استراتژی حزب برای قدرت گیری چه باید باشد، سپتامبر 2003

مقدمه: بحث حزب و فدرت سیاسى یکبار بر سر قطعنامه شورا در حزب در گرفت. به نظر من این یکى از مباحثات جدی حزب میباشد که باید به آن پرداخت. باید به آن پرداخت نه به دلیل اینکه گویا رفقایى در حزب بر مبنای تئوری حزب و قدرت سیاسى عمل نمیکنند، بلکه به این دلیل که این لغزش سیاسى و تئوریک میتواند در یک بزنگاه اساسى در شرائط بحرانى به ما ضرر بزند. من اعتقادم بر این است که همه حزب و همه رفقای ما بر مبنای حزب و قدرت سیاسى عمل میکنند و برخى از رفقا در رهبری حزب که به نظر من دچار لغزش تئوریک و سیاسى در این مورد هستند، به تئوری حزب و قدرت سیاسى عمل میکنند. حزب و قدرت سیاسى در حزب کمونیست کارگری ایران به یک سنت جا افتاده تبدیل شده است و کادرهای حزب جدا از اینکه در این و یا آن برهه دچار خطا و لغزشى شوند، به طور کلى بر اساس یک سنت جا افتاده در حزب عمل میکنند. کش دادن این مسئله به عنوان یک بینش و یک خط سیاسى غلط است و در حزب وجود خارجى ندارد

 نقد من به یک مورد، به یک لغزش اشاره دارد. اگر من این لغزش و دیدگاه را با مخالفین سیاسى حزب و منصور حکمت و لنین مقایسه میکنم اساسا در مورد همین لغزش میباشد و نه بیشتر. من مجبور شدم برای اینکه بحث را بیشتر بشکافم از ایرج آذرین فاکت بیاورم. مسلما من نظر ندارم رفقای خودم را از هیچ نظر با ایرج آذرین مقایسه کنم. به نظر من آنقدر روشن بینى و انقلابى گری کمونیستى در رفقای ما است، آنقدر سازماندهى و تبلیغات شبانه روزی کمونیستى وجود رفقای ما را در طى سالها ساخته است، آنقدر مبارزه بر علیه مذهب و ناسیونالیسم و هر ایده و جریان ارتجاعى و انحرافى وجود رفقای ما را انباشته است که تئوری خاکستری نمیتواند بر این انقلابى گری زنده کمونیستى و بر این روشن بینى که هر روزه در اینجا و آنجا در مقابل وقایع کاملا جدید در دنیا، خود را دو باره تعریف میکند و کمونیسم و طبقه کارگر را به پیش میراند، مانع جدیى ایجاد کند. چنانچه قبل از آمدن تئوری حزب و قدرت سیاسى ما حزبى کمونیستى و کارگری بودیم. در ضمن تئوری حزب و قدرت سیاسى فوق العاده پراتیکى است. با این همه بحث تئوریک برای شفافیت بیشتر بر عمل انقلابى امروز ما و جلوگیری از لغزشهای سیاسى در آینده که میتواند ما را دچار مخاطره سازد لازم است. من که در اینجا دارم نظر برخى از رفقایم را در یک زمینه نقد میکنم در چندین زمینه دیگر تئوریک و سیاسى و تشکیلاتى از این رفقا میاموزم. تازه برخى از رفقا مانند رفیق حمید تقوایى که مورد نقد من در اینجا است لیدر من است. نه فقط به خاطر اینکه او لیدر حزب است، بلکه جدا از آن هم او لیدر من است. من جدا از انتخابات حزبى چند لیدر در حزب دارم. رفیق حمید تقوایى یکى از آنهاست.

همچنین من در اینجا در باره حزب و قدرت سیاسى به مفهوم اخص کلمه بحث میکنم یعنى کسب قدرت سیاسى و نه قدرتمند شدن حزب.

حزب و استراتژی حزب و قدرت سیاسى

آیا حزب باید استراتژی خود را برای قدرت گیری بر قدرت یابى حزب قرار دهد و یا نه باید بر قدرت گیری تشکل های توده ای استوار سازد؟ این کنه جدلى است که در ماههای تیر و خرداد سال ١٣٨٢، زمانى که توده های مردم در خیابانهای تهران و چند شهر بزرگ ایران، رژیم را بار دیگر به مصاف طلبیده بودند و احتمال سرنگونى و انقلاب به طور عینى تر و ملموس تر طرح شده بود، در حزب کمونیست کارگری ایران در گرفت. در این جدل دو موضع کاملا متفاوت در مقابل هم قرار گرفتند. عده ای از رفقا بر این تاکید کردند که حزب نباید استراتژی خود را بر مبنای قدرت گیری حزب قرار دهد. حزب فقط مجاز است که قدرت را بگیرد، اما نباید این به استراتژی حزب تبدیل شود. مثلا رفیق حمید تقوایى نوشته است:«کاملا امکان دارد که حزب بدون شوراها بقدرت برسد و کاملا مجازست که چنین کند اما بهیچوچه مجاز نیست استراتژی خود را بر این مبنا قرار بدهد و حتى به عنوان یک هدف مرحله ای آن را وارد استراتژی کند. این هم از لحاظ سیاسى و هم متدلوژیک خطای محض است. …..مساله این است که حزب برای برپایى جمهوری سوسیالیستى که شورایى بودن یک خصیصه پایه ای آن است میجنگد و استراژی خود و تمام قدرت تبلیغى و سازماندهى خود را باید بر همین اساس قرار دهد.» همه بحث حزب و قدرت سیاسى نتیجه اش این شد که حزب مجاز است قدرت را بگیرد. این به این معناست که حزب باید استراتژی خود را نه بر قدرت گیری حزب بلکه قدرت گیری شوراها به رهبری حزب استوار سازد. «حزب مجاز است قدرت را بگیرد» که نمیتوانست مورد مناقشه کسى باشد. همه مخالفین ما را میشد با گفتن اینکه حزب مجاز است قدرت بگیرد و این استراتژی ما نیست ساکت کرد و موافقتشان را جلب نمود. تئوری حزب و قدرت سیایى تئوریى برای قدرت گیری بى واسطه حزب است که اگر استراتژی حزب بر آن مبنا قرار نگیرد خود تئوری خودبخود زایل میشود. تئوری حزب مجاز نیست که استراتژی خود را بر مبنای قدرت گیری حزب قرار دهد، تمامى تئوری حزب و قدرت سیاسى را زیر سوال میبرد. رفیق حمید تقوایى و بسیاری از رفقا فکر میکنند که مناقشه ما با دیگران بر سر این بود که حزب باید قدرت را بگیرد یا نه و فکر میکنند با پاسخ آری به قدرت گیری حزب به مشکل طرح شده پاسخ دادند. در حالى که مخالفین بحث حزب و قدرت سیاسى، مخالفتشان به قدرت گیری حزب نیست. بلکه مخالفتشان با قرار دادن قدرت گیری بدون واسطه حزب در استراتژی حزب است. تذکر کمبود شورای رضا مقدم به بحث حزب و قدرت سیاسى ارائه شده در کنگره دوم حزب توسط منصور حکمت، تذکری به قدرت گیری حزب نبود، بلکه تذکر به کمبود شورا در استراتژی قدرت گیری حزب بود. ایرج آذرین اینگونه اختلاف خود را با بحث حزب و قدرت سیاسى فرموله کرد.او در مقابل این گفته رفیق حکمت که میگوید« ادعای قدرت سیاسى توسط حزب نه تنها هیچ تناقضى با به قدرت رسیدن طبقه کارگر ندارد( یا میتواند نداشته باشد) بلکه در اساس تنها راه تصرف قدرت توسط طبقه کارگر همین است» مینویسد«اما این بحث نیست. دو قطبى که حکمت طرح میکند دو قطبى کاذبى است. چنین بحثى در تاریخ عقاید مارکسیستى وجود ندارد. دو قطبى حکمت پوچ است چرا که واضح است که طبقه کارگر از طریق حزب سیاسى خود قدرت را تسخیر میکند. هیچ کس با این مسئله مشکل نداشته و تاریخا یکى از پایه ای ترین دلائل نیاز طبقه کارگر به حزب مستقل سیاسى چیزی جز همین امر ساده نبود. مساله جای دیگری است و سوال را طوری طرح میکنند که اختلاف اصلى در این میان پنهان میماند. در تاریخ نظریه های مارکسیستى سوال « حزب یا طبقه» مربوط به مساله آرایش دولت بعد از تسخیر قدرت است و سوال این است که حزب حکومت میکند یا طبقه؟ موضع کلاسیک مارکسیستى نسبت به این مسئله هم البته این است که تمام طبقه حکومت میکند، نه حزب از جانب طبقه.»ایرج آذرین در بخش نسبتا مفصلى در کتابش با عنوان خط مشى جدید حزب کمونیست کارگری ایران توضیح میدهد که برای کسب قدرت لازم است حزب به ارگانهای توده ای متکى شود و از این طریق قدرت را کسب کند.به نظر من آنچه که ایرج آذرین و بسیاری از رفقای ما در درک آن مشکل پیدا کردند. قاطى کردن حکومت موقت انقلابى با یک حکومت متعارف در جامعه و یا ندیدن جایگاه حکومت موقت انقلابى است. قائل نبودن به دو فاز و دو مرحله در حکومت کارگری است. ایرج آذرین که نمیتواند از دوران انقلابى تصویری داشته باشد، در ادامه استنتاجات منطقى از دیدگاه خود به این نتیجه میرسد که حزب بدون شوراها و تشکل های توده ای و یا بدون شرکت وسیع مردم نباید قدرت را تصرف کند. او مفصلا مینویسد که رهایى کار مستلزم شکل کمون ساختمان دولت میباشد و حکومت حزب نافى این است. به نظر من همه این استدلالات هم درست است. اما ایرج آذرین نمیتواند تفاوت دوره انقلاب و دوره متعارف و حکومت مبتنى بر آنها را از هم جدا کند. منتقدین به مقوله حکومت حزب کمونیست کارگری ایران هم در این درک ایرج آذرین شریکند. تفاوت اینجاست که ایرج آذرین از دیدگاه خود استنتاجات منطقى کرده است و رفقای ما به شکل التقاطى به سراغ مسئله رفته اند. رفقای ما هم تصویر یک حکومت متعارف با ساختار متعارف را تصویر میکنند و وقتى صحبت از حکومت حزب کمونیست کارگری ایران که یک حکومت موقت است میشود، میگویند چنین پدیده ای با برنامه و اهداف ما خوانایى ندارد و در برنامه یک دنیای بهتر از آن نام برده نشده است. رفقای ما به طور منطقى باید کسب قدرت توسط حزب را هم رد کنند و یا تذکر رضا مقدم به کمبود شورا را به بحث حزب و قدرت سیاسى اضافه کنند. چرا که کسب قدرت توسط حزب بدون تذکر کمبود شورا، حکومت حزبى را بدنبال دارد. این دیگر خیلى واضح و دو دو تا چهارتا است که حزبى که قدرت را میگیرد، قدرت را نگه هم میدارد و این به جز حکومت آن حزب نمیتواند چیز دیگری باشد. این مسئله آنقدر واضح است که هر کسى بر آن اذعان میکند. حزبى که قیام مردم را رهبری میکند حکومت موقت را هم تشکیل میدهد. ببینیم مثلا در این مورد مارتینف همین مورد رهبری قیام را که به قدرت گیری حزب منجر میشود را چگونه به لنین تذکر میدهد. البته مارتینف به این ایرادی ندارد و یا بهتر است بگویم در این تردید ندارد که حزب رهبری کننده قیام، حزب تشکیل دهنده حکومت موقت پس از قیام نیز میباشد. مارتینف مینویسد«چنانچه یک سازمان سوسیال دموکراتیک نیرومند و انقلابى بتواند قیام مسلحانه عمومى مردم علیه استبداد را زمان بندی کرده و به اجرا در آورد، آنچنانکه لنین خوابش را میدید، در آن صورت آیا واضح نیست که اراده عمومى مردم در فردای انقلاب دقیقا همین حزب را به عنوان دولت موقت منصوب خواهد نمود؟ آیا واضح نیست که مردم سرنوشت بلاواسطه انقلاب را دقیقا فقط به این حزب خواهند سپرد و نه به هیچ حزب دیگری…»اما رفقای ما سریع از ایده تشکیل دولت موقت انقلابى توسط حزب رهبری کننده انقلاب، فرار میکنند و یک روز پس از قیام و یا همان روز قیام به جای کمیته قیام و حزب، شورا را مینشانند. رفقا با یک دست خواهان تصرف قدرت سیاسى توسط حزب هستند و با دست دیگر آن را رد میکنند. برای همین است که حزب نباید بر مبنای استراتژی حزب و قدرت سیاسى حرکت کند و یا حتى آن را به صورت هدف مرحله ای وارد استراتژی خود کند. «چون حزب برای برپایى جمهوری سوسیالیستى که شورایى بودن یک خصیصه پایه ای آن است میجنگد و استراتژی خود و تمام قدرت تبلیغى و سازماندهى خود را باید بر همین اساس قرار دهد.» کنه مستله در همین نکته خوابیده است. خصیصه جمهوری سوسیالیستى، شورایى است پس باید استراتژی ما برای قدرت گیری بر این مبنا باشد. تذکر کمبود شورا به حزب و قدرت سیاسى هم از همین حکمت نتیجه شده بود و نوشته طویل ایرج آذرین در باره ملزومات ایجاد حکومت طبقه و نه حکومت حزب هم بر همین تکیه داشت. همه مشکل این است که استراتژی کسب قدرت را نه به حکومت قیام و حکومت موقت، بلکه به حکومت متعارف گره میزنند و ملزومات کسب قدرت را از چگونگى حکومت متعارف استنتاج میکنند.

حزب و قدرت سیاسى و حکومت حزب کمونیست کارگری ایران

این مسلم است کسى که به کسب قدرت توسط حزب اعتقاد داشته باشد بدون برو برگرد به حکومت حزب کمونیست کارگری ایران هم اعتقاد خواهد داشت. حکومت حزب کمونیست کارگری ایران حاصل قیام مردم بر علیه حکومت موجود خواهد بود. «دولت اکنون دیگر مانند حزب، مانند ارتش انقلابى و میلیتس توده ای ابزاری برای پیشروی در امر مبارزه انقلابى و تغییر تناسب قوای سیاسى است. مشخصات «دولت متعارف» برای توصیف دولت دوره گذار دیگر مناسب نیست» پس دولت موقت انقلابى مانند حزب و ارتش انقلابى است و نه مانند ارگانهای متعارف نظام اقتصادی و سیاسى خاصى…..از سوی دیگر دولت حاصل انقلاب (دولتى که به هر حال به نام انقلاب تشکیل شده است) نیز به ناگزیر بقاء خود را به فوریت نه بر نهادها و ارگانهای ساخته و پرداخته در دوران غیر بحران، بلکه بر ماتریالى متکى میکند که در طول پروسه انقلاب شکل گرفته است. پروسه احیاء یا بازسازی و تکمیل نهادهای متعارف حکومتى خود یکى از شاخص ها و نمودهای مهم گذار «دولت دوره انقلابى» به «دولت متعارف» است.دولت در دوره انقلاب بیش از پیش به یکى از اشکال سازماندهى عمل سیاسى تبدیل میشود و «اداره امور» به حاشیه رانده میشود. مطالبات انقلابى در مورد دولت، روش متعارف خاصى از حاکمیت را تصویر میکند: نوع معینى از دموکراسى، نوع معینى از سلسله مراتب اتوریته، نوع معینى از دخالت آهاد مردم در پروسه تصمیم گیری سیاسى و اقتصادی، نوع معینى از قانون، حقوق و وظایف فردی و جمعى. اما دولت انقلاب در دوره انقلابى، ابزار تحقق این «دولت مطالبه شده» است و نه خود آن……این فاز جدیدی از انقلاب برای برقراری رژیم سیاسى مطلوب است ونه خود این رژیم سیاسى. به عبارت دیگر دولت انقلابى در دوره انقلاب، یعنى دولتى که حاصل قیام، و ناظر بر دوره پیروزی سیاسى و نظامى قطعى است، با دولت متعارف حاصل انقلاب یعنى رژیم سیاسى مطلوب، تفاوت دارد. این تفاوت نه فقط در روش ها و الویت ها، بلکه همچنین در بافت دولت، ارگانهای آن، نیروی تشکیل دهنده آن و رابطه عملى آن با طبقاتى که نمایندگى میکند، وجود دارد.» دولت در دوره های انقلابى از رفیق حکمت. رفیق منصور حکمت دولت موقت انقلابى را تشکل قیام کنندگان مینامد و مینویسد«ارگانهای قیام، از بالا تا پایین، لزوما ارگانهای اداره جامعه در «رژیم سیاسى مطلوب» نیست. این دومى چه بسا هنوز به درستى شکل نگرفته باشد و یا تنها در اولین مراحل پیدایش خود باشد. آرایش سازمانى و تشکیلاتى که طبقه انقلابى برای سرنگونى گرفته است، لزوما و به احتمال زیاد قطعا، همان آرایشى نیست که این طبقه در رژیم سیاسى مطلوب به خود میگیرد. «این خاصیت هر دولت موقت انقلابى واقعى است که تشکل فعالترین بخش طبقات انقلابى، یعنى قیام کنندگان بالفعل باشد. این انتظار «دموکراتیک» که دیکتاتوری پرولتاریا در روز ٨ نوامبر یک ساختار دموکراتیک و انتخابى داشته باشد و تشکل دموکراتیک طبقه کارگر به مثابه طبقه حاکمه باشد، یعنى همانى که مارکس و لنین خود توصیف کرده اند، انتظاری نادرست است.» دولت در دوره های انقلابى از رفیق حکمت. به عبارتى دیگر این نادرست است که از حکومت موقت پس از قیام به رهبری حزب کمونیست کارگری ایران که تشکل قیام کنندگان است انتظار داشته باشیم که بر ارگانهای شورایى و متعارف حکومت کارگری عمل کند. این دومى به قول منصور حکمت ممکن است به احتمال قوی، علارغم قدرت گیری حزب هنوز شکل نگرفته باشد. حکومت حزب کمونیست کارگری ایران باید تلاش کند تا ارگانهای متعارف دولت کارگری را شکل دهد.اصطلاح حکومت حزب کمونیست کارگری ایران به قدری گویا است که اعتراض به آن فقط تاکیدی بر عدم درک جایگاه حکومت موقت انقلابى توسط بخشى از رفقا است. از نظر شناخت و پذیرش آن، دولت بلشویکى و حکومت حزب بلشویک اصطلاحى جا افتاده و آشنا برای هر مارکسیستى است.

استراتژی انقلاب بدون حکومت حزب کمونیست کارگری ایران وقتى رفیق کوروش مدرسى در یک مصاحبه فقط از حکومت حزب کمونیست کارگری ایران نام برد، چندین رفیق در درون حزب به رفیق ایراد گرفتند که کاربرد این کلمه نادرست است و در برنامه حزب از آن نامى برده نشده است. رفقا نوشته اند ما برای جمهوری سوسیالیستى آنطور که در برنامه آمده است مبارزه میکنیم. به نظر من تمام مشکل این است که برخى از رفقای ما جایگاه دولت موقت انقلابى را در استراتژی حزب ما درک نکرده اند. مسلما در بحث عمومى بر وجود چنین دولتى صحه میگذارند، اما در عمل آن را به کار نمیبندند و بر روی آن تعمق نمیکنند. بحث اینکه حزب نباید استراتژی خود را بر تئوری حزب و قدرت سیاسى بنا نهد و بر خصیصه پایه ای جمهوری سوسیالیستى یعنى شورا بکوبد از همین نادیده گرفتن حکومت موقت انقلابى و یا بهتر است بگویم حکومت حزب کمونیست کارگری ایران نتیجه شده است. به نظر من اگر این ندیدن حکومت موقت انقلابى تعمیم یابد و عمیق شود میتواند به نتایج تاکتیکى راست روانه ای منجر شود. یکى از مشکلات اساسى منشویسم در سطح نظری همین ندیدن حکومت موقت انقلابى و جایگاه آن و اتخاذ تاکتیک بر اساس نقب زدن مستقیم به یک حکومت متعارف کارگری بود. ایرج آذرین و رضا مقدم هم در مقابل بحث حزب و قدرت سیاسى بر همین اساس ایستادند. استراتژی انقلابى بدون حکومت حزب کمونیست کارگری قابل تصور نیست.رفیق حمید تقوایى مینویسد: «بحث حزب و قدرت سیاسى در رابطه با مردم و انظار جامعه تنها این جنبه مثبت را دارد که آمادگى و اعتماد به نفس ما را برای تصرف قدرت نشان میدهد. همین و بس. هر نوع امتداد این بحث به استراتژی (که باز اساسش به نظر من بحث حزب و جامعه است) و یا حکومت حزبى و غیره به حال حزب و انقلاب هر دو مضر است.»پس تمام جنبه مثبت «ما قدرت را میگیریم» و بحث «حزب و قدرت سیاسى» همین دادن اعتماد به نفس به ماست که آنهم نباید به استراتژی ما تبدیل شود! آنوقت چه چیزی از مبحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسى میماند. و واقعا هم برای کسى که روی حکومت حزب کمونیست کارگری قلم بگیرد، تئوری حزب و قدرت سیاسى معنای عملى پیدا نمیکند. برای کسى که میخواهد خصوصیات پایه ای حکومت سوسیالیستى یعنى شورا را مبنای استراتژی خود قرار دهد، قدرت گیری حزب یک نقطه ضعف محسوب خواهد شد، چون مردم از آمادگى این حزب برای کسب قدرت، واقعا کسب قدرت توسط آن حزب را میفهمند و مانند رفقای ما از کسب قدرت، عدم کسب قدرت را نمیفهمند. مردم به راحتى از کسب قدرت، تشکیل حکومت توسط حزب نامبرده را میفهمند. مردم این را خوب میفهمند که جامعه قبل از ایجاد ارگانهای متعارف به شکل ارگانهای غیرمتعارف مانند حزب و کمیته قیام و غیره اداره خواهد شد و نمیشود از روی این پرید. مسلما حزب در روزهایى که دستگاه دولتى قدیم شکاف برداشته است و توده های میلیونى به خیابان آمده اند به سازمان دادن تشکل های توده ای شورایى اقدام میکند. اما این هیچ چیزی در باره حاکمیت طبقه و خصیصه شورایى حکومت آینده به کسى نمیگوید. متشکل کردن مردم در شوراها حرکتى است که پس از قدرت گیری با سرعت زیاد ادامه پیدا میکند و تا قدرت یابى کامل شورا و حکومت طبقه ادامه مییابد. حکومت موقت انقلابى، حکومتى بر پایه شورا نیست. حتى اگر شوراهایى قبل از انقلاب شکل گرفته باشند. ساختار شوراهای توده ای قبل از انقلاب با شوراهایى که ساختمان دولت را میسازند آنقدر متفاوتند که شوراهای توده ای که در زمان انقلاب شکل گرفتند اساسا کارایى محدودی در ساختار سیاسى دولت آینده پیدا میکنند. به هر حال ممکن است در موارد فوق العاده نادری که در تاریخ اتفاق نیفتاده است قدرت سیاسى توسط شوراها فتح شود. اما حتى در دو نمونه کلاسیکى که مارکسیستها معمولا به آن رجوع میکنند یعنى کمون پاریس و شوراهای روسیه، این کمون و شوراها نبودند که قدرت را تسخیر کردند. بلکه کمون با تسخیر قدرت توسط گارد مسلح ملى در پاریس به قدرت رسید و شوراها در روسیه توسط نیروی مسلح حزب بلشویک، قدرت به کمون و شورا تفویض شد. تازه پس از قدرت گیری شوراها در دو شهر روسیه یعنى مسکو و پترزبورگ، مسئله کسب قدرت خاتمه پیدا نکرده بود. کسب قدرت توسط حزب بلشویک در سراسر روسیه ادامه یافت. برخى مناطق پس از فتح قدرت توسط حزب بلشویک، حزب بلشویک حتى عناصر کافى برای تفویض قدرت محلى به آنها را نداشت چه رسد به تشکیل شورا. پس وجود شوراها ربطى به قدرت گیری حزب ندارد. تشکیل شوراها قبل از تسخیر قدرت مسلما شرائط کسب قدرت را توسط یک حزب کارگری ساده میکند و ماتریال کافى برای حفظ قدرت انقلابى را به دست میدهد. قابلیت شوراها را از این منظر باید دید و نه از منظر حکومت غیر حزبى و حکومت طبقه. خود وجود شوراها چیزی در باره کسب قدرت نمیگوید. ممکن است حزب سیاسى مجبور شود برای کسب قدرت، حتى شعار تمام قدرت به شوراها را کنار بگذارد. چنانکه دوره ای حزب بلشویک مجبور شد این کار را کند. حالا رفقای ما میخواهند تئوری حزب و قدرت سیاسى و قدرت گیری حزب هیچگاه به استراتژی ما تبدیل نشود. حتى برای یک مرحله.

حزب انقلابى و اتخاذ تاکتیک انقلابى

به دلیل فاصله طولانى چندین ده ساله با انقلاب و حرکت انقلابى، نگاه به انقلاب و حرکت انقلابى هم عوض شده است. تا دو دهه پیش هر کسى که به انقلاب فکر میکرد، قبل از هر چیز به نیروی قیام کننده، اسلحه و تشکل قیام کنندگان فکر میکرد. کسى از انقلاب و تسخیر قدرت سیاسى، به سازماندهى شورایى مردم بخصوص در کشورهایى با دیکتاتوری عریان بورژوازی نمیرسید. اگر انقلاب به عنوان یک امر اکتوئل مطرح میشد، در درجه اول نه شورا، بلکه کمیته های مسلح انقلابى و شوراندن سربازان در ارتش و چگونگى کسب قدرت توسط نیروی مسلح طرح میگردید. اما امروز وقتى از انقلاب صحبت میشود به جای آمادگى برای کسب قدرت، اذهان به طرف تشکل های توده ای که قرار است خصوصیات پایه ای ارگانهای یک حکومت متعارف را شکل دهند سوق میکند. تازه کسى که با این ذهنیت همراه نباشد به یکباره در قعر غیر انقلابیگری سقوط میکند. فضیه روشن است میگویند با کسب قدرت توسط حزب، حکومت حزبى ایجاد میشود.

لنین و حزب سیاسى.

نگاهى کوتاه به کتاب بیماری کودکى چپگرایى در کمونیسم در مبحث حزب و قدرت سیاسى، اثر بیماری چپ روی کوودکانه یک اثر پرارزش غنى میباشد که لنین در آن به طور مشخص به تاکتیکهای اتخاذ شده توسط احزاب سیاسى کمونیستى در کشورهای مختلف میپردازد. البته لنین به نقد کمونیسم چپ در بیماری کودکى میپردازد اما بیماری کودکى از زاویه های گوناگون قابل بررسى و آموزش میباشد. یک نمونه آن به مورد کمونیسم چپ در انگلستان بر میگردد. رفیقى به نام گالاخر از اسکاتلند در باره پیشروی جنبش شورایى و تمایل توده های کارگر به آن مینویسد. رفیق لنین به رهنمود معمول کنونى برای گسترش تشکیل شورا نمیپردازد بلکه به این میپردازد که چگونه کمونیسم در انگلستان باید به مانند یک حزب سیاسى عمل کند و توده های وسیع مردم را به سمت خود جلب کند. چگونه باید حزب کمونیستى با شرکت در انتخابات و حتى با پشتیبانى از حزب کارگر در آنزمان، افکار توده های وسیع مردم را به حزب و به کمونیسم جلب کند. در بقیه موارد هم همه جا لنین به این میپردازد که چگونه احزاب کمونیست با شرکت در انتخابات پارلمانى و اتحادیه ها نظرات توده های وسیع مردم را به کمونیسم و حزب کمونیستى جلب کنند. در این شکى نیست که یک حزب سیاسى باید با جلب وسیع توده ها قدرت را کسب کند. اما این جلب نظر وسیع توده ها و کشاندن آنها به پشت سیاستهای حزب الزاما از کانال شورا نمیگذرد.

برنامه حزب و حکومت حزب کمونیست کارگری ایرانچندین تن از رفقا در مباحثات حول مسئله حکومت حزب به برنامه رجوع کردند و آن را متناقض برنامه حزب یافتند. مثلا رفیق آذر ماجدی نوشته است: «از قبل قائل شدن به مرحله ای که حکومت حزب کمونیست کارگری ایران است و بعد طى پروسه ای جمهوری سوسیالیستى مغایر برنامه ماست. اگر رفیق کوروش به چنین پروسه ای قائل است باید تلاش کند برنامه را اصلاح کند. اعلام آن پیش از آنکه چنین پروسه ای طى شده باشد غیر اصولى است.»رفیق مصطفى صابر نوشتند که اولین بار که این عبارت را در نشریه هفتگى دیدم فکر کردم که اشتباه لپى است. ولى الان متوجه میشوم که از نظر کوروش این فازی در قدرتگیری حزب است. مرحله ای در رسیدن به جمهوری سوسیالیستى. این مرحله حتى یک روز هم باشد باز مرحله ای کردن پروسه قدرت گیری ما و استقرار جمهوری سوسیالیستى است. برنامه ما خیلى صریح به چنین مرحله بندیى قائل نیست. برنامه ما سرنگونى جمهوری اسلامى و بلافاصله حکومت کارگری را اعلام میکند.» و در جای دیگر مینویسد که اگر ما با صد هزار نفر قدرت را بگیریم همان فردای انقلاب قدرت را به شوراها انتقال میدهیم. و رفیق على جوادی هم همینطور مفصل استدلال میکند که ما حکومت حزبى در برنامه مان نداریم و برنامه ما حتى برای یک روز هم حکومت حزبى نخواهد ماند. رفیق على جوادی مینویسد که: «بحث حکومت حزبى کوروش مستقل از مدت زمان استقرار آن یک دوران یک دوران گذار و یا مرحله را برای ایجاد خکومت کارگری تعریف میکند و به این اعتبار استقرار حکومت کارگری را به تعویق میاندازد. دورانى که حکومت موجود حکومت شورایى نیست تا اینکه حکومت شورایى مستقر شود. اینکه این دوران گذار چند ماه است و یا چند سال، به لحاظ تئوریک اساسا تفاوتى در نفس مساله ایجاد نمیکند. مستقل از هر دفاعى از این مقوله، این یک نوآوری جدید در مبانى تئوریک مارکسیسم و حزب ماست.»و رفیق حمید تقوایى هم همینطور عبارت حکومت حزب کمونیست کارگری را نقد میکند و مینویسد: « حکومت حزب کمونیست کارگری حکومتى است کاملا متفاوت از ٓانچه برنامه حزب میگوید. وارد کردن این نوع جدید حکومت در دستگاه فکری و تبلیغات حزب کمترین ضررش نوعى رجوع به تئوری مراحل است……. ما برای جمهوری سوسیالیستى آنطور که در برنامه آمده است مبارزه میکنیم.»

از نظر تبلیغاتى ما حکومت حزبى را تبلیغ نمیکنیم. برنامه ما استقرار حکومت شورایى و از آن بالاتر بى دولتى است. اما در دستگاه فکری ما و از نقطه نظر تحلیلى دیگر این خطای تئوریکى فاحشى است که حکومت حزبى را نفى کنیم و اعتقاد به هیچ دوره و فازی در برقراری جمهوری سوسیالیستى نباشیم. چنین دوره بندیى توسط رفیق منصور حکمت تئوریزه شد و بدون این فاز بندی نمیتوانست از تئوری حزب و قدرت سیاسى سخنى باشد.منصور حکمت مینویسد « به عبارت دیگر مرحله بندیى که در اینجا از آن صحبت میکنیم متناظر با دو دوره در حیات دیکتاتوری پرولتاریاست.» و برای شرح دوره اول مثلا مینویسد که «…برای نمونه این خود لنین است که در مباحثات مربوط به مدیریت واحدهای تولیدی و جدل کمیته های کارخانه و اتحادیه ها بر سر کنترل کارگری اظهار میدارد که دیکتاتوری پرولتاریا میتواند خود را در «دیکتاتوری حزب» و یا حتى «دیکتاتوری یک فرد» متجلى سازد…»در اینکه حکومت حزبى و یا حکومت انقلابى موقت، جمهوری سوسیالیستى نیست، ادعای رفقاست. حکومت حزبى حکومت طبقه کارگر متشکل است. در تئوریهای مارکسیسم و حزب این یک تز جا افتاده است که حکومت موقت کارگری بر ارگانهای اداره جامعه متکى نیست. بر شورا متکى نیست. تازه این دولت انقلابى است که باید به شکل گیری روابط و نهادهای رژیم سیاسى مطلوب بپردازد. منصور حکمت در دولت در دوره های انقلابى مینویسد « به این اعتبار یکى از اقدامات انقلابى اساسى دولت موقت انقلابى، لزوما باید کمک به شکل گرفتن آن روابط و نهادهایى باشد که رژیم سیاسى مطلوب میباید در کوتاه ترین زمان ممکن بر مبنای آن برقرار شود. به این معنا انقلاب حتى پس از سرنگونى دولت کهنه و برقراری دولت موقت انقلابى، همچنان خواستار نوع معینى از دولت خواهد بود.» ادعای اینکه جمهوری سوسیالیستى در دور اول یعنى زمانى که حکومت انقلابى و یا حکومت حزبى برقرار است سوسیالیستى نیست غیر مارکسیستى است. حکومت موقتى که بر ارگانهای اداره جامعه متکى نیست، حکومت طبقه دیگری نیست این حکومت کارگری است. جمهوری سوسیالیستى است. منصور حکمت گویا این را برای توضیح به رفقای ما نوشته است که:«اولا: آنچه گفتم ابدا به این معنا نیست که دیکتاتوری پرولتاریا در مرحله اول « تشکل طبقه کارگر به مثابه طبقه حاکمه» نیست. کاملا بر عکس تمام بحث بر سر این است که اشکال متفاوت تشکل پرولتاریا به مثابه طبقه حاکمه در این دو دوره را باید از هم تمیز داد. دولت بلشویکى در روسیه دیکتاتوری پرولتاریا و تشکل طبقه کارگر به مثابه طبقه حاکمه بود. ……..رابطه طبقه با این دولت اساسا بر هیچ پروسه انتخابات و نهاد نمایندگى متکى نیست…….این از نوع همان رابطه ایست که حزب انقلابى با توده وسیع طبقه خویش برقرار میکند. در فاز اول دیکتاتوری پرولتاریا رای پرولتاریا به دولت خویش نه از طریق نهادهای نمایندگى، بلکه با بسیج و سازمانیابى عملى کل طبقه حول این دولت، اعلام میشود.»به جای دولت بلشویکى دولت حزب کمونیست کارگری ایران را قرار دهید و در ادمه هم بنویسید که این دولت بر هیچ پروسه انتخابات و نهاد نمایندگى متکى نیست تا ببینیم چه از آب در میاید. منصور حکمت در انتقادی به بلشویکها مینویسد: «بلشویکها به طور روشن این تمایز میان دولت انقلابى موقت و دولت متعارف را ترسیم نکردند و این موجب دلسردی در بخشى از کارگران پیشرو شد که نفى کنترل کارگری و اقتدار حزب در مقابل شوراها و ارگانهای توده ای را درک نکردند» و در ادامه بر ضعف دیگر بلشویکها تاکید میکند که «…دولت بلشویکى به مثابه دولت دیکتاتوری پرولتاریا در دوره انقلابى، شرایط مادی و عملى انتقال واقعى قدرت به شوراها و ارگانهای قدرت توده ای را ترسیم نکرد….» حالا رفقای ما میخواهند برای یکروز هم دولت حزب کمونیست کارگری و یا دولت موقت انقلابى برقرار نشود و قدرت در ساعت اول در دست ارگانهای توده ای باشد. این فقط یک آرزوی خوبى است. اما در تعیین تاکتیک و استراتژی تکیه زدن به این آرزو جایز نیست و خطرناک است. اساسا استراتژی و تاکتیک را نمیتوان بر مبنای آرزو استوار ساخت. عجیب است برخى رفقای ما میخواهند حزب قدرت را بگیرد، اما برای یک روز هم قدرت را نگه ندارد. واقعا ذره ای تعمق در این حرف وجود ندارد. چگونه میشود قدرت را گرفت و یک روز پس از آن قدرت را به دیگران انتقال داد و نه حتى برای یک روز و یک ساعت آن را نگه داشت، بلکه قدرتى که حزب کسب میکند، همان قدرت شورایى باشد؟ و در پایان مقاله دولت در دوره های انقلابى منصور حکمت به این سوال پاسخ میدهد که چه تضمینى است که دولت موقت پرولتری جای خود را به دیکتاتوری پرولتاریا به مفهوم جامع کلمه دهد. او مینویسد: و بالخره باید به این سوال جواب داد. اگر وجود تفاوت در وظایف، خصلت و مشخصات دیکتاتوری پرولتاریا در دوره انقلابى نسبت به دوره پس از آن، امری ناگزیر، و طبیعى و پذیرفتنى است، چه تضمینى وجود دارد، یا میتواند وجود داشته باشد، که این دولت موقت پرولتری، با روش های خاص و محدودیت های ویژه اش، جای خود را به دیکتاتوری پرولتاریا به معنى جامع کلمه بدهد؟ پاسخ اینست که تضمین عملى این پروسه، مانند تضمین عملى هر تحول انقلابى دیگر، تماما در گرو پراتیک انقلابى بخش پیشرو و آگاه طبقه کارگر است….» و مینویسد: « عدم درک تمایز میان حکومت کارگری در دوره انقلابى و حکومت کارگری مطلوب، «قطعا تضمین کننده ناکامى است.» میبینیم که لزومى به تغییر برنامه برای پذیرش حکومت حزب کمونیست کارگری ایران نیست. حکومت حزب کمونیست کارگری ایران دوره اول دیکتاتوری طبقه کارگر است و این فازبندی اولین بار توسط رفیق کوروش مدرسى بیان نشده است که همه رفقا به خاطر این دوره بندی و تجدید نظر در برنامه او را شماتت کردند. بلکه توسط رفیق حکمت تئوریزه شده است. اما راستى گیریم که چنین فازبندیى در حکومت کارگری و یا دیکتاتوری پرولتاریا قبلا توسط لنین و یا منصور حکمت بیان نشده باشد. آیا جا ندارد وقتى ما یک مسئله جدید به گوش مان میخورد روی آن قدری تامل کنیم.

تناقض شورا و حزبرفیق حمید تقوایى و رفقای طرفدار قطعنامه شورا هر نوع تناقض میان شورا و حزب را رد میکنند و مینویسند چنین تناقضى نمیتواند وجود داشته باشد. اما مشکل قبل از اینکه به تناقض شورا و حزب برگردد، به تناقضى بر میگردد که استراتژی خود برای کسب قدرت سیاسى را، نه بر مبنای تصرف قدرت سیاسى و تشکیل دولت موقت انقلابى، بلکه بر مبنای دولت متعارف یعنى آنچیزی که در برنامه آمده است استوار میسازد. چنین استراتژی ای ناتوان از کسب قدرت است و مجبور است همیشه کسب قدرت را به وجود ملزومات مختلف مشروط سازد، هر چند خود بگوید اینطور نیست و آماده کسب قدرت است. کسى که استراتژی اش بر مبنای حکومت مطلوب، حکومت استقرار یافته استوار باشد مجبور است برای حاکمیت طبقه کارگر به معنای متعارفش، زمینه سازی کند. اگر کسب قدرتى نمیتواند «جمهوری سوسیالیستى آنطور که در برنامه آمده است» را به اجرا بگذارد، پس کسب قدرت بیموقع و اشتباهى ایست. برای همین استراتژی برقراری فوری دولت متعارف، مجبور است امروز تشکل توده ای را بر حزب سیاسى ترجیح دهد. با حزب نمیتوان، جمهوری سوسیالیستى آنطور که در برنامه آمده است را در فردای انقلاب به اجرا گذاشت. پس باید نهادهای متعارف قبل از قدرت گیری شکل گرفته باشند. اما کسى که استراتژی انقلابى خود را بر مبنای کسب قدرت و تشکیل دولت موقت انقلابى استوار ساخته است، زمینه های این کسب قدرت را برای تشکیل یک دولت برخاسته از انقلاب و یا یک دولت موقت انقلابى فراهم میکند. این دولت بر ارگانهای انتخابى و نمایندگان منتخب استوار نیست. برای همین در این استراتژی حزب، نیروی مسلح و سازمانهای حزبى و غیر حزبى برای بسیج توده ها حول حزب و در آینده حول دولت برجستگى پیدا میکنند. وقتى رفیق رحمان حسین زاده به یک نمونه واقعى از این مورد پرداخت و فاکت از منصور حکمت آورد که به شورا سازی در کردستان عراق انتقاد نمود و بر تقویت حزب انگشت گذاشت و گفت « اصلا اگر یک حزب قدرتمند باشیم و ٦٠ در صد مردم با ما باشند، دوباره میرویم و حتما باید شورا را از قبل ایجاد کنیم.» رفیق حمید تقوایى برای رد این مورد به این حرف کلى تکیه زد که «هر کسى فاکت را بر مبنای نگاهى که به مستله دارد استفاده میکند». اما این فاکت در مقابل حرفى است که مخالفت با قطعنامه شورا و یا سازماندهى شورا در یک مقطع را مخالف استراتژیک شورا میخواند. اگر مخالفت با سازماندهى شورا در مقطعى، مخالف استراتژیک شورا نام میگیرد، پس منصور حکمت مخالف استراتژیک شورا بود. منصور حکمت مخالف استراتژیک شورا بود چون در کردستان خواهان تاخیر انداختن سازماندهى شورا به نفع سازماندهى حزب شد. پس تناقض در اینکه ما هم اکنون باید به سازماندهى حزبى تکیه کنیم و یا سازماندهى شورایى وجود دارد و در برخى موارد مجبوریم که برای تامین استراتژیمان میان این و یا آن انتخاب کنیم. تا زمان کسب قدرت سیاسى و سپس تثبیت آن و تا برقراری کامل دولت متعارف این حزب سیاسى است که ارجعیت دارد. تناقض میان شورا و حزب در این دوره همیشه بنفع حزب شکسته میشود. حتى ممکن است و پیش آمده است که تناقض میان حزب و شورا به درگیری نظامى میان شورا و حزب نیز کشیده شده است. کرنشتات یک نمونه برجسته از درگیری میان حزب و دولت انقلابى طبقه کارگر با تشکل توده ای طبقه کارگر، شورا بوده است. بلشویکها نمیتوانستند در مقابل شورش شورای کرنشتات دست به سینه بایستند و قدرت را از دست دهند. آنها مجبور شدند با یکى از انقلابى ترین و یکى از بلشویکى ترین شوراها در زمان اکتبر برخورد نظامى کنند. پس ادعای اینکه تناقضى میان حزب و شورا وجود ندارد و هر دو مکمل یکدیگرند در واقع این تناقض را به نفع شورا در زمانى حل میکند که باید شورا مکمل حزب باشد.

رابطه شورا و حزب در دوران انقلابى

همانطور که گفتم رفقای ما وقتى رفقای ما از کسب قدرت سیاسى حرف میزنند منظور آنها فراهم آوردن شرائطى است که در برنامه احزاب کمونیستى آمده است. همه جا این رفقا در دفاع از برنامه حزبى و ساختار شورایى، به دفاع از تزهای خود میپردازند. همه جا میگویند «از قبل قائل شدن به مرحله ای که حکومت حزب کمونیست کارگری ایران است و بعد طى پروسه ای جمهوری سوسیالیستى مغایر برنامه ماست. اگر رفیق کوروش به چنین پروسه ای قائل است باید تلاش کند برنامه را اصلاح کند. اعلام آن پیش از آنکه چنین پروسه ای طى شده باشد غیر اصولى است.»

حزب کمونیست کارگری ایران در برنامه یک دنیای بهتر، ساختار دولتى حکومت کارگری را مبتنى بر شوراها تعریف کرده است و آن را ارگان انتخابى مستقیم نامیده است. ظاهرا به نظر میاید که قائل شدن به قدرتى که حتى برای یک دوره کوتاه بر ارگانهای انتخابى و نمایندگى مستقیم استوار نباشد دیگر با اهداف و برنامه حزب تناقض دارد. البته برای کسانى که میخواهد خصوصیات پایه ای حکومت سوسیالیستى یعنى شورا را مبنای استراتژی خود قرار دهند، قدرت گیری حزب یک نقطه ضعف محسوب خواهد شد. اما دولت انقلابى مانند حزب ابزار تحقق دولت متعارف است و نه خود این دولت و متاسفانه بسیاری از درک این نکته عاجز هستند. جامعه ای که تازه قیام و جنگ را پشت سر گذاشته است، قبل از ایجاد ارگانهای متعارف به شکل ارگانهای غیرمتعارف مانند حزب و کمیته قیام و غیره اداره خواهد شد و نمیشود از روی این پرید. مسلما حزب در روزهایى که دستگاه دولتى قدیم شکاف برداشته است و توده های میلیونى به خیابان آمده اند به سازمان دادن تشکل های توده ای شورایى اقدام میکند. اما این هیچ چیزی در باره حاکمیت طبقه و خصیصه شورایى حکومت آینده به کسى نمیگوید. متشکل کردن مردم در شوراها حرکتى است که پس از قدرت گیری با سرعت زیاد ادامه پیدا میکند و تا قدرت یابى کامل شورا و حکومت طبقه ادامه مییابد. حکومت موقت انقلابى، حکومتى بر پایه شورا نیست. حتى اگر شوراهایى قبل از انقلاب شکل گرفته باشند. ساختار شوراهای توده ای قبل از انقلاب با شوراهایى که ساختمان دولت را میسازند آنقدر متفاوتند که شوراهای توده ای که در زمان انقلاب شکل میگیرند اساسا کارایى محدودی در ساختار سیاسى دولت آینده پیدا میکنند. به هر حال ممکن است در موارد فوق العاده نادری که در تاریخ اتفاق نیفتاده است قدرت سیاسى توسط شوراها فتح شود. اما حتى در دو نمونه کلاسیکى که مارکسیستها معمولا به آن رجوع میکنند یعنى کمون پاریس و شوراهای روسیه، این کمون و شوراها نبودند که قدرت را تسخیر کردند، بلکه کمون با تسخیر قدرت توسط گارد مسلح ملى در پاریس به قدرت رسید و شوراها در روسیه توسط نیروی مسلح حزب بلشویک. در روسیه مسئله کسب قدرت و حفظ آن در سراسر روسیه تا سال ١٩٢٢ موضوع کشمکشى حاد بوده است و پیروزی بلشویکها در این و یا آن نبرد که منجر به کسب قدرت در آن منطقه میگشت ذره ای با دولت تعریف شده در برنامه احزاب کمونیستى سنخیتى نداشت. پس از قدرت گیری شوراها در دو شهر روسیه یعنى مسکو و پترزبورگ، مسئله کسب قدرت خاتمه پیدا نکرده بود. کسب قدرت توسط حزب بلشویک در سراسر روسیه ادامه یافت. در برخى مناطق پس از فتح قدرت توسط حزب بلشویک حتى عناصر کافى برای تفویض قدرت محلى به آنها را نداشت چه رسد به تشکیل شورا. پس وجود شوراها ربطى به قدرت گیری حزب ندارد. تشکیل شوراها قبل از تسخیر قدرت مسلما شرائط کسب قدرت را توسط یک حزب کارگری ساده میکند و ماتریال کافى برای حفظ قدرت انقلابى را به دست میدهد. قابلیت شوراها را از این منظر باید دید و نه از منظر حکومت غیر حزبى و حکومت طبقه. خود وجود شوراها چیزی در باره کسب قدرت نمیگوید. این حزب سیاسى است که میتواند شوراها را به قدرت دولتى تبدیل کند. همینکه شوراها را در بیشتر موارد باید یک حزب سیاسى کارگری تشکیل دهد، خود نشان از ارجحیت تشکل حزبى طبقه کارگر، تشکل عنصر پیشاهنگ طبقه کارگر بر توده طبقه دارد. حکومت موقت کارگری، دولت متشکل عنصر پیشرو طبقه است که پشتیبانى توده طبقه را با خود دارد. با استقرار دولت متعارف حزب در شورا و در ساختمان دولت مستحیل میشود. تناقض میان تشکل شورایى و توده ای طبقه کارگر با حزب طبقه کارگر میتواند بروز کند. یک تناقض آشکار در تجربه روسیه بعد از انقلاب فوریه پیش آمده بود. پس از کسب قدرت در روسیه این تناقضات بیشتر بروز کرد و حتى به درگیری میان حزب و شوراها در برخى موارد کشیده شد. تناقض میان حزب و شورا میتواند بروز کند. مهم این است که یک حزب سیاسى با شناخت از شرائط و پدیده ها، ضمن حفظ قدرت، بتواند زمینه را به سرعت برای برقراری دولت متعارف برقرار سازد.

سرعت رسیدن به حکومت مطلوب کارگری به فاکتورهای زیادی بستگى دارد که موضوع بحث من در اینجا نیست. تناقض میان شورا و حزب میتواند در تعیین اتخاذ استراتژی یک حزب دخیل باشد. مساله این نیست که حزب بطور کلى برای متحد و متشکل کردن توده ها دست به تشکیل انواع و اقسام تشکلهای توده ای میزند، بلکه این هم که در هر دوره بنابر شرائط، این و یا آن نوع تشکل بر دیگر انواع تشکل تقدم مییابد. بحث اینکه سازمان مسلح و یا سازمان صنفى در دستور قرار گیرد و کدام ارجحیت دارند، خود گویای آن است که ارجحیت خود سازمان حزبى بر تشکل های توده ای هم میتواند مورد بحث قرار گیرد. ارجحیت حزب و یا تشکل های توده ای نزد این و یا آن دیدگاه خود محصول استراتژیهای مختلف برای کسب قدرت میباش