پاسخی به رضا مقدم

15 آوریل 2014 ، 26 فروردین 93

رضا مقدم در نوشته ای با عنوان ” بر علیه فرهنگ افترازنی” طبق معمول از جاده خارج شده و ضمن پرداختن به مسئله ای که برایش طرح شده یعنی پاسخ به افتراهای آقای قراگوزلو به ایرج آذرین و رضا مقدم، به هر دری زده است و از جمله یادش افتاده است که 15 سال پیش محمود قزوینی به رفقای حزبی که استعفاء داده بودند “حتک حرمت” کرده است و مثل همیشه  سری هم به مسئله دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب زده است. رضا مقدم سالهاست در چنین فضایی که برای خود ساخته است زندگی میکند. من اشتیاقی برای وارد شدن به فضای او ندارم. اما این چندمین بار است که رضا مقدم بر سر این و یا آن مسئله پای من را به میان میکشد. برای همین خود را ملزم میدانم به او جوابی دهم. تغییر مواضع او از سال 88 و تلاش برای دخالت در جنبش اعتراضی مردم که میتوانست او را از سوراخ تنگ محفلی بیرون بکشاند، موجب تغییری در این فرهنگ و منتالیته او نشده است.

 پس از 15 سال از آن جدایی، رضا مقدم و برخی از جدا شدگان از حزب کمونیست کارگری، تاریخی از برخوردهای ناهنجار به یکدیگر و دیگران دارند. بهتر است رضا مقدم به  همین تاریخ بپردازد.

او معلوم نیست دارد به مسئله افترا و اتهام پلیسی میپردازد و یا لحن بد و تند و تحقیر و توهین آمیز. تا آنجا که به اتهام پلیسی برمیگردد من همیشه به آن حساسیت نشان داده ام. از جمله از آقای رضا مقدم و ایرج آذرین و کومه له و اتحاد سوسیالیستی کارگری و دانشجویان سوسیالیست در مقابل اتهامات بی پایه و تئوری مسخره آمیز بهمن شفیق و کورش مدرسی با عنوان “نئوتوده ایسم” دفاع کرده ام و در این باره در همان زمان اطلاعیه ای به همراه  حامد خاکی منتشر و حمله تندی به حکمتیستها کردم. اما رضا مقدم در همین نوشته جدیدش ادعا کرده است که من در اتهام زنی حکمتیستها به آنها، شرکت داشته ام. در آنموقع حتی با فرض اینکه عمل رضا مقدم و ایرج آذرین توانسته باشد به دانشجویان در زندان ضربه زده باشد، اتهام پلیسی و نئوتوده ایسم را یک اتهام و فضاسازی دانستم و در مقابل آن ایستادم. (1)

همچنین زمانی که اقای بهرام رحمانی افتراعات و اتهامات پلیسی را به آقای بهزاد سهرابی از رفقای رضا مقدم انتشار داد در ای میلی برای بهرام رحمانی نوشتم: ”  لطفا این شاهکارهایت در اتهام زدن و دروغ سازی و پخش اتهامات پلیسی به افراد و گروهها را برای من نفرست. “

در مورد اخیر هم که رضا مقدم در نوشته اش به آن رجوع کرده است، برخورد به یک عضو و یک کادر از حزب کمونیست کارگری ( نه حزب کمونیست کارگری و رهبریش) بوده است که اتهامات پلیسی را در فضای مجازی طرح کرده بودند و به آن عکس العمل نشان دادم.

در هیچ کدام از این موردها صحبت از لحن تند و تحقیر آمیز و و توهین…نیست، بلکه صحبت از اتهامات پلیسی است. اما رضا مقدم در هر دو مورد یعنی هم در مورد اتهامات پلیسی و هم لحن بد و توهین آمیز سابقه خوبی ندارد.

1-      همین چندی پیش آقای رضا مقدم در جدلی با حکمتیستهای جناح کورش مدرسی نوشت، محمود قزوینی مطلع است که در رهبری حزب حکمتیست نفوذی رژیم لانه کرده است. آدم باید بسیار نازل باشد که تصور و مالیخولیای خود را به عنوان حقیقت روی کاغذ بیاورد و پخش کند. خوشبختانه حکمتیستها دست رضا مقدم را خواندند و به رضا مقدم پاسخ دادند. رضا مقدم اگر یک آدم وارد به نت و یا دانشجوی کامپیوتر میشناخت برایش توضیح میداد حک ای میل چقدر ساده است. نامه انتقادی شخصی رحمان حسین زاده به کورش مدرسی روی سایت “داب تهران”، سایت وزارت اطلاعات قرار گرفته بود. آقای رضا مقدم میتواند بگوید  بین رحمان و کورش کدام نفوذیند؟ اصلا چگونه رضا مقدم به خود اجازه میدهد که مالیخولیای خود را روی کاغذ بیاورید و پای دیگران را در مالیخولای خود وارد کند. امروز دیگر با افشاگریهای اسنودن میتوان دید دولتها چه قدرتی برای کنترل شهروندان و سیستم جاسوسی از طریق اینترنت دارند. بنابر اطلاعات کاملا محرز ایران یکی از پیچیده ترین سیستمها را در این مورد به کار میبرد و در سال 88 هم کارایی این سیستم را دقیقتر دیدیم. رژیم از دانشجویان کمونیست و چپ چه از طریق اینترنت و چه از طریق بازجوییهای گاه و بیگاه اطلاعات کاملی قبل از دستگیریها جمع آوری کرده بود. انگیزه رضا مقدم برای کشف جاسوس در رهبری حزب حکمتیست برای چیست؟!!!.

2- رضا مقدم که در رهبری یک حزب نسبتا بزرگ، حزب کمونیست کارگری حضور داشته است یک روز صبح افتابی در سال 99، بدون هیچ پیش زمینه ای، بدون بیان اختلافات خود حزب را ترک کرد و شکست حزب را اعلام نمود. هنوز عرق این اقدام متهورانه او خشک نشده بود که زمزه ارتباط حزب با اسرائیل را ساز کرد و برخی از اعضای مستعفی این حرفهای رضا مقدم را در یک نشریه فارسی زبان در کانادا منتشر کردند. عکس العمل حزب باعث عذرخواهی آن نشریه شد. اما محفل رضا مقدم چند سال بعد در نوشته ای فوق العاده عفونت آمیز از قلم یکی از کادرهای بسیار ” محترم” خود در نشریه شان نوشت که احزاب کمونیست کارگری با “شکیل” (واحد پول اسرائیل) تلویزیونهای خودشان را اداره میکنند و در این اواخر هم بار دیگر در جدل با حکمتیستهای جناح کورش مدرسی همین اتهامات را تکرار کرده است. داستان این اتهام مضحک را پس از سالها حمید قربانی از کادرهای محفل رضا مقدم، از زبان رضا مقدم به عنوان یک حقیقت نوشته است. خواندن آن داستان خر را هم به خنده وامیدارد. ارتباط حزب کمونیست کارگری با اسرائیل با آن داستان “مردی در آمریکا که میخواسته به حزب کمونیست کارگری” کمک مالی کند ساخته و پرداخته شد. داستان خر دجال بهتر از داستان رضا مقدم است. البته این نزد رضا مقدم اتهام نیست، بلکه سیاست است، سیاست اوست. در داستان خر دجال، حمید قربانی که از کادرهای محفل رضا مقدم بوده است، منصور حکمت را دیوی مشکوک جلوه میدهد و به نوعی حتی بر مقاله وزارت اطلاعات در نیمروز صحه میگذارد.(2)

رضا مقدم با این سابقه نمیتواند در مورد اتهام زنی پلیسی ولحن بیان به کسی ایراد بگیرد. در باره لحن بیان حتما خوانندگان با مقالات عفونت آمیز نشریات محفل اتحاد سوسیالیستی آشنا هستند. آقای ایرج آذرین همین چندی پیش در نشریه شان رفیق منصور حکمت ،دوست سابقش و کسی که رضا مقدم هنوز اعتقاد دارد که او در بخش اعظم عمر سیاسی خود کمونیسم پیشرویی را در ایران نمایندگی کرده بود را مجنون خطاب کرده است. حالا اگر من و یا هر کس دیگری برگردیم و به شیوه ایرج آذرین و رضا مقدم، آنها را مشنگ و مجنون خطاب کنیم، لحن کلام ما تند و توهین آمیز است و مال آنها مطبوع!

رضا مقدم با برداشتن یکی دو تا پاراگراف از اینجا و آنجا داستانهایی در باره تاریخ جدایی خود و رفقای دیگر از حزب کمونیست کارگری سر هم بندی کرده است. او میداند علارغم پرتاب اتهام گرفتن پول از اسرائیل، اتهامی شبیه آن متوجه او نشد، بلکه به او گفتند این عمل شما در خدمت رژیم اسلامی است، کاری است که وزارت اطلاعات و کیهان به آن مشغولند. حزب کمونیست کارگری در آنموقع تاسف خود را از این سقوط اعلام کرد. گفتن اینکه عمل آقایان در اتهام زدن به حزب، در خدمت رژیم و کیهان بوده است اتهام پلیسی نیست بلکه بیان نتیجه عمل رضا مقدم و ایرج آذرین بوده است. من در آن جریان دو سه مطلب نوشتم. تندترین مطلبم، مطلبی است در نقد کتاب ایرج آذرین با عنوان “در دفاع از مارکسیسم”، نقدی مارکسیستی است به خط مشی ایرج آذرین و لیبرالیسم او. اگر امروز در فضایی خارج از آن کانتکس آن مطلب را مینوشتم حتما از نظر لحن طور دیگری مینوشتم.اما رضا مقدم بهتر است یک سوزن به خود بزند و بعد یک جوال دوز به دیگران. در طول زمان متوجه شده ام که افراد وقتی خودشان زبان تند و تحقیرآمیز در باره دیگران به کار میبرند اصلا متوجه مسئله نمیشوند و فقط وقتی دیگران در باره آنها مینویسند فریادشان بلند میشود.

 به هر حال ما در آن تاریخ رضا مقدم و بقیه اعضای رهبری که استعفاء داده بودند را انحلال طلب دانستیم و ریشه های انحلال طلبی را در اوضاع سیاسی ایران و جریان دوخرداد دانستیم. منصور حکمت در گفتگوی با رادیوی میبدی در لوس آنجلس این مسئله که اینها به خاطر دوخرداد از حزب رفتند را رد کرد و گفت کسی از حزب کمونیستی سراغ خاتمی نمیرود، اما مواضعی که این رفقا اختیار کردند در زمین دوخرداد قرار میگیرد. یعنی عرصه سیاست را به لیبرالها و جناح دو خردادی رژیم سپرده اند. این اساس نقد ما به آنها بوده و قطعنامه پلنوم 10 حزب هم این جریان را به عنوان جریان انحلال طلبی تعریف کرده است. اما با تند شدن فضا کادرها و رهبرانی از حزب کمونیست کارگری مسئله را اینطور بیان کردند که گویا رضا مقدم و ایرج آذرین و محفلشان دوخردای هستند و این بیان در میان حزب جا باز کرد و کاریکاتور شد. جریان انحلا طلبی یک جریان شناخته شده در جنبش جهانی کمونیستی است. اگر رضا مقدم برخورد حزب کمونیست کارگری را با برخورد لنین با انحلال طلبی ترتسکی و دیگران مقایسه کند، متوجه خواهد شد که لنین با چه زبانی بدتر و شدیدتر از ما  با ترتسکی و ریشه های انحلال طلبی در لیبرالبیم روسیه برخورد کرده است و آنها را در روسیه با چه نیروها و دسته هایی مقایسه کرده است. آنهم کسی مانند ترتسکی که از او داستان خر دجال و مرد یهودی  سر نمیزد و مانند ایرج آذرین و رضا مقدم کارگر نوازی هم بلد نبود، بلکه رهبر شوراهای کارگری انقلاب روسیه در سال 1905 و 1917 بوده است.

مشکل رضا مقدم و محفلش این است که پس از 15 سال از ترک حزب کمونیست کارگری ایران قادر نیستند حتی به اندازه محافل حاشیه ای چپ کاری صورت دهند،نمیتوانند سازمان و ارگانی دایر کنند و هیچ کادر قابلی با آنها نمانده است. نمیتوانند هفته ای نیم ساعت از یک کانال ماهواره ایی وقتی را اجاره کنند و حرف خود شان را بزنند. میگویند جنبش خودش میاید و انتخاب میکند و نیازی به فعالیت و کار خاصی نیست. برای چنین کسانی اگر حزب و جریانی توانسته باشد کار گنده ای انجام دهد، مثلا تلویزیون ایجاد کند حتما از دولتی پول گرفته است. رضا مقدم باید بفهمد که خلاصه آدم کمونیست هم از خودش مایه میگذارد. پولی که برای پروژه تلویزیون توسط اعضاء و کادرها و دوستداران  حزب کمونیست کارگری در سال 2003 جمع شد، وامهایی که از بانکها توسط افراد گرفته شد، نمیتواند در مخیله یک محفل چند نفره بگنجد. جدا از هر اختلافی با حزب کمونیست کارگری و حزب حکمتیست، رضا مقدم نمیتواند فداکاری انسانهای کمونیست را برای اهدافشان  زیر سوال ببرد و هر اتهامی را درفشانی کند. تلویزیون مشترک  حزب حکمتیست و حزب کمونیست کارگری عراق که زمانی 24 ساعته بود، پول آن اساسا از طریق جریانات چپ و ضد جنگ در ژاپن و کره جنوبی تامین شده بود. جنبش ضد جنگ در ژاپن و کره جنوبی ، پس از اشغال عراق پشت حزب کمونیست کارگری عراق ایستادند. برای شروع پروژه فقط در یک مورد حدود 400 هزار دلار از جنبش ضد جنگ که شامل جریانات چپ و اتحادیه های کارگری در این دو کشوربود به این پروژه کمک شد و همان زمان هم گزارش آن را منتشر کردیم. تا آنجایی که به خاطر دارم حزب حکمتیست خودش حدود 150 هزار دلار جمع آوری کرد. رفقایی از حزب عراق و رفیق امان کفا از حزب حکمتیست چندین بار برای این پروژه به ژاپن سفر کردند. آقای رضا مقدم باید سرش را از محفلش بیرون بیاورد تا ببیند بقیه کجا قرار دارند و بعد ادعا های سخیفش را تکرار کند. من میفهمم اگر محفلی نمیتواند یکساعت در هفته در یوتوپ برنامه داشته باشد، حتما شاید داستان مرد یهودی و خر دجال به ذهنشان خطور کند، اما بیان این داستانها رو به بیرون با حقوق مدنی انسانها و اخلاق انسانی مغایرت دارد و طرف باید به جای نوشتن در نشریه اش فقط درگوشی برای رفیقش بازگوکند. اما رضا مقدم هم درگوشی گفت، هم در نشریه اش منتشر کرد و هم کادرهای محترم و “خوش زبانش” آن را کتبی و شفاهی تکرار کردند.

در رابطه با مسئله دانشجویان ازادیخواه و برابری طلب که دیگر رضا مقدم عادتش شده است  که در هر دعوایی پای آن ماجرا و ماجرای گروگانگیری در سنندج را پیش بکشد، باید بگویم این شیوه بحث فقط زشت و زننده و غیراخلاقی و به دور از حقیقت است. من به مشی سیاسی و تشکیلاتی  حزب حکمتیست بطور کلی و به مشی آنها در میان دانشجویان و افراد مسئول آن و پروژه گارد ازادی انتقادهای اساسی داشته ام. مسلما این مشی در ضربه خوردن و بر باد دادن  دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب نقش داشته است و من هم پایم را در همان زمان از همه آن تاریخ بریده ام. زورم به انها و به دانشجویانی که طالب آن روش و سبک فعالیت بودند نمیرسید. بخشهایی از نقدهایم را چه زمانی که عضو حزب حکمتیست بودم و چه زمانی که از آن حزب استعفاء داده ام نوشتم و وظیفه خود میدانم به عنوان یک تجربه به آن بپردازم. اما نقد من با شیوه رضا مقدم که معلوم نیست بدنبال چیست و در هر مناسبتی این مسئله را پیش میکشد، متفاوت است. بخصوص بحث در باره ماجرای سنندج به رضا مقدم کمکی نمیکند. اگر آن واقعه را  ناشی از مشی حزب حکمتیست بدانیم، به هر حال رهبری حزب حکمتیست یکدست مخالف و مقابل آن بود. اگر تکه پرانیها و سوء استفاده های سیاسی افرادی مانند رضا مقدم نباشد، نیازی به پرداختن به آن مسئله نیست.

رضا مقدم در طول چند سال گذشته بارها در نوشته هایش به ماجرای سنندج پرداخته است. در مقطعهای مختلف ملاحظات مختلفی بوده است که مانع بیان واقعه میشده است. اما روشن نبودن ماجرا خوراک برای چنین افرادی تهیه کرده است و برای همین خودم را مجبور میبینم مسئله را تا اندازه ای بازگو کنم.

اتفاق سنندج اساسا توسط یکی از رفقای دانشجوی عضو حزب حکمتیست و یکی از رفقای عضو گارد ازادی و حکمتیست در یک رابطه دوستی با یکدیگر صورت گرفت. این دو رفیق در آن زمان 20 ، 21 سال بیشتر نداشته اند و فرزند تقریبا 30 ساله ( رضا مقدم و دیگران برای عاشورایی کردن مسئله گفتند طرف کودک بوده است) یک سرمایه دار را جهت تامین مالی فعالیتهای حزبی چند ساعتی گروگان گرفتند. ما در رهبری حزب در زمان  واقعه از جریان مطلع شدیم. همه اعضای رهبری از کورش و بهرام مدرسی تا رحمان حسین زاده و…سراسیمه به این در و آن در میزدیم تا جلوی واقعه را بگیریم، متاسفانه قادر نشدیم جلوی کار را بگیریم. بعد از واقعه تلاش کردیم تا در صورت ممکن با خانواده مزبور تماس بگیریم و مسئله را جبران کنیم. مسائل امنیتی و سپس دستگیریها اجازه نداد که مسئله را جبران کنیم. محفل رضا مقدم هم اگر از انگشتان دست تجاوز کند، ممکن است اعضاء و کادرهایی از آنها کاری کنند که کسی موافقش نباشد. این مسئله مسلما در جریان دستگیریها به دانشجویان و روحیه آنها ضربه زد. اما رضا مقدم از این مسئله صحرای کربلا درست کرده است. مانور رضا مقدم بر سر این مسئله من را یاد تبلیغات رژیم و مجاهدین در سال 58 و 59 در باره جریان شریف واقفی و صمدیه لباف میاندازد. هر چند مقایسه این دو واقعه خطاست و خطای دو جوان کمونیست در سال 86 اصلا قابل مقایسه با خطای رفیق جانباخته و عزیز تقی شهرام نیست. خطای تقی شهرام در همان مشی چریکی یک فاجعه بود، اما خطای این دو جوان کمونیست در خود یک خطای ساده و قابل جبران! ( میبایست آنها را همان زمان به سرعت از ایران خارج میکردیم). مثل اینکه رضا مقدم متوجه نیست که نقد چنین خطاهایی از موضع مقدم به موج تبلیغات ضد کمونیستی دامن میزند. و یا اینکه متوجه است اما دشمنی با هر آنچه که با نام کمونیسم کارگری تداعی شود  او را کور کرده است و در این نبرد هر چیزی را جایز میشمرد. رضا مقدم خوب میداند اگر کسی در سال 58 زمان دستگیری تقی شهرام حتی به درست شروع به نقد عمل تقی شهرام میکرد در آن موج ضد کمونیستی که بر سر مسئله ایجاد شده بود کجا میایستاده است. اما برای رضا مقدم ضدیت با هر آنچه نام کمونیسم کارگری را بر خود دارد مرز نمیشناسد.

رضا مقدم و دوستانش زمانی که رفیق عضو گارد ازادی در زندان بود و رفقای دانشجو عموما با وثیقه ازاد شده بودند و منتظر دادگاه بودند، شروع به بیان مسئله سنندج و وقایع دیگر در تحلیلهایشان کردند. بیان آن مسائل کار پلیسی و امنیتی نبود و اطلاعات تازه ای در اختیار رژیم نمیگذاشت، اما هر مبارز سیاسی که یک روز در مبارزه شرکت کرده باشد میداند بیان چنین مسائلی در چنان جویی میتواند در خدمت رژیم قرار بگیرد.

رضا مقدم در پرونده اش هم زدن اتهامات و افتراعات سنگین و بی اساس به احزاب و افراد را دارد و هم لحن بد و تحقیرو توهین آمیز به دیگران. او بهتر است به جای پریدن به دیگران نگاهی به خودش در آینه بیندازد.

———————————————————————————————————–

1-   اتهام پلیسی به افراد و احزاب اپوزیسیون موقوف

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=7529

2 –   “یک نفر”خیر” به دفتر فدراسیون در نیویورک که تحت مسئولیت آقای کیوان جاوید بود تلفن کرده و از سر کارگر “دوستی” و کمونیست کارگری خواهی می گوید که دوست دارد مبلغ ۵۰۰ هزار دلار آمریکائی به این حزب کمک نماید دفتر فدراسیون در نیویورک در آنزمان با مرکزی به نام چیر و به سرپرستی مریم نمازی که به امور پناهنده گی سازمان ملل متحد می پرداخت  مشترکا فعالیت میکرد. مریم نمازی یکی از لیدرهای به نام و معروف کنونی حزب کمونیست کارگری ایران و در آن زمان بعنوان کادری تربیت شده در سازمان ملل متحد (سازمان بین دولتین)  بود.  کیوان جاوید به مسئول کمیته خارج کشور حزب کمونیست کارگری ایران اطلاع می دهد. مسئول کمیته خارج از کشور جریان را به دفتر سیاسی و منصور حکمت اطلاع می دهد. منصور حکمت جلسه دفتر سیاسی را تشکیل می دهد. در این جلسه به پیشنهاد منصور حکمت (تا جائی که اطلاع دارم- راوی – رضا مقدم) منصور حکمت مسئولیت گرفتن پول مزبور را با این شرط که کسی حق ندارد که در باره منشأ و چگونگی مصرف پول از او سئوالی نماید، می پذیرد. !!!!

در اینجا  به نکته ای می باید اشاره کرد و آن اینکه، منصور حکمت به ساده پوشی معروف بود. برای این دیدار اما، به گفته راوی که تعریف می کرد که با هم، یعنی با منصور حکمت به شهر مالمو می آیند و منصور حکمت به یکی از فروشگاههای شیک پوشان شهر مالمو وارد می شود. خود راوی می گفت که با بهترین و شیک  ترین لباس بیرون می آید و با چنین تیپی راهی  دیدار فرد خیر می شود .( راوی پیشین).

بعد از این ها  بود که در مورد پول گرفتن حزب کمونیست کارگری ایران از دولت های امپریالیستی و مخصوصا  دولت اسرائیل سرو صداهائی راه افتاد و مقاله ای در نشریه نیمروز لندن نیز به چاپ رسیده بود  که در آن با افشاء نام و نام خانواده گی حقیقی منصور حکمت (ژوبین رازانی) ادعا شده بود که منصور حکمت با ساواک زمان شاه همکاری داشته است.  منصور حکمت در این رابطه نیز عملی انجام داد که همواره برای خودم سئوال برانگیز بوده است. او تقریبا تمام کادرهای مرکزی حزب را مأموریت داد که بر علیه این افشاء گری مطلب بنویسند و با صطلاح نیمروز را سکه یک پول نمایند،ولی خودش تا آنجا که من اطلاع دارم هیچ چیز ننوشت. راستی چرا؟! البته فکر کنم دوسال بعد هم منصور حکمت در مصاحبه طولانی و با طول و تفسیر با رادیو ی ۲۴ ساعته ایرانی با مجری گری یکی از ساواکی های معروف  به نام علیرضا مبیدی در باره خود و خانواده خویش مفصلا صحبت کرد ،ولی  نه سئوال کننده و نه خود منصور حکمت در این رابطه چیزی نمی گویند.”

از خوانندگان مطلبم به خاطر آوردن عفونت کلام و اتهامات این کادر اتحاد سوسیالیستی کارگری  که یکسالی است از آن استعفاء داده است پوزش میخواهم.