روش برخورد چپ سنتى به تئوری و جایگاه تئوری نزد این جریان، خود یک خصلت خودویژه این جریان میباشد. جدا از مضمون و محتوی تئوری، خود نحوه برخورد چپ سنتى به تتوری، مانع از آن است تا این جریان به عنوان یک جریان اجتماعى ظاهر شود و کارگر و مردم به آن نزدیک شوند. برخلاف نظراتى که وجود دهها سازمان و گروه چپ سنتى را، نشانه بحران در آنها میداند، دهها گروه و سازمان چپ سنتى خود از ذات این «چپ» سرچشمه میگیرد. چیزی که آنها را از یکدیگر جدا میسازد نه یک مبارزه اجتماعى و جنبشى، بلکه این و یا آن نظر در این و یا آن زمینه مهم و یا غیرمهم میباشد. سرچشمه جدایى ها و جدلهای این جریانات برای کارگر و مردم عادی غیر قابل فهم و غامض میباشد.
نزد چپ سنتى اعتقاد و نظر ملاک اصلى است. هر کس در میان آنها در ایدئولوژی و تئوری با دیگری اختلاف پیدا میکند، به زعم دیگری ناگزیر به طبقه دیگری تعلق پیدا میکند. اختلاف نظر تتوریک و سیاسى برای بورژوا شدن کافى است. تئوری برای اینها یک محک مذهبى برای تشخیص خودی و بیگانه میباشد. تئوری نزد آنها به احکامى در میاید تا بتوان به آن سوگند خورد و این تئوریها بباید با چنان دقت و ظرافتى تببین شوند که فرق و فاصله یک جریان را با سایرین ترسیم کند. این یک معضل و واقعیت عینى است. ملاک نظری نزد چپ سنتى یک ملاک اصلى است. اختلاف در یک نظر و یا تاکتیک نزد چپ سنتى، خود دلیل کافى است برای انتساب طرف مقابل به اردوی بورژوازی.
منصور حکمت در باره جایگاه نظر نزد چپ سنتى مینویسد:«مستقل از مضمون و محتوی تئوری، روش برخورد چپ رادیکال به تتوری، و جایگاه تئوری برای این جریانات، بسهم خود مانع دیگری در برابر کارگران قرار میدهد. سازمانهای چپ رادیکال عموما بر مبنای اعتقادات شکل گرفته اند و طبعا تئوری و عقیده مهم ترین ملاک ورود به آنها است. ………..اینها از مکان تولیدی و طبقاتى خود بریده اند تا چپ شوند. بنابر این در سنت تشکیلاتى که ایجاد کرده اند، اعتقاد و اندیشه ملاک اصلى قرار میگیرد، چرا که فقط این ملاک فاصله شان را از طبقه شان نشان میدهد. بنابر این همین سرلوحه تشکیلاتى که میسازند قرار میگیرد. هر کس در میان اینها در ایدئولوژی و تئوری با دیگری اختلاف پیدا میکند، به زعم دیگری ناگزیر به طبقه ای که پیشتر به آن پشت کرده بود رجوع کرده است. اختلاف نظر تئوریک برای بورژوا شدن کافى است. …….از این رو برای این جریانات تئوری نه یک ابزار برای درک جامعه و جهان بیرونى و ترسیم خطوط مبارزه سوسیالیستى، نه یک نقد، بلکه یک محک مذهبى برای تشخیص خودی و بیگانه است. تئوری ای که به این ترتیب جامد شود و به ملاکى برای تعلق طبقاتى تبدیل شود، جبرا غامض نیز میشود. زیرا اولا، باید به صورت احکامى در آید که بتوان به آن سوگند خورد و ثانیا، این احکام باید با چنان دقت و ظرافتى و در چنان جزئیاتى تببین شوند که فرق و فاصله این جریان را با سایرین ترسیم کند. تئوری به احکامى برای رد و یا قبول تبدیل میشود، فرمولهایى که هر کلمه آن تعیین کننده است چرا که مرزبندی این فرقه را با چیزی و کسى بیان میکند. فرمولهایى مقدس که انسان یا به آن ایمان دارد و یا ندارد. اگر دارد عضو فرقه است و اگر ندارد نیست.» (حزب کمونیست و عضویت کارگری از منصور حکمت)
« وقتى چپ رادیکال از پذیرش برنامه یا اعتقادات و اهداف، به عنوان شرط عضویت سخن میگوید، در واقع به پذیرش یک سیستم فکری غامض و پیچیده، مجموعه ای از کلمات قصار و کلیشه ای و فرقه ای و سازمانى و قابلیت تکرار آن توسط فرد اشاره میکند….. هر عبارت برنامه، که قرار است موجز و غیر تکراری هم باشد، دنیایى از مرزبندیهای فکری با سایر گرایشات در کل تاریخ چپ را بیان میکند…. اگر برنامه ای در کار نباشد، آنوقت مقالات روزنامه ها، پلمیک ها و غیره شاخصهای عقیدتى برای محک زدن نگرش تئوریک فرد را تشکیل میدهند.» (حزب کمونیست و عضویت کارگری از منصور حکمت)
البته جدلهایى که گروههای چپ سنتى نام آن را جدل تئوریک میگذارند جز جدلهایى خرد و بى محتوی بر سر این و یا آن تاکتیک سیاسى نیست. تئوری ضد رویزیونیستى و ضد خروشچفى برخى از جریانات چپ رادیکال در گذشته فقط اختلافشان را در باره تاکتیک معینى در دولت شوروی و حزب کمونیست شوروی بیان میکرد و انشعابات مائویستى و آلبانیستى و ترتسکیستى نیز چیزی جز بیان تئوری اختلاف تاکتیکها نبوده اند.
برخلاف چپ سنتى، ملاک نظری، چنین جایگاهى نزد جریانات اجتماعى مانند کمونیسم کارگری، لیبرالیسم و ناسیونالیسم ندارد. تحزب در میان این جریانات اجتماعى، تحزب سیاسى ای برای اهداف کوتاه مدت و یا بلند مدت تر جنبش سیاسى- طبقاتى معینى است. در جریانات چپ سنتى صرف اختلاف بر سر یک تاکتیک و یا یک نظر کافى است تا طرف مقابل به طبقه و جنبش دیگری تعلق یابد و مکان طبقاتى او عوض شود. این خود نشان میدهد که چپ سنتى به جنبش اجتماعى تعلق ندارد. چیزی که نزد چپ سنتى یک امر عادی تلقى میشود، نزد جریانات اساسى و احزاب آن مهجور مینماید. در تحزب کمونیسم کارگری و یا لیبرالى کسى با اتخاذ نظر و تاکتیک کافر نمیشود و به طبقه و جنبش دیگری نمى پیوندد٠ اما در گروههای چپ سنتى هر روز جن گیری تتوریک امری متداول است. در جنبش های اجتماعى افراد بر اساس نقشى که در سازماندهى و پیشروی جنبش سیاسى- طبقاتى بازی میکنند، جایگاه خود را در سازمان مییابند، اما در سنت چپ سنتى ملاک و معیار و جایگاه افراد در سازمان تئوری و آنهم در آن شکل مهجورش است. کسى در احزاب اجتماعى لیبرالى و کنسروانیویستى و کمونیستى با اتخاذ این و یا آن تاکتیک به جنبش و یا طبقه مقابل انتقال نمییابد، اما در گروههای چپ سنتى هر روز این نقل و انتقالات به وفور و به صورت ذهنى و اختیاری بر سر کوچکترین اختلافات تاکتیکى صورت میگیرد و افرادی که تا دیروز کمونیست بودند به سرعت به بورژوا و کافر تبدیل میشوند. در سنت چپ سنتى مبارزه اجتماعى جایگاهى ندارد. در سنت اجتماعى کمونیسم کارگری افراد بنابر جایگاهشان در مبارزه اجتماعى سنجیده میشوند. یک مبارز ضد مذهب، یک مبارز ضد ناسیونالیست، یک مبارز حقوق کودک، یک مبارز کارگری، یک مبارز جنبش برابری زنان، با این و یا آن تئوری به جبهه «دشمن»، به جبهه ضدیت با حقوق کودک و زن و کارگر…. نمیپیوندد. اما در سنت چپ سنتى، اتخاذ یک تاکتیک که به نظر غلط میاید و یا واقعا غلط باشد کافى است تا یک مبارز جنبش ضد مذهب به صف طرفداران حفظ مذهب انتقال یابد و یا یک مبارز حقوق کارگر به ضد کارگر و یک کمونیست به ضد کمونیست تبدیل شود