقب افتاده و یا حتی کاهش ساعت کار و… از کسب دولت سکولار و کسب آزادیهای سیاسی و اجتماعات و لغو حجاب و… با اهمیت تر است. این فریبهای لیبرالی بدرد کسانی میخورد که بدنبال اصلاحات در رژیم روانند. این فورمولها برای اصلاحات در رژیمی که میخواهد متعارف شود خوب است، اما برای انقلاب و تغییرات بزرگ که امروز مردم دنبال آنند، عقب مانده است. لنین حتی در شرائط غیر انقلابی سال ١٩١٣ لیبرالهای چپ این چنینی را به خاطر اهمیت بیشتر دادن به مطالبه ٨ ساعت کار در مقابل خواستهای عمومی مانند دموکراسی کامل رژیم دولتی و مسئله زمین نقد کرد و نوشت: ” اصلاح طلبی به طور کلی عبارت است از تبلیغاتی که اشخاص در باره لزوم اصلاحاتی مینمایند که مستلزم انهدام پایه های اساسی طبقه فرمانروای قدیم نیست و به ابقای پایه ها همساز است. روز کار ٨ ساعته با بقای قدرت سرمایه همساز است. لیبرالهای روس ، بری جلب کارگران، خودشان شخصا حاضرند ذیل این خواست را ( حتی الامکان) امضاء کنند……(لنین، مسائل مورد مشاجره …..)

اینها هم به این خاطر به کارگر و مطالبات صنفی آن چسبیده اند که مشی لیبرالی خود را زیر کارگر پناهی توجیه کنند. اهمیت مطالبات کارگری برای آنها از اینجاست.

مبارزه کارگران بر سر دستمزد و یا هر مطالبه رفاهی امروز بخشی از نیروی جنبش عمومی برای به زیر کشیدن این رژیم است که باید عمومی شود. شکی نیست که حضور این نیرو اهرم را نیز بیشتر به طرف چپ و سوسیالیسم خم میکند.

اما حزب کورش مدرسی  جزء آن محافل و دسته هایی است که سرنگونی حکومت اسلامی را به کنار گذاشته است و اعلام کرده است اسلامیت رژیم مسئله ای نیست و ما باید بدنبال نابودی رژیم سرمایه داری باشیم. این معنائی جز دست کشیدن از مبارزه جاری مردم برای به زیر کشیدن حکومت موجود، یعنی حکومت اسلامی نیست. این ترمنینولوژی شناخته شده همه لیبرال چپهاست. اهمیت یافتن ظاهری مسائل روزمره اصلاحاتی کارگران نزد این جریان برای این است و نه خود  مبارزه برای اصلاحات و مبارزه اقتصادی کارگران. وگرنه بر سر اهمیت و جایگاه مبارزه اقتصادی کارگران در به صف کردن طبقه و متشکل کردن آن میبایست با اینها جدل کرد و جدل شده است. هر چند این محفل کادرها و ابزارهایی برای رفتن به سمت کارگران و فریب حتی دو کارگر متزلزل به رفرمیسم را هم ندارد و فقط اگر زمانی یک فعال کارگری یک تزلزل رفرمیستی و صنفی گرائی از خود نشان دهد اینها به هوا میپرند. تزلزل رفرمیستی و صنفی گرائی در فعالان کارگری  امر بسیار عادی و طبیعی است، اما لیبرالی که بدنبال شکار فعالین کارگری است از جنس دیگر است.

 غلظت ارتجاعی مواضع این گروه بالا تر از این حرفهاست. اینها اگررژیم جائی موفق شود جمعیت کرایه ای را برای چند ساعتی گرد آورد، سرحال میشوند و مانند دستگاههای تبلیغاتی  رژیم در اندازه آن جمعیت به اغراق متوسل میشوند و هم چنین اعلام میکنند که این کارگرن متوهم به احمدی نژاد هستند که در مقابل متوهمین به موسوی تجمع کرده اند. اینها جمعیت چاقوکش و لمپن و یا مردمی که به زور و تهدید و یا با وعده و وعید و در سایه خیل نیروهای نظامی و لمپنهای چاقو کش و سازمان مخوف امنیتی به یک آکسیون رژیم رانده شده اند را کارگران متوهم به احمدی نژاد مینامند. همه میدانند رژیم اگر نیروی قابل ملاحظه ای را در ٢٢ بهمن جمع میکرد آن را بعد از یک ساعت رها نمیکرد تا میدان خالی شود بلکه برای ایجاد ترس و وحشت در مردم در خیابانهای تهران به جولان میپرداختند. حتی اگر این را بپذیریم که مردم به موسوی متوهم باشند و فکر میکنند او میتواند با شعارهای اصلاح طلبانه اش کاری کند، دیگر ادعای توهم به احمدی نژاد که حتی با استفاده از تمام ماشین دولتی و بکار گیری آن نمیتواند چند هزار نفری را گرد آورد و نمایش بدهد و دل مردم را خالی کند، فقط و فقط دروغگویی آشکار و بی پرده  است. واقعیت این است که رژیم شاه در سال ٥٧ میتوانست نیروی بسیار بزرگتری از احمدی نژاد را برای استقبال از شاه گرد بیاورد و در چندین شهر هم گرد آورده بودند. نیروی کشتار وشکنجه و زندانی که برای مردم وجود دارد و آنها را در خیابان سلاخی میکند را  به سوی دسته های چاقوکش و شکنجه گر و نیروهای نظامی احمدی نژاد بگیریم ببینیم احمدی نژاد حتی قادر است ده نفر را در میدان آزادی جمع کند.  تاسف بار است که اینها را باید به کسانی گفت که خود را کمونیست و چپ مینامند.  به هر حال طرفدار مشی لیبرالی و اصلاح طلب شدن اینها هم شکل عجیبی یافته است که مخصوص خودشان است. کارگر پناهی شان شکل زمختی یافته است.

آشنایی با ” جنبش اسلامی” نوین ومدرن

 

 حزب حکمتیست، آن فرقه ای  است که در این روزگار که مردم دنیا، جنبشها و رژیمهای اسلامی را با شاخصهایی چون جنایت، زورگوئی، ترور و اعدام به خاطر بیان انتقادی ساده ، اذیت و آزار روزمره مردم تا سرحد افراط، اعدام و سنگسار، بمب های انتحاری و….میشناسند، دارد ما  را با یک  “جنبش اسلامی” به قول خودشان جنبش اسلامی سبز آشنا میکنند که برای آزادی بیان مبارزه میکند، شرکت کنندگان در این جنبش جوانان ومردمی هستند که اگر یکروز حکومت اسلامی را بیندازند، حجاب و مظاهر اسلامی دیگر به تاریخ سپرده میشود، کسانی که شعار میدهند زندانی سیاسی نباید در آن مملکت باشد و همه باید آزاد باشند تا حرفشان را بزنند، کسانی که حتی سرکوب کنندگان حکومتی دستگیر شده در خیابان را گاها آب میدهند و آزاد میکنند و میگویند به اینها هم باید رحم کرد.  این حزب دارد ما را با جنبش اسلامی آشنا میسازد،  که در یک روز مذهبی مانند روز عاشورا، که برای آن تدارک وسیع دیده شده است و وسائل سرکوب وحشیانه نیز آماده  است به تظاهراتی میپردازند که همه جریانات اسلامی را به وحشت میاندازد. تظاهراتی که در آن فریاد آزادی، آزادی همراه با دست زدن و آتش زدن سمبل قدرت و اقتدار حکومت اسلامی، حکومت اسلامی و اسالمیون را به همراه لیبرالها به دلهره واداشت، این حزب دارد ما را با “جنبش اسلامی” آشنا میسازد که سر و وضع شرکت کنندگان آن فقط با پیشرو ترین مردم دنیا از نظر فرهنگی قابل مقایسه است، ” جنبش اسلامی” که شعار شرکت کنندگان آن جدائی دین از دولت میخواهند و آن را فریاد میزنند، جنبشی که خواهان قطع کمک به جنبشهای اسلامی در منطقه هستند. “جنبش اسلامی” که همه مردم مترقی دنیا با سمپاتی به آن نگاه و کمک میکنند و هنرمندان دنیا از هر رقم و هر گرایش با سمپاتی زیاد برایش ترانه و تصنیف و فیلم تهیه میکنند. جنبش اسلامی که سمبل آن ندا آقا سلطان یک زن مدرن و آزادیخواه است و مدونا و یو تو و همه خوانندگان مشهور دنیا در بیشتر کنسرتهایشان در دفاع از این جنبش چیزی میگویند و کاری میکنند. جنبشی که قدرت آن موجب ماتم گیری اسلامیون در خاورمیانه و جهان شده است. و همه مردم جهان که از ترور و ارعاب گروههای اسلامی زله شده اند، جنبش مردم ایران را، جنبشی بر علیه این بختک میبینند. اما حزب حکمتیست اصرار دارد تا ما را با یک جنبش اسلامی نوع جدید آشنا کند که فقط میشود مشخصات چنین “جنبش اسلامی” را در لابلای نشریات و نوشته های این گروه سراغ گرفت. جنبش اسلامی که اسلامیون و لیبرالها  برای نزدیکی به آن باید شعارهای اصلاح طلبانه پیش بکشند و اعلام کنند حتی حاضرند قانون اساسی را به نفع زنان تغییر دهند، جلوی شکنجه را بگیرند و ازادی سیاسی برقرار میکنند و…..

پس باید به این نوآوری و تئوری جدید این گروه نیز درود فرستاد. و درود بر آنانی که ما و مردم جهان را با “جنبش اسلامی” نوع جدید آشنا میسازند. شاید هم حکومت اسلامی متعارف شده دارای این نوع مشخصات شود! این هم سهم این حزب در پالایش چهره جریانات اسلامی است.

علنا میایستند و میگویند مردم برای ازادی و رفاه و مبارزه بر علیه بیکاری به سراغ هیتلر و طالبان رفتند تا بتوانند بر روی مبارزه ازادیخواهانه جاری لجن ارتجاع بپاشند و آن را اسلامی بنامند. به دروغ میگویند مردم در مراسم مذهبی شرکت کردند تا فاکتی برای تئوری خردمندانه اشان بیابند. هر چند در یک حرکت حرکت وسیع توده ای میلیونی پیدا کردن این فاکتها زیاد سخت نیست. اما با این همه در این شرائط دست اینها برای پیدا کردن فاکت بسته است.

به دروغ میگویند سازمانها و احزاب چپ مردم را دعوت به شرکت در مراسم مذهبی روز عاشورا کردند تا خود را توجیه کنند. جالب اینکه حتی یک حزب چپ اطلاعیه فراخوان برای شرکت در تظاهرات روز عاشورا را نداده بود. این حتما از دلنگرانی آنها از سرنوشت تظاهرات بود. اما امروز میتوان گفت بهترین تاکتیک فراخوان مردم به تظاهرات با صف مستقل و عدم شرکت در مراسم مذهبی بود. کاری که بعضی از احزاب در تبلیغات خود به کار بسته بودند. همه احزاب و فعالین رادیکال  انتظار داشتند اگر مردم در روز عاشورا بیرون میایند، با صف و تظاهرات مستقلشان ظاهر شوند و در مراسم مذهبی شرکت نکنند. به هر حال رادیکالیسم مردم و فعالین چپ در داخل کار خود را کردند  و یکی از شفاف ترین تظاهراتهای میلیتات تاریخ ایران با شعارهای روشن در روز عاشورا شکل گرفت. وقتی تظاهرات مردم در روز عاشورا یکی از شفاف ترین تقابلها و مبارزات مردم با رژیم را یافت مسلما احزاب سیاسی باید از آن استقبال میکردند و کرده اند. هیچ حزبی نمیتوانست تصور کند مردم میتوانند در روز عاشورا چنان کنند که کردند و چیزی از عاشورا باقی نگذارند. اما این جریان با موضع ارتجاعی اش ادعا کرده است که مردم در مراسم مذهبی عاشورا شرکت کردند و سازمانهای سیاسی چپ هم برای آن تلاش کرده بودند. فقط با یک دروغگوئی غیر معمول میتوان چنین حقایق را وارونه جلوه داد. فکر میکنم به جز این فرقه کسی در دنیا پیدا نمیشود تا بتواند این جنبش مردم را اسلامی قلمداد کند. در سال ٥٧ مردم در مراسم مذهبی روز عاشورا و تاسوعا شرکت کردند و اسلامیون رهبری آن حرکت را در دست داشتند. اما در سال ٨٨ مردم در روز عاشورا در یک تظاهرات مستقل بر علیه رزیم اسلامی شرکت کردند و بنا بر همه فیلمها و گزارشات و اقرار همه جناحهای رژیم و همه دنیا تظاهرات حتی شکل ضد مذهبی داشت. اما این فرقه میگوید این جنبش اسلامی است.

توجیه ارتجاع

رهبر حزب حکمتیست بعد از انتخابات  اعلام کرده بود که این جنبش که پس از انتخابات شکل گرفته است خواست رفتن رژیم را ندارد و با تمام شدن انتخابات قضیه خاتمه مییابد. میگفت هر کسی دنبال خلاصی فرهنگی است بفرماید به این جنبش!!!. او میخواهد برود با کارگر باشد و سرمایه داری را نابود کند. وقایع به ضرر تحلیل او و تمام کسانی که امید ساکت کردن مردم را داشتند تمام شد. اما گویا ٢٢ بهمن نشان پیروزی اینها شد. حتی اگر مردم در یک حرکت و تظاهرات شکست خورده باشند و تظاهرات کاملا به نفع جناحها تمام شده باشد، هیچ نشانی از پیروزی این امیدواران و تحلیلهایشان نیست.

در جامعه و در هر حرکت و جنبش توده ای همه میتوانند فاکتهایی به نفع خود بیابند. بالاخره خاتمی و خاتمیون در دوره دو خرداد هم میتوانستند فاکتهای زیادی مبنی بر طرفدار خاتمی و اصلاحات بودن مردم به همه نشان دهند و امروز هم موسوی و یارانش در بالا و پایین و عبدی و طرفداران تئوریهای عبدی گونه میتوانند فاکتهایی برای خود بیابند و تلاش کنند تا سیر واقعیت را به نفع خود توجیه و متمایل کنند. اما در جنبش اخیر ایران این کار مشکل شده است. صف بندی ها دارد بسیار کلاسیک میشود. با این همه میشود با دستگیریهای وسیع و زدن و کشتار مردم از یک طرف و دخالت موسویها و خاتمیها تظاهراتهایی برگزار شود که در قدرت و شفافیت مانند عاشورا و ١٦ آذر و…نباشد. اینها همه موقتی است. آنچه غیر ممکن است و با تبلیغات درست نمیشود، جنبش اسلامی بر علیه رژیم اسلامی است. چنانچه نمیتوان جنبش اصلاحات برای نظام جمهوری اسلامی را به نتیجه رساند، چون مردم کمیین کرده از جمهوری اسلامی اصلاح شده به سرعت میگذرند. این وضعیت سیاسی جامعه ایران است. دلخوش کردن به ” شکست” یک تظاهرات زودگذر خواهد بود.

حزب حکمتیست مانند عبدی ادعا دارد که ٢٢ بهمن نشان داد که حرفهایشان درست بوده است و مردم نمیبایست بیرون بیایند و اعتراض کنند. حتما در تظاهرات ٢٢ بهمن فاکت بیشتری برای عبدی و حزب حکمتیست یافت میشود. اما در کل ٢٢ بهمن هم بر علیه شان حکم میدهد. برای ٢٢ بهمن برعکس همه جریانات میبایست برای بزرگداشت آن اطلاعیه میدادند و مردم را فرامیخواندند تا صف مستقل خود را در آن روز بر علیه رژیم شکل دهند. با همه تلاشهای رژیم این صف شکل گرفت و همه دنیا آن را دیدند.( البته نه بدلیل اطلاعیه های جریانات و سازمانها) برتری نیروی نظامی و نیروی لمپن رژیم در آن روز چیزی از قدرت مردم کم نمکند. فاکتورهای دخیل در این تظاهراتها بسیارند و کسی نمیتواند قول بدهد که چنین و چنان خواهد شد و چه اتفاقی خواهد افتاد. روز عاشورا کمتر کسی تصور چنان تعرض و چنان شعارهای را داشت، اما اتفاق افتاد. من یکی تا یک روز قبل از عاشورا فکر میکردم رژیم موفق میشود با فشار و سرکوب و ایجاد ترس مردمی که به خیابان میروند را به صفهای عزاداری بکشاند و رهنمودهای موسوی مبنی بر دوری از شعارهای رادیکال و شرکت در مراسم عزاداری میگیرد. اما کاملا چیز دیگری در روز عاشورا اتفاق افتاد.

اما با اسلام اسلام کردن موسوی و عبدی و …و جنبش اسلامی خواندن جنبش اخیر واقعیت عوض نمیشود. بی تاثیر نیست، اما نتیجه بخش نخواهد بود. در سال ٥٧ جنبش مردم و انقلاب ایران با اسلام، اسلام گفتن انقلاب اسلامی نشد، بلکه آخرالامر با بند و بستهای پشت پرده و سازش با سران ارتش توانستند ضد انقلاب اسلامی را بر مردم سوار کنند. شکست آن انقلاب پس از قدرت گیری اسلامیون هم به سادگی صورت نگرفت. تلاش برای طرفدار اصلاحات  وخاتمی خواندن جنبش مردم در دوره دو خرداد هم تلاش وسیعی بود. در آن دوران به دلیل ضعیف بودن جنبش مردم و پدیدار نبودن چهره واقعی آن، مدیای جهانی و جناحهای رژیم و لیبرالها کمی موفق بودند تا به همه دنیا اعلام کنند که مردم ایران دنبال خاتمی و اصلاحات او بودند. اما امروز مردم دنیا یک مبارزه عظیم و رادیکال و مستقل  را در خیابانهای تهران دیده اند که مدیای جهان هم آن را منعکس کرده اند. با این همه همه لیبرالها و جناحهای رژیم تلاش میکنند که بگویند مردم با نظامند و این اعتراضات در چهارچوب نظام و دعوای خانوادگی آنهاست. با این همه امروز نیز مانند سال ٥٧ موسوی و جناح اصلاح طلب رژیم و تمام مبلغین آگاه و ناآگاه آنها با سبز و اسلامی خواندن جنبش نمیتوانند اهداف خود را به کرسی بنشینند. این هم مانند سال ٥٧ به توطئه ها و تحرکات بسیار عظیمی نیاز دارند که بخشی از آن توسط سرکوب انجام میشود و بخشی هم توسط این سبزهای اسلامی و پادوهای لیبرال آن انجام میشود. حزب حکمتیست نه میتواند در این توطئه ها شرکت کند ونه تبلیغاتش در این طیف کارآئی و برندگی دارد. فقط یک یدکی برای آنهاست. فقط میتواند چند ده نفر کمونیست را مشغول تبلیغاتی سازد که نه وظیفه آنها، بلکه وظیفه موسوی و کروبی و بی بی سی و عبدی …..است. در سال ٥٧ علارغم سیطره خمینی بر ذهنیت مردم و حتی براه انداختن شعارهای ارتجاعی مانند ” نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی”، هیچ چپی پیدا نشده بود که  قبول کند که انقلاب ایران اسلامی است. این وظیفه به عهده بی بی سی و خمینی و …بود. اما امروز زمانی که حتی موسوی جرات نمیکند علنا در مقابل این جنبش از اسلامش دفاع کند و دم از اصلاحات برای ازادی و برای حق مردم میزند و یکروز در میان باید اطلاعیه هشدار دهنده در باره ساختاشکنان  و کسانی که میخواهند نظام را نابود کنند صادر کند، کسانی پیدا شده اند که مدعیند این جنبش اسلامی است!.  موسوی و کروبی میگویند کاش همه این مخالفین ما مثل حکمتیستها باشند، آنوقت ما دردسری نداشتیم، اصلا دیگر لزومی بر تاکیدی بر روی قانون اساسی و جمهوری اسلامی و عدم خشونت و …نبود.  جنبش اسلامی است و ما هم رهبر بلامنازع آن.

به هر حال همه باید از آشنائی با یک نوع جنبش اسلامی جدید به نام جنبش اسلامی سبز توسط این حزب خرسند باشند. در دنیای امروز عجایب زیادی یافت میشود. این هم یک نمونه آن.

رهنمودهای خردمندانه عباس عبدی شاید  بدرد خامنه ای و احمدی نژاد و موسوی بخورد. کادرها و اعضای حزب حکمتیست اگر میخواهند منشاء کوچکترین  اثر مثبتی برای مبارزه مردم و کارگران باشند باید از این رهنمودهای خردمندانه رهبریشان فاصله بگیرد. یک روز عمر صرف کردن در سایه این مواضع و بدتر از آن تبلیغ آن زیادی است. اعضاء و کادرهای این حزب اگر با کمی حوصله به مواضع تاریخ جریان کمونیسم کارگری نگاه کنند، این مواضع ارتجاعی را دور میاندازند. چون حتی با اثبات توهم مردم به موسوی مانند دوران خاتمی، آنها از آن تاریخ خواهند آموخت که پس باید از جنبش مردم حمایت کرد و موسوی و کروبی و دیگران را افشاء کرد و اجازه داد مردمی که میخواهند رژیم را نابود کنند راه خود را بیابند. لازمه این کار این است که واقعیت جامعه ایران مبنی بر اینکه مردم رژیم اسلامی را نمیخواهند واقعا پذیرفته شود و نه اینکه به شکل اپورتونیستی گفته شود و از آن گذر کرد. لازمه اینکار دور ریختن تئوریهای لیبرالی و ارتجاعی برای توجیه وضع موجود است. لازمه اینکار این است که انسان سرش را از چهارچوب سازمان و فرقه اش بیرون بگیرد و به دنیای واقعی نگاه کند.

جنبش توده ای مردم در سطح وسیع به میدان آمده است. حزب کمونیستی وظیفه اش سازماندهی و تشکل یابی مردم در مبارزه شان و طرد افقهای بورژوازی و راست و حاکم کردن افق چپ بر مردم است و نه توجیه ارتجاع.

محمود قزوینی

دوشنبه  ۱۰ اسفند ۱٣٨٨ –  ۱ مارس ۲۰۱۰