جنگ در اوکرائین (قسمت سوم)

جنگ و ضد جنگ “طولانی”

بایدن در سفرش به کشورهای عضو ناتو در اروپای شرقی اعلام کرد که “جهان باید برای یک جنگ طولانی آماده شود”. این اظهارات بایدین استراتژی سیاسی و نظامی آمریکا برای دهه هاست. این استراتژی از زمان سقوط بلوک شرق بارها توسط بسیاری از محافل سیاسی و نظامی آمریکا اعلام و با حمله نظامی به افغانستان و عراق و دیگر کشورها عملی شد. حمله نظامی روسیه به اوکرائین بخشی از همان سلسله جنگهای طولانی است که آمریکا طالب آن بوده و از آن استقبال کرده است. این حمله نظامی برای آمریکا “نعمت” بوده است. همانگونه که صدام حسین برای جمهوری اسلامی و خمینی “نعمت” آورد، پوتین هم به بایدن و دولت آمریکا “نعمت” رساند. اگر پوتین از رساندن این نعمت دریغ میکرد، آمریکا دیر یا زود به شکلی دیگر شرائط رساندن نعمت را در آنجا و یا جایی دیگر فراهم میکرد. آمریکا در چنبره تضادهای داخلی و خارجی، در چنبره شکستهای سیاسی و نظامی، در چنبره افول اقتصادی خود در مقابل سربرآوردن قدرتهای نوظهور امپریالیستی جهانی و منطقه ای، در چنبره دوستانی که حرفش را به ریش نمیگیرند و به آن میخندند، در چنبره تلاش برای حفظ جایگاه برتر در میان جهان سرمایه داری و اعمال کنترل جهان، در چنبره جنگ افزار نظامی تولید شده که باید کاربرد واقعی پیدا کند و……به جنگ طولانی احتیاج دارد و جهان باید همیشه آماده این جنگ طولانی باشد. جنگ در منطقه خاورمیانه کافی نیست، به اندازه کافی بزرگ نیست، همه جهان را درگیر نمیکند، اما جنگ در قلب اروپا در کنار مرزهای روسیه، کشوری که خود داعیه ابرقدرتی و نقش بازی کردن در شکل دادن به نظام امنیتی جهان را دارد و یک ابرقدرت نظامی و اتمی است، متفاوت است. همه جهان درگیر آن میشوند و همه جهان در وحشت این جنگ فرو میروند. اگر مردم اوکرائین مانند مردم افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و….این وسط لگد کوپ و نابود میشوند باکی نیست. این نعمت رسیده بخشی از آن جنگ طولانی است که ” جهان” به آن نیاز دارد. استراتژی “جنگ طولانی” که توسط بایدن بیان شد اصلا نو نیست، این سیاست نه استراتژی امروز بلکه استراتزی است که 20 سال پیش در محافل سیاست خارجی آمریکا فورموله شد و بکار بسته شد. نشریه ابزرور این سیاست را در مطلبی با عنوان ” از درون پنتاگون” 30 سپتامبر 2001 افشاء کرد: ” آبزرور پی برده است که این هفته دو طرح مفصل برای جنگ نامحدود از سوی وزیر دفاع دونالد رامسفلد تسلیم رئیس جمهوری شده که به قوت خود باقی مانده اند. این دو طرح را معاون او پل ولفویتز تهیه کرده بود….این طرحها از جنگ بی پایان بدون محدودیت زمانی یا جغرافیایی دفاع میکردند…..” سیاست “جنگ علیه تروریسم” و ” ضربات پیشگیرانه ” ترجمه عملی طرح ولفویتز بود.

ریچارد پرل معاون جرج بوش پسر گفت در “جنگ با تروریسم” هیچ مرحله ای وجود ندارد و این جنگی است تمام عیار. ما با انواع دشمنان در حال جنگ هستیم ….تمام این حرف ها که ابتدا باید کار افغانستان را یکسره سازیم، بعد سراغ عراق برویم و بعد دور و برمان را نگاه کنیم ببینیم چه وضعیتی داریم، یکسره خطاست…کافیست اجازه دهیم دیدگاهایمان از جهان رشد کند و آن را کلا در برگیرد. ما نمیکوشیم تک تکه این دیپلماسی هوشمندانه را به هم وصل کنیم، بلکه باید یک جنگ تمام عیار به پا کرد ….فرزندان ما سالها بعد به نیکی از ما یاد خواهند کرد…”

جنگ تمام عیار و بی انتها که ریچارد پرل از آن نام میبرد و یا جنگ بی انتهای بایدن را میتوان به عینه در تاریخ 20 سال اخیر جهان و حتی قبل از آن در جنگ خلیج و محاصره اقتصادی عراق مشاهده کرد. مسلما این جنگی مداوم نیست، اما بی انتها و طولانیست. امروز این جنگ بی انتها و طولانی در اوکرائین جریان دارد و فردا با وفقه ای کوتاه در مکان و زمانی دیگر. امروز روسیه و آمریکا و ناتو اوکرائین را نابود میکنند و فردا کشور و مردمی دیگر را، این جنگ پایان ندارد. این جنگ پایان ندارد نه فقط به دلیل ماهیت سرمایه داری که جنگ را بطور کلی اجتناب ناپذیر میکند، بلکه بدلیل شرائط مشخص تاریخی جهان امروز، شرائط مشخصی که نظم جهان کاپیتالیستی و یا بی نظمی آن، آن را اجتناب ناپذیر میسازد و آن را ” طولانی” میکند.

اطراق سیاست “جنگ طولانی” در اوکرائین

جنگ اوکرائین نتیجه یکه تازی امپریالیسم آمریکا برای کنترل جهان دولتها و سهم خواهی امپریالیسم روسیه برای اینکه سری توی سرها در جهان سرمایه داری باشد میباشد. روسیه با قدرت نظامی قوی که از نظر اتمی با آمریکا برابری میکند، نمیخواهد به موقعیت یک کشور سرمایه داری دست چندم مانند برزیل و آرژانتین و ایران و….در جهان سرمایه داری راضی باشد. ناسیونالیسم روسی تاریخ خود و قدرت نظامی خود را شاهد میگیرد که باید سهم خاصی در جهان سرمایه داری امروز داشته باشد، وزن اقتصادی روسیه گواهی میدهد که روسیه نمیتواند چنین ادعایی داشته باشد. پس روسیه پوتین برای چه وارد این جنگ هست و نیست شده است؟ آیا روسیه قادر نخواهد بود حداقل بخشی از رویاهای ناسیونالیستی خود را در مقابل اقا و سرور جهان دولتها تحقق بخشد؟ ایا این جنگ نمیتواند گامی به سوی شکل دهی جهان چند قطبی باشد؟

روسیه در اوکرائین بدنبال تعیین تکلیف سریع و یک پیروزی برق آسا بود. خواهان پایان دادن به نفوذ آمریکا و غرب بر اوکرائین بود تا پیشروی آمریکا و غرب در آنجا ترمز شود و کم کم ورق در مناطق پیرامونی دیگر روسیه هم برگردد. روسیه که تنها بر اهرم نظامی تکیه دارد و نمیتواند هیچ گونه نفوذ اقتصادی مهمی بر کشورهای پیرامونی خود داشته باشد، این تنها اهرم خود را بکار بست تا بتواند خود را اثبات کند. تا بتواند ضمن دفع فشارها، اعلام کند که نمیتوان با روسیه مانند یک قدرت دست چندم رفتار کرد. روسیه یک قطب اقتصادی و سیاسی نیست اما با دخالت در سوریه بنفع رژیم اسد، دخالت در جنگ آذربایجان و ارمنستان، کمک و دخالت مستقیم در سرکوب اعتراضات مردم در کشورهای آسیایی پیرامون خود و نجات دولتهای نیم بند آنجاها از دست مردم، استعداد و توانایش برای دخالت در شکل دهی نظام امنیت جهانی را به نمایش گذاشته است و این به استحکام داخلی رژیم روسیه نیز کمک میکند. اوکرائین جایی بود که روسیه میخواست یک گام بزرگ به نفع خود بردارد. ضعف آمریکا، شکاف میان اروپا و آمریکا، وزنه اقتصادی چین و میلیتاریسم خود روسیه و همچنین سست بودن دولت اوکرائین که بطور واقعی تا قبل از این جنگ توانایی این را نداشت تا مردم اوکرائین را به عنوان یک “ملت” تعریف کند، موجب ترشح بزاق دولت پوتین برای حمله به اوکرائین شد. با جنگ و تشدید ناسیونالیسم اوکرائینی تازه “ملت” اوکرائین دارد شکل میگیرد. به هر حال با حمله روسیه به اوکرائین استراتژی جنگ طولانی امریکا فرصت یافت تا در اوکرائین اطراق کند، فرصتی که آمریکا طالب آن بود. اهداف محدود روسیه در اوکرائین با اهداف جنگ تمام عیار و نامحدود آمریکا در جهان در اوکرائین با هم تلاقی کرده اند. با طولانی شدن جنگ روسیه در همان اهداف محدود خود شکست خورده است. برخلاف تصورات پوتین که میخواست رابطه ناسیونالیسم اوکرائینی با ناسیونالیسم روس به عنوان یک ملت نظیر رابطه کانادا و امریکا شکل گیرد، ناسیونالیسم اوکرائینی در مقابله با روسیه پر و بال گرفت. ناسیونالیسم اوکرائینی قوی شد و ” ملت” اوکرائین در مقابله با روسیه میرود که هویت بیابد و میرود که استحکام پیدا کند.

یکماه پس از حمله نظامی روسیه و شروع جنگ در اوکرائین ویرانی و مرگ همچنان در اوکرائین زبانه میکشد. جنگ با هزاران کشته از سربازان و مردم اوکرائین و سربازان روس، با آوارگی 10 میلیون از مردم اوکرائین، با نابودی زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی آن و با گسیختگی اقتصادی تام و تمام اوکرائین و….ادامه دارد و با تشدید جنگ بمباران مناطق مسکونی مردم و مراکز خدماتی و درمانی و تامین مواد غذایی هم جزء اهداف نظامی روسیه و نیروهای رژیم زلنسکی قرار گرفته است. مصائب این جنگ برای مردم اوکرائین نابودکننده است و سالها کشور اوکرائین را به عقب برده است.

در مقابل حمله نظامی روسیه به اوکرائین ناتو و کشورهای غربی به تجهیز ارتش اوکرائین و نیروهای شبه نظامی نازیست پرداخته اند. بر میلیاردها کمک نظامی قبلی که از سال 2014 در اختیار اوکرائین گذاشته اند میلیاردها دلار افزوده اند. میهن پرستی هار و فاشیسم و شووینیسم در دو طرف جنگ باد زده شد. کشورهای غربی با اعمال سانسور بر اخبار جنگ به مغزشویی مردم پرداخته اند، نه تنها دولت روسیه و پوتین بلکه مردم و فرهنگ روسیه به نماد دیو و شیطان و اوکرائین به سمبل دموکراسی و انسانیت مبدل گشت. پرچم اوکرائین بر سر در موسسات دولتی و منازل شخصی در کشورهای غرب اروپا افراشته و هر نشانه ای از روسیه و مردم روس منکوب میشود. مسئله آنقدر شور شده که نهادهای مدافع حقوق کودک توجه مسئولین و سیاستمداران در این کشورها را به امکان آزار و اذیت قرار گرفتن کودکان روسی در مدارس هشدار داده اند. در جبهه مقابل از این هم فاجعه بارتر میباشد. هرگونه اظهار نظر و گزراش مستند بر علیه حمله روسیه به اوکرائین با 15 سال زندان روبرو میشود. با اختناق کامل تلاش میکنند تا مردم روسیه از اخبار فاجعه آمیز جنگ در اوکرائین بی خبر باشند. استبداد پوتینی، سبعیت، بیرحمی و فشارها را در داخل روسیه تنگتر کرده است. در حالی که هدف اولیه روسیه از حمله نظامی استفاده از نیروهای داخلی اوکرائین برای سرنگونی حکومت زلنسکی بود، با دخالت غرب و ناتو و سازماندهی ” مقاومت” نه فقط جنگ طولانی شد، بلکه شکست روسیه در اهدافش و با گیر کردنش در اوکرائین، استراتژی نظامیش نیز تغییر کرد و مستقیما به بمباران کور شهرها و محاصره آنها روی آورد.

پوتین در ابتدا انتظار پیروزی سریع را داشت. فکر میکرد با تهدید و فشار نظامی و همراهی نیروهای مدافع روسیه در داخل اوکرائین رژیم زلسنکی را سرنگون میکند و جایش یک رژیم بیطرف و یا سر به مسکو مستقر میکند. اما غرب و ناتو با سرعت بخشیدن به پروژه تجهیز نظامی سریع اوکرائین و شیر کردن دولت زلسنکی مانع سقوط سریع دولت اوکرائین شده اند. روسیه برخلاف نمونه سوریه در اوکرائین در ابتدا از بمباران هوایی کور از چندین هزار پایی و کاربرد بمبهای شیمیایی استفاده نکرد. هنوز هم وقتی روسیه مراکز مسکونی مردم را مورد تهاجم مستقیم موشکی قرار میدهد، خبرنگاران از سخت شدن شرائط جنگ برای روسیه سخن میگویند. حداقل در اغاز استراتزی نظامی روسیه در اوکرائین با استراتژی نظامی آن در سوریه متفاوت بود. استراتژی روسیه در اوکرائین در ابتدا بمباران کور و قتل عام مردم نبود، بلکه تغییر رژیم به شکل ” آبرومدانه” بود. روسیه در سوریه نه تنها برای حفظ رژیم اسد و ایجاد وحشت در میان مردم، بلکه برای به رخ کشیدن قدرت نظامی خود به آمریکا و غرب، به بمبارانهای وسیع و سهمگین هوایی مناطق مسکونی مردم دست زد. اما در اوکرائین تلاش داشته اساسا با نیروی زمینی خود خسارات را به حداقل برساند. از نظر پوتین مردم سوریه ملت ” روس” نبودند. اما “ملت” اوکرائین خود “ملت” روس است. برای روسیه مهم بود که با فتح اوکرائین بتواند نه تنها دولت آنجا را با خود کند بلکه موجبات نزدیکی مردم دیگر کشورهای حاشیه مرزهای روسیه را به خود فراهم آورد. تهاجم نظامی به اوکرائین نتایج معکوس برای روسیه داشته است. هزاران کشته و میلیونها آواره و محاصره مناطق مسکونی مردم و موشک باران آن، روسیه را در اوکرائین زمینگیر کرده است.

شکست نظامی گسترده تر روسیه و تحریمهای اقتصادی موجب میشود تا در کوتاه مدت نه تنها چین از فکر نزدیکی به این متحد خود درگذرد، بلکه مرعوب نیز شود و تا صحنه دیگری از جنگ طولانی به مقدرات آمریکا کم و بیش گردن بگذارد. اطراق ” جنگ طولانی” تا حالا از بسیاری جنبه ها بنفع آمریکا رقم خورده است. حتی اعلام بیطرفی رژیم زلنسکی و تعهد برای نپیوستن به ناتو و پایان جنگ پوئنی برای روسیه نیست. اوکرائین با این جنگ به “اتحاد ملی” در مقابله با روسیه دست یافت و این را مدیون آمریکا و غرب است. اروپا باز هم بیشتر به هژمونی سیاسی و نظامی آمریکا گردن گذاشت و….

در استراتژی آمریکا، روسیه باید به عنوان دشمن ضعیف باقی بماند.

در جهان امروز هنوز قطبهای اقتصادی مختلف شکل نگرفته اند. هنوز هیچ بلوک نظامی به جز بلوک ناتو و همپیمانان آن شکل نگرفته است. آمریکا و چین و اروپا قدرتهای بزرگ جهانی هستند که اقتصادشان آنقدر در هم تنیده شده است که رقابتها و جنگهای اقتصادی آنها موجبات بحرانها و گسیختگیهای بسیار عمیق و هولناک در همه آنها و همه جهان میشود. تا اواسط قرن بیستم هنوز دنباله اقتصاد کشورهای متروپل در کشورهای توسعه نیافته صنعتی که حوزه نفوذ سیاسی و اقتصادی کشور متروپل تلقی میشدند ادامه مییافت، اما امروز ادامه اقتصاد چین قبل از همه بازار آمریکا و اروپاست و ادامه اقتصاد آمریکا، چین. تصادمات اقتصادی و نظامی در چنین جهانی تاثیراتی به مراتب مرگبارتر از تاثیرات رقابتهای گذشته اقتصادی و نظامی قبل از جنگ اول و دوم جهانی و خود این دو جنگ جهانی دارد. نظم در این جهان سرمایه داری با بی نظمی و میلیتاریسم و جنگ دائمی سازمان مییابد. خطراتی که موجودیت اقتصادی و اجتماعی و زیست بشریت را تهدید میکند بیش از حد افزایش یافته اند. همه دولتها دست به ماشه در مقابل هم و در مقابل این و یا آن دسته ایستاده اند و در بالای سر همه اینها قلدر جهان آمریکا با قدرت نظامی برابر همه کشورهای جهان، فرمان بشین و پاشو صادر میکند. البته نه تنها قدرت رو به افول اقتصادی بلکه شکست سیاسی و نظامی این قلدر که با صحنه رقت بار حمله اوباشان خودش به کاخ مقر فرماندهی جهانی اش( کاخ سفید) و با صحنه رقت بارتر فرار این کلانتر جهان از افغانستان و با تماشای ضعفش در صحنه سیاسی و نظامی در عراق و….، موجب شده است که دیگر حتی دولتهای گوش به فرمانش نظیر عربستان و کویت هم برایش کور کوری بخوانند و تهدید اتخاذ سیاست مستقل “نه شرقی نه غربی” کنند” و برایش بازی درمیاورند. اگر قرار باشد هدف اول و آخر با قدرت نظامی و اهداف نظامی باشد، جایگاه استراتژی نظامی امروز و فردا همه چیز باشد و اینده ای در کار نباشد، روسیه پوتین که جای خود دارد، بعید نیست فردا ساحل عاج هم برای سرور جهان هل من مبارز سر دهد.

روسیه برای حدی از استحکام و توسعه اقتصاد خود و هم برای دور کردن لوله های تفنگ و توپ ناتو به یک کشور صنعتی در مرز اروپایی خود مانند اوکرائین محتاج است که هم دروازه روسیه به بازار جهانی در همه شرائط باشد و هم امکان دم و بازدم گسترده تر توسعه کاپیتالیستی را برای روسیه فراهم آورد و هم در مقابل رقابتهای نظامی جهان غرب سدی باشد. گفته زیر از پوتین گویای کامل این هدف میباشد:

“مقامات فعلی در اوکراین دوست دارند به تجربه‌ی غربی رجوع کنند و آن را به‌عنوان یک الگو درنظر بگیرند. ببینید اتریش و آلمان، آمریکا و کانادا چگونه در کنار هم زندگی می‌کنند. از نظر ترکیب قومی، فرهنگ، در حقیقت با یک زبان، دولت‌های مستقل، با منافع مختص خود، با سیاست خارجی خود باقی مانده‌اند. اما این مانعِ نزدیک‌ترین ادغام یا روابط متحدانه آن‌ها نمی‌شود. آن‌ها مرزهای بسیار مشروط و شفافی دارند و شهروندان با عبور از آن‌ها احساس می‌کنند که همچنان در خانه‌ی خود هستند. آن‌ها خانواده تشکیل می‌دهند، مطالعه می‌کنند، کار می‌کنند، تجارت می‌کنند؛ درست مانند میلیون‌ها بومی اوکراین که اکنون در روسیه زندگی می‌کنند. آن‌ها برای ما خودی‌اند، از خانواده‌ی ما هستند.” از مقاله پوتین با عنوان ” در باره یگانگی تاریخی روسها و اوکرائینی ها” نوشته شده در 11 مارس 22 . ترجمه و درج در سایت نقد اقتصاد سیاسی

روسیه بعد از سقوط بلوک شرق مانند همه کشورهای دیگر بلوک قدیمی شرق در جستجوی راه ادغام کامل اقتصادی و سیاسی در جهان سرمایه داری غرب بود. آمریکا در پذیرش ادغام روسیه در سرمایه داری بلوک غرب چند مشکل داشته و دارد:

با سقوط بلوک شرق و پیمانهای اقتصادی، سیاسی و نظامی آن بلوک، بلوک غرب و پیمانهای سیاسی، اقتصادی و نظامی آن بی معنا شده و به تعریف مجدد نیاز داشته اند. تمامی جنگهای دوره بعد از سقوط بلوک شرق، از حمله نظامی آمریکا به یوگسلاوی، افغانستان، عراق، دخالتگری نظامی در بقیه نقاط دنیا به بهانه های دیگر، کاربرد وسیله کشنده تحریم اقتصادی و…برای ایجاد و پایداری تنها بلوک قدرتمند جهانی و یک نظم جهانی جدید زیر نفوذ آمریکا بوده است. اما این جنگها نه برای تقسیم مجدد جهان، بلکه برای ایجاد نظم نوین جهانی زیر سرکردگی آمریکا بوده است. ادغام روسیه در بلوک غرب، این بلوک را بی معناتر میساخت و به رقابتهای درونی آن بیشتر دامن میزد. روسیه ادغام شده در بلوک غرب به یک چینی دیگر در دل جهان غرب با قدرت نظامی بزرگ و با ناسیونالیسم پرداعیه نظم مورد نظر آمریکا را به چالش جدی میکشید.

در جهان امروز تقسیم مجدد جهان سرمایه داری به معنایی که زمینه ساز جنگ اول و دوم جهانی بود در کار نیست. ضرورتهای این بازتقسیم سرزمینی از بین رفته است. سرمایه داری امپریالیستی اوخر قرن بیستم و اوائل قرن بیست به یک سرمایه داری گلوبال تبدیل شده است. سرمایه داری اوائل قرن بیستم بر کشورهای متروپل امپریالیستی و کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره غیرسرمایه داری متکی بود. در چنین اوضاعی تقسیم و باز تقسیم کشورها معنا میداد. بلوک بندی دو بلوک شرق و غرب بعد از جنگ جهانی مبتنی بر اشکال اقتصادی و سیاسی و نظامی متفاوت سرمایه داری بود. در جهان گلوبازیاسیون اقتصادی امروز تقسیم جهان به شیوه گذشته سرزمینی معنا ندارد، بلکه آنچه تعیین کننده است استفاده از اهرم اقتصادی، سیاسی و نظامی جهت بستر سازی شریان های اقتصادی به نفع سرمایه کشور “خود” میباشد. پس از جنگ جهانی دوم در جهان غرب و پس از سقوط بلوک شرق در سراسر جهان، توسعه کاپیتالیستی کشورها نه در مقابله با سرمایه داری غرب، بلکه با تنیده شدن در سرمایه غربی صورت گرفته است. هیچ کشوری نتوانسته و نمیتواند راه توسعه کاپیتالیستی جدا از موسسات مالی، بازار و تکنولوژی غرب بپیماید. بیرون افتادن از این دایره مساوی با اضمحلال اقتصادی و سیاسی کشور مربوطه میباشد. برای همین اهرم تحریم اقتصادی که آمریکا به کار میبرد کارآیی دارد و تنها در اختیار آمریکا میباشد. حداقل تاکنون چنین بوده و هنوز هم چنین است. مگر اینکه ساز و کار زیر و رو کننده ای در جهان سرمایه شکل بگیرد. جنگ امروز روسیه در اوکرائین جنگ یک قطب اقتصادی و نظامی جهانی در مقابل قطب اقتصادی و نظامی جهانی دیگر نیست، بلکه جنگ یک کشور امپریالیستی برای شکستن سد ایجاد شده جهت توسعه امپریالیستی آن میباشد. روسیه را به عنوان ” دوست” نپذیرفتند، میخواهد خود را به عنوان دشمن تحمیل کند.

برای تشکیل قطبهای جدید امپریالیستی باید ساز و کار موجود سرمایه مالی بشکند و تغییر کند. آیا چین و دیگر قدرتهای اقتصادی میتوانند سازمانهای مالی خود را در جهان دایر کنند و از زیر سیطره آمریکا بیرون بیایند؟ آیا قدرت نظامی روسیه و قدرت اقتصادی چین و یا هند و دیگر کشورها میتوانند در آینده به یک قطب اقتصادی و سیاسی و نظامی تبدیل شوند؟ اینها سوالات بازی است که پاسخ به آن جنگهای بی شمار، خونین و وحشیانه ای را همراه خواهد داشت و با نابودی کشورها و اقتصادهای زیادی رقم میخورد.

اقتصاد جهانی و داعیه های ناسیونالیسم امپریالیستی روس

در جهان کاپیتالیستی امروز ضرورتهای اقتصادی سرمایه اهرمهای فوق اقتصادی را کنار زده و راه خود را میگشاید. چین و بسیاری از کشورهای نوظهور سرمایه داری جهان نه در مقابله با آمریکا و سرمایه آمریکایی و غرب، بلکه اتفاقا در بستر آن سرمایه رشد کرده اند و به یک قدرت اقتصادی برتر جهان تبدیل شده اند. نه آمریکا و نه چین برای اشغال بازارهای جهانی توسط سرمایه “خود” نمیتوانند به اهرمهای نظامی متوسل شوند. بازار آمریکا بازار کالاهای ساخته شده در چین میباشد و بازار چین بازار سرمایه های آمریکایی و اروپایی است و اساسا چین به این شکل به یک ابر قدرت اقتصادی تبدیل شده است. امروز سرمایه و کالاهای چینی برای درنوردن بازارهای آمریکای لاتین، آفریقا و خاورمیانه، نه تنها احتیاجی به زور و اهرم نظامی ندارند بلکه حتی احتیاجی به دولت از نظر سیاسی وابسته به خود ندارند. ضرورتهای اقتصادی سرمایه راه خود را میگشاید. چین در کشورهایی دست به سرمایه گذاری وسیع میزند و بازارهایشان را فتح میکند که از نظر سیاسی سالها به عنوان پایگاه آمریکا و غرب محسوب میشدند و هستند.
اما مشکل آنجا بروز میکند که توسعه کاپیتالیستی کشورها دم به دم کشورهای جدیدی با قدرت اقتصادی و سیاسی و گاها نظامی قابل ملاحظه به دنیا عرضه میکند که وارد رقابتهای منظقه ای و جهانی میشوند. آمریکا با قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی برتر خود تلاش کرده است ضمن حفظ نظام اقتصادی ( سازمانها و موسسات مالی و تجاری، موسسات و قوانین تجاری بین المللی بانکهای جهانی و نقش دلار ) که پس از جنگ جهانی دوم پایه گذاشته است و بنفع او عمل میکند، نظام کنترل دولتها و نظم جهانی را به نفع سرمایه خود ایجاد کند. تمامی جنگها و لشکرکشیهای امریکا در جهان از این نیاز سرمایه جهانی برمیخیزد. امریکا قدرت نظامی خود را که به تنهایی به اندازه قدرت نظامی همه کشورهای جهان میباشد برای این هدف به کار میبرد.

رقابتهای امپریالیستی در جهان امروز بر سر تقسیم مجدد جهان نیست، بلکه بر سر حاکمیت و برتری سرمایه امپریالیستی کشور معین و یا کشورهای معین بر جهان میباشد. نه جنگ در یوگسلاوی و عراق بر سر بازتقسیم جهان بود و نه جنگ در اوکرائین. این جنگها اساسن بر سر حفظ حاکمیت و برتری این و یا آن کشور و سرمایه امپریالیستی بر جهان و یا به چالش کشیدن قدرت برتر از طرف قدرتهای نو ظهور میباشد. امروز صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و کل رابطه و سیستم بانکی و مالی جهانی که در حیطه نفوذ آمریکا و سرمایه غربی چینش شده است چنان سیطره مالی بر جهان اعمال میکنند که قدرتمنترین اقتصادها مجبورند در مقابل آن برده وار عمل کنند. حرکت و حاکمیت سرمایه مالی در جهان چنان است که آمریکا بزرگترین بانکهای اروپا و چین را با اهرم جریمه بزانو در میاورد. لنین امپریالیسم را سیادت سرمایه مالی نیز تعریف کرده است. اما سیستم گذشته بانکی که مورد تحلیل لنین بود اینگونه بود که چند بانک بزرگ انحصاری درچند کشور امپریالیستی شعباتی در کشورهای حوزه نفوذ خود و کشورهای مستعمره خود داشتند که موقعیت تسلط آمیز سرمایه آن کشورها را تامین میکردند. حاکمیت انحصاری سرمایه مالی آن دوران به نسبت امروز اصلا قابل قیاس با یکدیگر نیستند. در آن زمان هنوز نه سرمایه داری بر بخش اعظم کره زمین حاکم شده بود و نه حاکمیت سرمایه مالی به اینجا رسیده بود که سیستم مالی جهان در سیطره یک قدرت امپریالیستی معین متمرکز شود تا بتواند با اهرم آن به تحریم اقتصادی بزرگترین اقتصادهای سرمایه داری جهان مبادرت ورزد.

در حالی که سرمایه داری بیش از هر زمان دیگری جهانی شده است، هیچ نظم دیگری نمیتواند جای نظام دولتها بنشیند. همانگونه که برای حفظ نظام مالکیت و نظم اجتماعی طبقاتی به دولت در چهارچوب مشخص جغرافیای احتیاج است، برای کنترل دولتها، رقابتهایشان، ایجاد نظم جهانی و منطقه ای در چهارچوب نظام سرمایه داری هم به نیروی قهریه احتیاج دارد. کشورهای بزرگ و کوچک سرمایه داری برای ایجاد این نظم و شکل دهی آن به نفع خود در سطح جهانی و منطقه ای وارد رقابت سیاسی و نظامی با یکدیگر میشوند. آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی خود را پادشاه و سرکرده جهان کاپیتالیستی میداند و شکل دهی نظم جهانی را به عهده خود میداند. بعد از جنگ جهانی دوم شکل دهی نظم سرمایه داری در جهان غرب بر اساس قدرت بلامنازع اقتصادی آمریکا شکل گرفت و اقتصادهای اروپا و ژاپن و کشورهای دیگر به عنوان بخش انتگره این اقتصاد توسعه یافتند. موسسه های مختلف مانند سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و نقش دلار در معاملات جهانی و…..از بنیانهای اقتصادیاین نظم را تشکیل داده و میدهند. این “نظم” دیگر تنها با بی نظمی میتواند به حیاتش ادامه دهد. رقابتهای جهانی و منطقه ای کشورها برای سرکردگی و یا حفظ موقعیت خود و یا تحمیل خود به “نظم” موجود سرمنشاء جنگهای بی انتها میباشد.

بر اساس گزاره بالا میتوان نتیجه گرفت پدیده ادغام روسیه در سرمایه داری غرب موجبات رشد سریع سرمایه داری روسیه را فراهم میاورد. بدون ادغام در سرمایه داری غرب دستاوردهای علمی، فنی و تحقیقاتی روسیه به تولید محصولات مادی ترجمه نمیشد و در اختیار سرمایه برای انباشت افزونتر قرار نمیگرفت. معضلی که روسیه شوروی به شکل افراطی آن را بروز داد، برای روسیه خارج از دایره اقتصادی غرب، پس از سقوط بلوک شرق هم در شکل خفیفتری وجود داشته است. در صورت ادغام در سرمایه داری غرب جمعیت بزرگ، دانش فنی و سطح علمی و تحقیقاتی بالای روسیه میتوانست غول اقتصادی همردیف چین را وارد رقابتهای اقتصادی جهان کند. غول اقتصادی نظیر کشور چین، انتگره شده در اقتصاد جهانی و بخصوص اروپا با زرادخانه نظامی و اتمی تهدید جدیی برای نظم جهانی که آمریکا در تلاش بود ایجاد کند، میشد. برای همین آمریکا از همان سالهای اول شروع ایجاد نظم نوین بعد از سقوط بلوک شرق حساب روسیه را از همه کشورهای دیگر اروپای شرقی جدا کرد. سطح تنیده شدن اقتصاد روسیه در کشورهای غربی نمیبایست مانند کشورهای آسیای جنوب شرق، چین و کشورهای آمریکای لاتین و کره جنوبی و… تماما به ضرورتهای صرف اقتصادی سپرده میشد. حدی از انزوای روسیه لازم و ضروری بود.این گفته  بوریس کاگارلیتسکی که گفته: “با پایان جنگ سرد، روس‌ها بر این باور بودند که با یک هواپیمای جت به پاریس می‌روند تا این که اواسط پرواز به آنها گفته شد به بورکینوفاسو خوش آمدید” گویای کاملی از اوهام و خیالات بورژوازی روس و به سنگ خوردن آن میباشد.

اما علارغم حدی از انزوای روسیه، سرمایه روسی توانست در دم و بازدم با اقتصاد جهانی آنقدر توسعه یابد که نه تنها استحکام سیاسی دولت روس بعد از سقوط بلوک شرق را رقم بزند، بلکه با توجه به قدرت نظامی و تاریخ قدرقدرتی ناسیونالیسم روس، روسیه به شکستن انزوای خود و به چالش گرفتن قدرت آمریکا برآید. اگر روسیه در سوریه تنها بدنبال نمایش قدرت نظامی خود و توانائیش در حفظ یک رژیم برای اثبات خود در مقابل آمریکا بود، در اوکرائین تعرضش به انزوای اقتصادی و سیاسی و به چالش گرفتن سدها و تهدیدهایی که تا بیخ گوش روسیه رسیده است شروع شده است.

آنچه در نهایت سهم قدرتهای امپریالیستی را در نظام جهانی امروز تعیین میکند قدرت اقتصادی است. روسیه هر چقدر دست و پا بزند چین نمیشود، حدی از انزوا مانع چین شدن روسیه میباشد. اما رقابتهای قدرتهای امپریالیستی جهانی و قدرتهای منطقه ای و جنگهای آنها، نابودی کشورها، کشتار و آوارگی میلیونها مردم از عراق تا اوکرائین و فردا در آمریکای لاتین و ….را رقم میزند. جهان کاپیتالیستی تمامی بشریت را وارد گرداب جنگ و کشتار و خونریزی و نابودی مدنیت میکند. در این جنگها امکان کاربرد سلاح اتمی هم وجود دارد.

از نظر آمریکا روسیه باید به عنوان یک دشمن ضعیف شده باقی بماند. باید دوره “جنگ سرد” به شکل مصنوعی آفریده شود و بر سر دشمن ضعیف شده مرتب کوبید تا رقبایی نظیر چین و دیگر کشورهای سرمایه داری که در همین بازار ” واحد” جهان رشد میکنند و قدرتمند میشوند و هل من مبارز میطلبند ماستشان را کیسه کنند و دوستان و متحدینی که در مخیله شان جدایی سری و رقابت میدود، از فکر به آن پشیمان شوند.

برای همین جنگ شروع شده از نقطه نظر امپریالیستی پایان ندارد. پایان جنگ در اوکرائین پایان “جنگ طولانی” نیست. روسیه را به دوران جنگ سرد برمیگردانند تا جنگ طولانی معنا یابد. چین تا اطلاع ثانوی نمیتواند برای روسیه کاری کند. با هشدار تحریم دست و بالش بیشتر میلرزد. مگر اینکه اتفاقاتی در جهان ورق را کاملا به ضرر آمریکا برگرداند. فعلا علارغم افول اقتصادی آمریکا، سیستم اقتصاد جهانی بر پایه ای استوار است که حاکمیت سرمایه آمریکایی را بر جهان سرمایه تامین میکند. تنها آمریکا میتواند تهدید به تحریم اقتصادی کند و آن را به اجرا بگذارد.

سیاست ” عقل سلیم” در دستگاه دیپلماسی آمریکا

به دلائل عینی که در بالا ذکر کردم سیاست ” عقل سلیم” در دستگاه دیپلماسی آمریکا ضعیف میباشد و هیچ کاربردی ندارد، اما اظهارات این “عقلای” سیاسی ماتریال خوبی برای شناخت از ماهیت رقابتها و جنگهای آمریکا میباشد.

مثلا جک متلاک سفیر سابق آمریکا در روسیه میگوید: “چون درخواست اصلی پوتین اطمینان از این است که که ناتو اعضای دیگری، به‌طور مشخص اوکراین یا گرجستان، را نخواهد پذیرفت، روشن است که اگر گسترش ائتلاف ناتو بعد از جنگ سرد وجود نمی‌داشت، یا اگر این گسترش هماهنگ با ایجاد یک ساختار امنیتی مشترک در اروپا بود که روسیه را هم دربر می‌گرفت، بحران کنونی مبنایی نداشت……. این بحران را می‌توان به‌راحتی با استفاده از عقل سلیم حل کرد… با هر معیار مبتنی بر عقل سلیم، به‌نفع ایالات متحده است که صلح را ترویج کند، نه منازعه. تلاش برای جدا کردن اوکراین از نفوذ روسیه – هدف آشکار کسانی که «انقلاب‌های رنگی» را تحریک می‌کردند – یک کار احمقانه و خطرناک بود. آیا ما این‌قدر زود درس «بحران موشکی کوبا» را فراموش کرده‌ایم؟…….»

قبلا توضیح دادم که چرا آمریکا به دلائل عینی نمیخواست روسیه وارد “ساختار امنیتی” مشترک شود و سیاست ” عقل سلیم” بکار رود.

سیاست ” عقل سلیم” به همان دلائلی نبایستی شامل روسیه میشده است، که نباید سیاست ” عقل سلیم” شامل حل مسئله اسرائیل و فلسطین شود. ضرورت اقتصادی و سیاسی جهان به جای ” عقل سلیم” دیوانگی میطلبد. حمله به یوگسلاوی، حمله به عراق و….و امروز جنگ در اوکرائین. “دیوانگی” نظامی منطبق بر رقابتهایی است که قدرتهای قدیمی و نوظهور بزرک جهانی و رقابتهای منطقه ای تمام کشورهای دنیا وارد آن شده اند.

سیاست ” عقل سلیم” در دستگاه دیپلماسی آمریکا که راه حل آن انتگره شدن روسیه در بازار جهانی است نمیتواند در سیاست آمریکا جا پایی باز کند زیرا این سیاست حفظ جایگاه آمریکا در جهان را مخدوش میکند. از نظر عینی هم بعد از سقوط بلوک شرق سیاست درهای باز به روی روسیه نه تنها موجب کاهش تنش نمیشد، بلکه رشد اقتصادی روسیه به سرعت رقابتهای غولهای عظیم اقتصادی و نظامی را بیشتر دامن میزد و تنشهای بزرگتر و جنگهای ویرانگرانه تری را وارد دنیای امروز میکرد.

از این نظر طبقه کارگر نمیتواند برای نظم و یا بی نظمی جهان امروز نسخه قابل تحمل تری بپیچد. بنابر منافع و رقابتهای بورژوازی این ” جنگ طولانی و تمام عیار” باید ادامه یابد. یوگسلاوی نابود میشود، نوبت عراق میشود، عراق نابود میشود، نوبت لیبی میرسد، لیبی نابود میشود، دوباره نوبت نابودی افغانستان میرسد ، افغانستان تمام نشده نوبت اوکرائین میرسد و…..

جنبش ضد جنگ باید ضد طبقات و دولتهای بورژوازی باشد.

طبقه کارگر تنها با تکیه به نیروی خود و مبارزه بر علیه بورژوازی کشورهای خود و ایجاد خطر برای اقتدار نظام سرمایه میتواند صلح را به بورژوازی تحمیل کند. در جنگ اوکرائین هم سیاست طبقه کارگر مبتنی بر مبارزه با همه دولتهای درگیر جنگ میباشد. اگر با فرض نادیده گرفتن دخالتهای غرب و ناتو در اوکرائین، تحریکات دولت اوکرائین بر علیه روسیه در طول نزدیک به یک دهه و… حمله نظامی روسیه را تنها به عهده دولت پوتین بگذاریم، ادامه جنگ دیگر کاملا به عهده دولت اوکرائین و گروههای شبه نظامی وابسته به آن و دولتهای آمریکا و اروپا میباشد. اگر صلح امپریالیستی میان طرفهای جنگ تنها با کسب امتیازات و یا با خطر شکست خفت بارتر یک طرف حاصل میشود و به قدرقدرتی طرف پیروز جنگ ختم میشود، صلحی که طبقه کارگر بدنبال آن میباشد موجب تضعیف همه طرفهای درگیر و قدرتمندی طبقه کارگر و مردم میشود.سیاست طبقه کارگر برای صلح یک سیاست انترناسیونالیستی است. این سیاست مبتنی بر مبارزه طبقه کارگر و مردم اوکرائین بر علیه رژیم زلنسکی و کل بورژوازی و ناسیونالیسم اوکرائین برای قطع جنگ و در صورت قدرتمندی تحمیل یک دولت بیطرف به بورژوازی اوکرائین، مبارزه طبقه کارگر و مردم روسیه بر علیه پوتین بر علیه حمله نظامی و مبارزه طبقه کارگر و مردم در آمریکا و کشورهای اروپایی بر علیه دولتهای خود و میلیتاریسم و نظامی گری آنها میباشد.

پایان درگیری نظامی در اوکرائین و یا “صلح” بورژواها فقط لحظه ای در “جنگ طولانی” است که جهان باید خود را برای آن آماده کند. با تلاش برای حفظ وضع موجود توسط آمریکا و چلنچ آن توسط قدرتهای جهانی و منطقه ای دیگر مردم جهان باید در انتظار جنگهای بی شمار دیگری باشند. تحمیل صلح توسط طبقه کارگر و مردم به دولتهای سرمایه داری، بورژوازی را در راه اندازی جنگی جدید در زمان و مکانی دیگر محتاط میکند. تنها خطر طبقه کارگر و مردم میتواند به جنگ جویی امپریالیستی افسار بزند. تنها سربرآوردن یک نیروی ضد جنگ که صلح را به نابودی سیستم سرمایه داری گره میزند، میتواند مخاطره ای که امروز جامعه و تمدن بشری را تهدید میکند را از سر مردم جهان دور کند. پایان دادن به “جنگ طولانی” کار کمونیسم و کمونیسم طبقه کارگر میباشد. بدون قدرتمندی طبقه کارگر و بدون قدرت گیری سیاسی آن در این و یا آن کشور معین، جنگهای امپریالیستی ادامه خواهند داشت.

ادامه دارد

در قسمت بعد به سیاستهای دو شاخه ناسیونالیسم ایرانی و ورژنهای چپ آن در جنگ اوکرائین میپردازم. ناسیونالیسم ضد آمریکایی و غرب ستیز که ازدرون تا بیرون رژیم در صف روسیه ایستاده است و ناسیونالیسم پرو غرب که باز هم شامل جناحی از رژیم و اپوزیسیون پرو غرب رژیم و جناح چپ آن میباشد که طرف آمریکا و غرب در این جنگ ایستاده و آتشش از آمریکا و غرب هم تندتر میباشد.

محمود قزوینی

6 آپریل 2022، 18 فروردین 1401