رابطه ناتو و جنبش سبز با نقد سیاست و سبک کار یک فرقه

محمود قزوینی

۹ دسامبر ۲۰۱۲

با انتشار مباحث مربوط به فعالیت قانونی و علنی در تشکیلات داخل حزب حکمتیست و نشان دادن عمق سنت و سیاست چپ خرده بورژوا در این حزب، بهرام مدرسی و ثریا شهابی به نوشته من عکس العمل نشان دادند. نوشته اند من یک بحث رفیقانه دو نفره را منتشر کرده ام و آن را موضوع یک کمپین بر علیه ” شخصیتها” و حزبشان قرار داده ام. اینها خودشان میدانند که این یک بحث رفیقانه دو نفره نبوده است، بلکه بحث در یک ارگان حزبی و بر سر سنت و شیوه فعالیت اجتماعی و حزبی بوده است. خود بحث فعالیت قانونی مبحث بسیار پایه ای بوده است و با تکیه بر همین بحث میتوان وجود سنتهای طبقاتی و اجتماعی مختلف و متضاد را نشان داد. اینها که عادت دارند تا با تکیه بر یک جمله و یا یک پاراگراف و یا از هیچ برای خود و رهبرشان تاریخ و گرایش بسازند، حاضر نیستند یک جدال روشن و آشکاررا که در بسیاری از زمینه ها صورت گرفته است برسمیت بشناسند.

مباحث سیاسی یک ارگان حزبی را میتوان پس از پایان مباحث، انتشار بیرونی داد. بخصوص اگر ۷ سال از آن جریان گذشته باشد. در سنت حزبی ما بارها مباحث و سخنرانی ها و جدلهای سیاسی یک ارگان و یا کل رهبری حزب انتشار بیرونی یافته است و تنها دو بار افراد و گرایشاتی که انتشار مباحثات را به ضرر خود میدیدند به انتشار مباحثات سیاسی اعتراض کردند و دست به تحریف آن زدند. یکبار در جریان مباحث چپ و راست در حزب کمونیست ایران و بار دیگر در جریان انتشار مباحث مربوط به جنگ خلیج و رویدادهای کردستان در سال ۹۱٫

اما جدال من با حزب حکمتیست محدود به بحث فعالیت قانونی نبوده است و به کل سبک کار اجتماعی و سیاستهای سازماندهی و تاکتیکی این حزب در عرصه های مختلف مربوط بوده است و این را در زمانی که عضو این حزب بودم نیز نوشته و بیان کرده بودم. بحث من همچنین بر علیه شخص بهرام مدرسی نبوده است، در نوشته ام هیچگونه توهینی به شخص بهرام مدرسی نشده است، بلکه نقدی به کل سنت و سبک کار و سیاستهای این حزب بوده است. او مسئول یکی از مهمترین تشکیلاتهای این حزب بود و نظر و سیاست او نظر و سیاستی بود که در حزب حکمتیست پراتیک میشد. البته نه من بلکه هر انسانی اگر دو روز در فعالیت سیاسی نقش بازی کرده باشد، از خواندن مقاله و نظر بهرام مدرسی در باره “جنبش حکمتیستها و فعالیت قانونی- علنی” انگشت به دهان میماند. شاید هم انتشار آن مباحث امروز توهینی به بهرام مدرسی تلقی شود، اما هر چه هست نظر او و بسیاری از رفقای هم حزبی او همین بوده است و بعید میدانم با تکرار بیشمار و خسته کننده کلمه کارگر توسط انها تغییری در آن ایجاد شود. اما بهرام مدرسی و ثریا شهابی با فحاشی و حرفهای بی ربط که از نیروهای ناتو تا شورای ملی سوریه و نیروهای ارتجاعی لیبی تا جنبش سبز را در بر میگیرد به سراغ نقد من آمده اند. ثریا شهابی الحق سنگ تمام گذاشته است. او فکر میکند با یکی دو نقد نیم بندی که در یک مورد به مواضع کورش مدرسی داشته است، امروز میتواند سپر بلای رفقای خودش باشد و درهر بحثی خود را وسط بیاندازد و به آب و آتش بزند و اسمان وریسمان ببافد.

شیوه این کودتاچیان اینترنتی در بحثها هم شیوه خاص خودشان است. با توهین به افراد و مباحثشان قلم میزنند و همه را هم به توهین کردن متهم میکنند. متاسفانه این شیوه ای است که از زمانی که در سال ۹۹ بخشی از رهبری و کادرهای حزب کمونیست کارگری این حزب را ترک کردند، به فرهنگ حزبی بسیاری از باقیماندگان در حزب کمونیست کارگری و انشعابات پس از آن تبدیل شده است و جناح کودتاچیان در حزب حکمتیست این را به حد نهایت آن رسانده اند. به شیوه عبدالله مهتدی در جدال حزبی به کودتا متوسل شده اند و تازه خود را بسیار برحق هم میدانند. خودشان میگویند اکثریت حزبشان از خط رسمی عبور کرد و خود را معلق کرد و کودتایشان یک اقدام بر علیه این عبور از خط رسمی بوده است. بیان این حقیقت را توهین میدانند و به صحرای کربلا میزنند و در باره ناتو و آمریکا و جنبش سبز قلم میزنند.

بهرام مدرسی همچنین ادعا کرده است که من نوشته ام حزب حکمتیست خط دو خردادی داشته است. او اصلا عادت ندارد تا حقیقت را آنطور که هست بنویسد و به آن بپردازد. من نوشته بودم قطعنامه دوخردادی از تک مضرابهای معمول کورش مدرسی بوده است و نه خط حزب حکمتیست و نه حتی خط کورش مدرسی. اما بهرام مدرسی و ثریا شهابی نمیتواند این را زیر فرش کند که کورش مدرسی قطعنامه و تز دو خردادی ارائه داد و از قطعنامه و تز دوخردایش در یک سمینار حزبی در حاشیه پلنوم هفتم حزب حکمتیست که من در نقد مواضع او برگزار کرده بودم جانانه دفاع کرد و برای اولین و آخرین بار صراحتا گفت که تاکتیک تشکیل دولت ائتلافی با دو خردادیها در سال ۲۰۰۳ درست بوده است، چون دو خرداد در آن زمان داشت در مقابل جناح راست دست به اسلحه میبرد. البته او در آن سمینار ادعا نمود که از گنجی در طرحش نام برده است که خارج از رژیم قرار دارد و نه حجاریان! اما در متن قطعنامه کورش مدرسی از حجاریان و گنجی هر دو نام برده شده است. از ثریا شهابی دعوت میکنم تا به جای اسمان و ریسمان بافتن در باره ناتو و جنبش سبز و لیبی در هر بحثی، در باره تفاوت میان گنجی و حجاریان جزوه ای بنویسد و بذر اگاهی پخش کند.

در باره جنبش سبز که ثریا شهابی و فرقه کوتاچیان دوست دارند به همه آن را بچسبانند باید بگویم بر اساس نظر دیروز ثریا شهابی و همه ما در دوران دو خرداد، موضع حکمتیستها در برخورد به جنبش سبز در چهارچوب جنبش سبز قرار داشته آن را تقویت میکرد. ایرج آذرین و رضا مقدم به خاطر داشتن موضع کنونی فرقه کودتاچیان در دوران دو خرداد، از طرف کمونیستهای کارگری دوخردادی نامیده میشدند. ثریا شهابی نمیتواند این تناقض موضع خود را درک کند که نمیشود یکروز رضا مقدم و ایرج آذرین و بهمن شفیق را دوخردادی نامید، زیرا آنها در اغاز آمدن خاتمی و دوران هشت ساله دوخرداد گفته بودند که مبارزات جاری، مبارزات پسا انتخاباتی و مبارزه طبقه متوسط در چهارچوب اصلاحات برای رژیم بود و چند سال بعد مبارزات بزرگ خیابانی مردم که از کنترل جناحها خارج شده بود و با شعار مرگ بر دیکتاتور و ولایت فقیه جامعه را به لرزه در آورده بود، را مبارزه در چهارچوب رژیم دانست و محمود قزوینی و رضا مقدم و هر کس دیگری هم گفت کمونیستها باید در آن مبارزات دخالت و مردم را متشکل و رهبری میکردند را سبز و دو خردادی نامید. نمیتوان هشت سال تمام به درست هر مبارزه ای که حتی در سایه دوخردادیها و حتی با توهم به دو خردادیها شکل میگرفت را مبارزه انقلابی نامید و سپس بزرگترین مبارزات مردم را رژیمی قلمداد کرد و حتی نسبت به سرکوبگری این جنبش ساکت بود. از کنار این تناقض اشکار و ساده نمیتوان گذشت. نمیشود یکروز رضا مقدم و ایرج اذرین را که میگفتند مبارزات مردم زیر رهبری جنبش اصلاحات است و به دلائل عینی از آن فراتر نمیرود را دوخردادی نامید و بعد خود همان حرفها را تکرار کرد و به کسانی که ظرفیت مبارزات مردم را خارج از جناحها میدانستند را سبز نامید. نه رضا مقدم و ایرج اذرین و بهمن شفیق دوخردادی بودند ونه حکمتیستها سبز. اما اگر کسی را میتوان دوخردادی وسبز نامید همانا صاحب تز و قطعنامه ائتلاف با دوخردادیهاست. این شامل بهمن شفیق و رضا مقدم و ایرج آذرین نمیشود. خط انحلال طلبانه و تحلیل آنها از اوضاع سیاسی، آنها را در نهایت در زمین دوخردادیها قرار میداد. اما آنها خودشان هیچگاه قطعنامه و تز دوخردادی نداشته اند. خودشان را مخالف سرسخت جنبش اصلاحات میدانستند. رضا مقدم و ایرج آذرین علارغم اشتباه در تحلیل اوضاع سیاسی وقتی با ۱۸ تیر مواجه شدند، اطلاعیه پرشوری در دفاع از ۱۸ تیر دادند. ۱۸ تیری که دهها مرتبه بیشتر از مبارزات سال ۸۸ به توهم به خاتمی و دوخرداد آلوده بود. حالا هواریون کودتاچی کورش مدرسی جا و بیجا و در هر بحثی سیاست ارتجاعی خود در برخورد به جنبش مردم را به میان میکشند و به آن افتخار هم میکنند. یکی از آنها پیدا نمیشود تا توضیح دهد چگونه شرکت مردم در انتخابات ریاست جمهوری سال ۷۶ یک اکسیون اعتراضی توده ای بود و درگیریها و تظاهراتهای هشت ساله متعاقب آن که عموما در سایه درگیریهای تحکیم وحدت و دوخردایها و….بود، مبارزات ضد رژیمی، اما تظاهرات عظیم مردم که حتی در روز عاشورا زنان روی دوش مردها در خیابانها شعار زنده باد ازادی و مرگ بر دیکتاتور سر میدادند و با نیروهای سرکوبگر رژیم جنگ تن به تن داشتند در چهارچوب رژیم و زیر نفوذ مطلق سبزها. این تبلیغ برای جنبش سبز است و نه مبارزه با آن. نمیتوان مبارزه ای را که حتی بطور خوبخودی آنقدر جلو رفته بود که موسوی و کروبی بر علیه حضور و رهبری ساختارشکنان در آن اطلاعیه دادند را به جیب سبزها ریخت. حکمتیستها در حرکت ۸۸ بیشتر احمدی نژادی جلوه کردند تا یک لیبرال منتقد رژیم. این نتیجه مغزشویی فرقه ای است. وقتی مبارزه در یک رژیم دیکتاتوری به کسب تشکل قانونی در زیر سایه اختناق خلاصه شود، نتیجه ای جز این ندارد. در چنین صورتی مبارزه مردم برای سرنگونی رژیم مضر نیز است و شادی کودچیان ما از شکست جنبش مردم، با شادی رژیم در حرکت ۹ دی درهم آمیخته است.

آن مواضع ارتجاعی ضربدر کودتای حزبی که میتوانست حتی خونین باشد، تولد فرقه ای را رقم زد که دیگر انتظار همه چیز از آن میرود. از بهرام مدرسی نمیتوان انتظار وجدان داشت. اما شرکت در یک کودتا در حزب حکمتیست وجدان را از آکتورهای اصلی فرقه کودتا سلب نمود.